دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 345067
تعداد نوشته ها : 228
تعداد نظرات : 183
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

به نام خدا

دستاوردهای انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی

1- مهمترین و اساسی ترین دستاورد انقلاب اسلامی، احیای مجدد تفکر اسلامی و گرایش به سمت اسلام ناب محمدی است.
2- دوم استقلال سیاسی و کمابیش در سایر ابعاد اقتصادی، فرهنگی و...
3- در درجه ی بعد، ایجاد حس اعتماد به نفس در جهت خودکفایی و استقلال.
4- توسعه ی خدمات و امکانات عمومی
5- توسعه ی صنایع و پیشرفت های فنی و تکنولوژیکی

دسته ها :
سه شنبه هفدهم 10 1387
ادامه شکنجه و کشتار
علی رغم حضور صلیب سرخی ها، شکنجه و کشتار مبارزین در زیرزمین اوین، مخفی گاهها و خانه های امن ساواک، همچنان ادامه داشت. با مرور قسمتی از اعترافات بهمن نادری پور معروف به تهرانی در مصاحبه تلویزیونی و گزارشی از روزنامه کیهان مربوط به قبل از پیروزی انقلاب، این حقیقت به خوبی روشن می شود:
از سال 56 که مسئله حقوق بشر و فضای باز سیاسی در ایران اعلام شد، ساواک روش جدیدی را در پیش گرفت. به این ترتیب که کادرهای مخفی را اگر دستگیر می شدند، پس از شکنجه با سیانور و سایر وسایل که احتمالاً مجهز به صدا خفه کن باشد از بین می بردند و این شاید به این علت بوده که از کادرهای مخفی که فکر می کردند بیشترین خطر را برای رژیم دارند می ترسیدند و به این وسیله آنها را از بین می بردند. در یک مورد خاص یک چنین موردی هم برای ما اتفاق افتاد: به این ترتیب که سه نفر از اعضای یک سازمان به اسامی سعید کرد قراچورلو، محمود وحیدی و محمدرضا کلانتری که از طریق تعقیب و مراقبت و شنود تلفنی دستگیر شده بودند، که ما ابتدا مشغول بازجویی عادی از اینها بودیم که بعد هوشنگ ازغندی به ما گفت که گفته اند باید به اینها فشار بیاورید، لذا ما آنها را شکنجه کردیم و آنها مختصری اطلاعات دادند. بعد از دو روز هوشنگ ازغندی عنوان کرد که این افراد باید از بین بروند که این مسئله ابتدا مورد اعتراض من و سعید میرفخرائی110 معروف به سعیدی قرار گرفت و گفتیم این عمل را نباید انجام داد و به هیچ وجه صحیح نیست. ازغندی گفت این مطالب را با ثابتی صحبت کرده و آنها نپذیرفته و چون شما در جریان قضیه هستید، باید آنها را از بین ببرید و ضمناً خود من هم در این موضوع شرکت دارم، و وقتی من به عنوان رئیس کمیته (منظور کمیته اوین) شرکت دارم شما هم مجبورید. بعد از یک یا دو روز لباسهای اینها را پوشاندیم و در همان محوطه اوین ازغندی سه عدد قرص سیانور داد که این قرص ها را من و سعید میرفخرایی به آن سه نفر دادیم و با کمال شرمندگی بازهم دستم به خون یکی از مبارزین آلوده شد و اینها هم به این ترتیب به شهادت رسیدند. نمونه های دیگری هم موجود هست که البته من آنها را به نام نمی شناسم ولی من شاهد بودم که بعضی از اوقات تعدادی از بازجویان افرادی را برای بازجویی به زیرزمینی که در اوین محل بازجویی متهمین بود می بردند و بعد از چند روز می رفتند. البته به ما گفته بودند نباید داخل زیرزمین بروید و به این بچه ها هم کاری نداشته باشید. من تصور می کنم که این افراد هم به این طریقه شیطانی و اهریمنی به شهادت رسیده باشند.111
اعلام باصطلاح باز شدن فضای سیاسی در کشور دستور جدید دیگری از ناحیه ابلیس آدم نما ]شاه[ صادر شد:
«کادرهای مخفی را دستگیر و بدون اینکه کسی متوجه شود سربه نیست کنید. خدا می داند چند نفر به این ترتیب شربت شهادت نوشیده اند».112
شکنجه گاه مخفی ساواک در تهران کشف شد113
خانه یک سرهنگ ساواک در جریان زد و خوردهای خیابانی تهران به آتش کشیده شد و هنگامی که مردم به داخل خانه رفتند، موفق به کشف یک تونل زیرزمینی شدند که در آن، سلول های متعدد و وسایل شکنجه و مقداری استخوان های پوسیده انسان دیده می شد.
این خانه که مردم به آن »خانه وحشت« نام داده اند، در خیابان بهار، خیابان »جهان« قرار داشت.
این خانه مدتی نیز در اختیار اداره ای از »ساواک« بود که بسیاری ]از دستگیر شدگان [در آنجا بازجویی شده اند.
شاهدان عینی به خبرنگار کیهان گفتند؛ هنگامی که وارد خانه شدیم ابتدا فکر می کردیم که یک محل مسکونی است، ولی با کمال تعجب متوجه شدیم که این خانه به یک شکنجه گاه بیشتر شبیه است. به اتفاق عده ای از مردم که به داخل خانه هجوم آورده بودند، شروع به بازرسی این محل کردیم و به یک زیر زمین که توسط تونل بزرگی به خانه دیگری در فاصله تقریبی 150 متر راه داشت، رسیدیم. در این تونل انواع وسایل شکنجه دیده می شد بعضی از این وسائل شکنجه هنوز خون آلود بود و معلوم بود که به تازگی مورد استفاده قرارگرفته است. در گوشه دیگر این تونل مقدار زیادی لباس های زیر زنانه و مردانه که مملو از خون بود روی هم انباشته شده بود و چند تکه از استخوان های قسمت مختلف بدن دیده می شد. در این تونل سلول های کوچکی دیده می شد که متهمان فقط می توانسته اند در آن بایستند. تونل آنقدر تاریک بود که نور چراغ قوه های قوی نمی توانست آن را روشن کند. از تصویر پوسترهای ناخن های لاک زده زنان و دخترانی که شکنجه شده بودند به دیوار اتاق ها نصب شده بود و تصویر های دیگری هم بود که چند نفر را در حال شکنجه شدن نشان می داد. این تصاویر ظاهراً برای شکنجه روانی به کار می رفته است. هجوم بی سابقه مردم برای تماشای این شکنجه گاه باعث شد تا مأموران فرمانداری نظامی بعد از تیراندازی و متفرق کردن مردم، ماشین آلات را از آن محل خارج و به نقطه نامعلومی منتقل کردند.
سرهنگ زیبایی114 که صاحب این خانه است، هنگام آتش زدن خانه فرار کرد.
واپسین روزها از زبان تهرانی
آخرین رئیس کمیته مشترک در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی هرمز آیرم115 بود. هنگامی که او رئیس کمیته مشترک شد، دیگر از کمیته چیزی باقی نمانده بود زیرا ساواک که به علت احساس خطر شدید، کلیه اسناد و مدارک را به پادگان سلطنت آباد منتقل کرده بود و این مکان تبدیل شده بود به محلی برای جمع شدن بازجوها و کارمندان که ضمن دنبال نمودن اخبار روز که خبر پیشروی لحظه به لحظه انقلابیون را در برداشت همچون پتکی برسرشان فرود می آمد و لذا به تصمیم گیری درباره فرار و به کجا پناهنده شدن پرداخته بودند.
پس از اعلام حکومت نظامی چند نفراز کارمندان ساواک مثل مصطفی هیراد (مصطفوی)، فرج الله سیفی کمانگر (کمالی) برای بازجویی از متهمین به فرمانداری نظامی در باغشاه مأمور شدند. (البته به اجبار) و کمیته مشترک نیز رکن دوم اطلاعات فرمانداری محسوب و اکیپ های کمیته برای دستگیری افراد مورد نظر در اختیار فرمانداری نظامی قرار گرفتند. در این اواخر نیز اداره کل سوم بعنوان آخرین راه چاره، لیست اسامی حدود 600 نفر از روحانیون، افراد سابقه دار که همچنان به فعالیت علیه رژیم می پرداختند، اعضای سازمان مبارز که در خارج از کشور فعالیت داشته و احتمال می دادند به ایران آمده باشند را تهیه و با آدرسهایی که در دست بود به کمیته مشترک داده بود تا آنها را دستگیر نمایند. چندین بار که برای تهیه لیست زندانیان که باید آزاد می شدند به اداره کل سوم رفته و در دفتر عطارپور در حالی هوشنگ ازغندی، محمدحسن ناصری، پرویز فرنژاد و همایون کاویانی نیز حضور داشتند همه از هم می پرسیدند، چه باید کرد که ناصری و عطارپور طرفدار خشونت و شدت عمل و حتی کشتارهای بزرگ بودند، ولی کاملاً احساس می شد که دیگر مانند گذشته حرفشان خریدار ندارد و حتی پرویز ثابتی نیز بدون اجازه سپهبد مقدم رأساً نمی توانست دستوری بدهد .
بعد از اعتصاب کارکنان صنعت نفت و مشکل نبودن بنزین، ساواک تقریباً تعطیل شد و کارمندان اداره به صورت یک سوم سر کار می آمدند. یعنی هر روز یک سوم کارمندان که آنهم عملی نشد و کارمندان نمی توانستند به موقع به اداره بیایند و اگر هم می رسیدند برای ساعت 10 یا 11 صبح بود که بهره خدمتی نداشتند. برای تعدادی از رؤسای بخش، رؤسای ادارات و کارمندانی که مسئول نوشتن بولتن ها بودند جیره بنزین تعیین تا با استفاده از بنزین بتوانند به موقع به اداره بیایند. سایر ادارت کل نیز تقریباً تعطیل بود.
تعداد زیادی از کارمندان شهرستانها به تهران آمده و تقاضای بازنشستگی کرده و یا استعفاء داده بودند. برخی از ساواک ها کلیه وسایل و مدارک اداری را به داخل پادگان ها برده و حتی کارمندان و همسرانشان نیز به داخل پادگان ها رفته بودند. عده ای به تهران آمده و حاضر به بازگشت به محل خدمت خود نبودند. بعد از انحلال ساواک و یا همزمان با انحلال ساواک اکثر کارمندان ساواک منتقله به شهرستانها، به تهران آمده و به علت نداشتن تأمین جانی به شهرستان نمی رفتند.
110 - سید سعید میرفخرایی فرزند سید نصراله در سال 1304 در تهران متولد شد. در سال 1337 با مدرک دیپلم در ساواک استخدام شد و در اداره کل سوم و در کسوت رئیس دایره و مسئول اقدام به کار مشغول شد. در مقطعی هم رئیس دایره و رهبر عملیات بود. در کمیته مشترک با عنوان رئیس تیم 1 بخش 5 به فعالیت اشتغال داشت. به زبان های فرانسه و انگلیسی تسلط نسبی داشت. میرفخرایی تا آخرین روزهای حیات رژیم شاه با ساواک همکاری داشته است. (پرونده شخصی).
111 - اعترافات تلویزیونی سال 1358.
112 - ر. ک: همین کتاب، ص 253
113 - روزنامه کیهان، مورخ 16 دی ماه 1357. (سند شماره 29)
114 - سرهنگ علی زیبایی دانشجوی دانشکده افسری بود که به دلیل فساد اخلاقی از دانشکده اخراج شد و بعدها دوباره به ارتش پیوست. وی در فرمانداری نظامی با تیمور بختیار همکاری می کرد و این همکاری در ساواک هم ادامه داشت. زیبایی در سال 1339 دبیر اول سفارت ایران در اتریش بود و کارهای ساواک در خصوص ارتباطات کمونیست ها در اروپا را که مرکز آن در اتریش بود انجام می داد. (به نقل از دکتر مهیار خلیلی، مؤلف کتاب های «تاریخ شکنجه» و «شکنجه در کمیته مشترک پهلوی».
115 - هرمز آیرم فرزند محمد صادق، متولد 1318، اهل تهران و دارای لیسانس در رشته حقوق قضائی از دانشکده افسری و فوق لیسانس در حقوق جزا بود. وی تا اواسط خرداد سال 50 در ارتش شاه با سمت های دادرس، دادیار، بازپرس شعبه 8 دادستانی و افسر قضایی در تبریز فعالیت کرد و در خرداد سال 1350 قبل از تشکیل کمیته مشترک به ساواک مأمور گردید. آیرم در سال 1351 به آمریکا رفت و دوره های پلیس بین الملل J.A.G و توجیه و حفاظت اطلاعات و ضد اطلاعات را آموزش دید و موفق شد دیپلم افتخاری از دادگاه عالی امریکا دریافت نماید.
مشاغل و پست های او در ساواک عبارتند از : رئیس بخش 321 امور دانشجویان دانشگاه تهران، معاون اداره عملیات و بررسی، رئیس کمیته اوین، معاون اداره کل نهم و ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری تا پیروزی انقلاب اسلامی.
- فاطمه امینی، علی رحیمی، خلیل رفیعی طباطبایی و ... در زمان ریاست او، در کمیته اوین زیر شکنجه یا بر اثر شکنجه در اوین کشته شده است.
- در عملیاتی که منجر به شهادت فتحعلی پناهیان و کشته شدن پرویز خدایاری شد، شرکت داشته است.
او در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی همسر و فرزندان خود را از کشور خارج نموده و به دنبال آن به همراه چند نفر از همکاران خود از کشور گریخت.
((پرونده شخصی و اعترافات تهرانی، سند شماره 30) (برای اطلاعات بیشتر ر. ک: به : اظهارات کمالی درباره آیرم؛ سند شماره 31)

   تسخیر کمیته مشترک

به قلم : قاسم حسن پور
آیت الله مهدوی کنی116 درباره روزهای آخر کمیته مشترک این گونه عنوان می کند:
در یکی از شب های دیماه 57 بود که مرا از منزل که آن موقع در خیابان سرباز بود بازداشت و به اینجا (کمیته مشترک) آوردند. البته این سلول ها اکثراً تغییر کرده بود. سلولهای اینجا در آن زمان (سال 53) همه کثیف و تاریک و فرش های خیلی کهنه انداخته و جمعیت زیادی داخل هر سلول بود ولی در سال 57 وضعیت تا اندازه ای فرق کرده بود سلول ها و دیوارها را تمیز کرده و رنگ آمیزی کرده بودند، تشک های نو آورده بودند. از بازجوها هم رسولی بود و آرش و چند نفر دیگر بقیه فرار کرده بودند. عضدی و تهرانی و... ولی رسولی از همان اول که مرا دید گفت که این فلان فلان شده ها شما را چرا گرفته اند. آخر حضرت آیت الله... را. در بازداشت های قبلی آشیخ می گفتند ولی این بار می گفت حضرت آیت الله بفرمایید. احترام
می گذاشتند. سپس خواست برای من سجاده تهیه کند و گفت این فلان فلان شده ها نمی دانم سجاده مرا کجا گذاشته اند که هر چه می گردم پیدا نمی کنم، سجاده و قرآن برای من آورد و احترام زیادی نمود و بعد دور من جمع می شدند و استخاره می کردند. یادم هست که آرش و همین رسولی و یکی دو نفر دیگر برای فرار استخاره می کردند. و می گفتند برویم آلمان، ترکیه، فرانسه و... که خیلی از استخاره ها هم بد می آمد. سپس رسولی به من گفت این فلان فلان شده ها، (بازجوهای قبلی) بارخودشان را بستند و رفتند خارج، در بانکهای آنجا پول دارند ولی من بیچاره فقط حقوق ماهیانه دارم و و الآن مانده ام که چه کار کنم، خانواده ام را، خودم را... آن شب رسولی خیلی به من احترام کرد، فردای آن روز از من عذرخواهی زیاد نمودند همچنین منوچهری آمد عذرخواهی کرد و گفت فرماندار نظامی بیخودی شما را دستگیر کرده است، حق نداشتند شما را دستگیر کنند و... و بعد هم مرا آزاد کردند.
تسخیر و تصرف کمیته مشترک
به طور قطع هر بنای ظلمی محکوم به نابودی است. سرانجام مجاهدات مردم مسلمان ایران در بیست و دوم بهمن ماه 1357 به بار نشست و سنگرهای کفر و نفاق یکی پس از دیگری به دست با کفایت مردم فتح گردید. در این اثنا کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک این ظلمتکده جور و ستم در برابر خواست ملت همچنان مقاومت می کرد.
روزنامه کیهان117 تسخیر کمیته مشترک را اینگونه گزارش نموده است:
از ساعت 12 ظهر حمله نیروهای انقلاب به شهربانی شروع شد. چریک ها پیشاپیش نیروی انقلاب بودند و پشت سر آنها انقلابیون نیروی هوایی و سپس مردم مسلح قرار داشتند. دور تا دور شهربانی در محاصره نیروهای مسلح انقلاب بود و از هر سو به طرف شهربانی آتش
می بارید. مأموران شهربانی هم متقابلاً به آتش انقلابیون پاسخ می دادند. انقلابیون در پشت بام ساختمان ها سنگر گرفته بودند. مردم عادی نیز در اطراف محل نبرد نگران نتیجه کار بودند. آنها با هر خبری که حاکی از نزدیکی پیروزی انقلابیون بود، شادی می کردند. گفته می شود که مأموران شهربانی پیش از شروع حمله انقلابیون، اسناد و مدارک و همچنین اسلحه ها و مهمات را به جای دیگری منتقل کرده بودند و فقط عده ای تیرانداز حرفه ای برای حفاظت از ساختمان در محل باقی گذاشته بودند. سپهبد رحیمی رئیس شهربانی و فرماندار نظامی تهران در محل ساختمان به دست نیروهای انقلاب افتاد.
در این جنگ تقریباً چهار ساعته که شلیک گلوله و تیربار لحظه ای قطع نشد، دو بار مدافعان شهربانی اعلام تسلیم کردند و هر بار که نیروهای انقلاب از سنگرهاشان خارج شدند که به طرف شهربانی بروند، با شلیک غافلگیر کننده مدافعان شهربانی روبرو شدند. حدود ساعت 3 بعد از ظهر نخستین زره پوش نیروهای انقلاب به محل نبرد رسید. یک مسلسل سنگین روی زره پوش سوار بود و نیروهای انقلاب با شلیک این مسلسل که صدای مهیبی داشت، تأثیر زیادی بر تضعیف روحیه مدافعان شهربانی گذاشتند و موجب تسریع تسلیم آنها شدند.
پرچم سفید بالا رفت
نزدیک ساعت چهار بعد از ظهر بود که به تدریج شلیک گلوله از سوی دو طرف کاهش یافت و مدافعان شهربانی که تاب مقاومت در برابر قدرت آتش نیروهای انقلاب را نداشتند، با برافراشتن پارچه سفید، به طور قطع اعلام تسلیم کردند. به دنبال تسلیم مأمورین شهربانی، نیروهای انقلاب وارد محوطه شدند و مدافعان شهربانی را یکی یکی تحت الحفظ به مسجد امین السلطان (سر کوچه اتابک) منتقل کردند.
در میان افراد دستگیر شده چند افسر ارتشی از جمله سرتیپ، سرهنگ و سروان به چشم می خوردند و به گفته خودشان یا پاسبان بودند و یا مأمور ساده کمیته. این افـراد به مسجد امین السلطان که در نزدیکی کمیته واقع است برده شدند.
مردم انقلابی پس از وارد شدن به کمیته مشترک شهربانی و ساواک سلول های نمور و اتاقهای وحشتناک کمیته مقدار زیادی عکس از جنازه زندانیان سیاسی که زیر شکنجه شهید شده بودند و یا مبارزینی که در برخوردهای خیابانی به شهادت رسیده بودند پیدا کردند. تعداد زیادی از ابزارهای شکنجه نیز در این حمله به دست نیروهای انقلاب افتاد. کلاه خودهای ماسک دار و نیز ماسک های ضد گاز از جمله وسایل دیگری بود که در حمله انقلابیون به شهربانی به دست مردم افتاد و مردم نیز لحظاتی بعد آنها را به مسجد امین السلطان تحویل دادند.
تیمسار رحیمی لاریجانی که انیفورم نظامی خود را از تن درآورده و پنهان شده بود دستگیر و به کمیته امام خمینی برده شد. مردم به رحیمی ناسزا می گفتند و او را مسئول کشتارهای خونین انسان های بی گناه می دانستند. توصیه شد که به این شخص حتی از ناسزاگویی احتراز کنند، تا تکلیف او روشن شود و در دادگاه جمهوری اسلامی محاکمه و به مجازات برسد. چند نفر از کسانی که در جریان تیراندازی در شهربانی و دستگیری رحیمی فرماندار نظامی تهران شرکت داشتند، در این باره به خبرنگاران گفتند: رحیمی که لباسهای خود را درآورده و اسلحه خود را در داخل کمد پنهان کرده بود، دستگیر کردیم. ولی او علیرغم خشم مردم در حالی که خود را خونسرد نشان می داد گفت که همچنان به شاه وفادار است.
ضمن حمله به شهربانی کل تعدادی از خودروهای ارتش و نیز زره پوش ها و نفربرهای کوچک شهری که مخصوص مقابله با شورش های خیابانی است به دست مردم افتاد و انقلابیون در حالی که به اسلحه های مختلف مسلح بودند، سوار بر آنها از ساختمان بیرون آمدند و به طرف پادگان باغشاه حرکت کردند. چرا که خبر رسیده بود که نیروهای محاصره کننده انقلاب در باغشاه با مقاومت شدید مأموران مسلح پادگان روبرو شده اند. در همین دقایق بود که سیل جمعیت چه آنها که مسلح بودند و چه افراد غیر مسلح به سوی ساختمان وزارت جنگ در خیابان فروغی که قبلاً به تصرف نیروهای انقلاب درآمده بود سرازیر شد و اندکی بعد تعدادی زیادی تفنگ«ژ - 3» و کلاه های سربازی به دست مردم افتاد. زیرا برای پاسداری از انقلاب و حفظ پیروزی های به دست آمده و کسب پیروزی های بزرگتر، نیروهای انقلاب به این وسایل نیاز داشتند.118
آقای جهانگیر رزمی عکاس و خبرنگار روزنامه اطلاعات که خود در روز 22 بهمن در محل حضور داشته اظهار می دارد:
در محل روزنامه (اطلاعات) بودیم که صدای تیراندازی از حوالی شهربانی شنیده شد. بلافاصله خودم را به طبقه هفتم ساختمان رساندم و با توجه به اشرافی که بر شهربانی داشتم در حالی که پرده ها کشیده شده بود، دوربینم را بین دو پرده مستقر کردم ولی به محض تماس دوربین با پرده و تکان خوردن آن، توسط محافظین شهربانی با رگباری از گلوله مواجه شدم. دوربین را برداشته و راهی محل درگیری شدم. در این حال متوجه شدم یکی از نیروهای مردمی که خود را به طبقه چهارم ساختمان روزنامه اطلاعات رسانده و در بالکن مستقر شده بود، توسط محافظین کمیته مشترک مورد اصابت قرار گرفته و پیکر بی جانش روی شیروانی طبقه پایین افتاده بود و مردم به وسیله طناب در حال بالا کشیدن جسد او بودند. با تهیه عکس از این صحنه به سرعت خودم را به محل درگیری - که بعدها متوجه شدم کمیته مشترک ضد خرابکاری است - رساندم. در این حال یک خودرو زرهی در حالی که چندین نفر از مردم بر آن سوار بودند به در کمیته رسید و قصد ورود به داخل ساختمان را داشت که موفق نمی شد ولی بر اثر اصرار و تلاش زیاد موفق شد در را که بعداً معلوم شد محافظین ساختمان از داخل یک دستگاه کامیون را پشت آن قرار داده اند، باز کند. به محض باز شدن در، رگبار گلوله به طرف خودرو مزبور سرازیر و در نتیجه یک نفر از افرادی که روی آن نشسته بودند از ناحیه پا مورد اصابت قرار گرفت و مجروح شد. من از این لحظه و همچنین از لحظه لحظه این رویداد مهم عکس گرفتم تا در تاریخ ثبت گردد.
116 - آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، به سال 1310 در کن از توابع تهران در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در کن به اتمام رسانید. از سال 1325 تا 1327 در مدرسه لرزاده تهران به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی تحصیلات خود را در مدرسه فیضیه در قم و در محضر آیات عظام؛ بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی، گلپایگانی ، میرداماد و ... ادامه داد و به درجه اجتهاد رسید. او با تعدادی دیگر از روحانیون مجمع سیاسی را که هدف از آن تحول در وضعیت درسی و وارد کردن حوزه به مسائل سیاسی بود بنیان نهادند.
در سال 1340 به تهران آمد و علاوه بر تدریس در مدرسه مروی ، امامت جماعت مسجد جلیلی را که در جریان قیام 15 خرداد 1342 به یکی از کانون های سیاسی تبدیل شد به عهده داشت. در سال 1353 بازداشت و به سه سال تبعید در بوکان محکوم گردید اما پس از گذشت دو ماه، مجدداً او را به تهران انتقال داده زندانی اش کردند. باردیگر در دی ماه 1357 توسط حکومت نظامی دستگیر و پس از چند روز آزاد شد. در آستانه پیروزی انقلاب از سوی حضرت امام به عضویت شورای انقلاب درآمد و پس از آن به فرمان حضرت امام به سرپرستی کمیته های انقلاب منصوب شد. او همچنین عضو مؤسس جامعه روحانیت مبارز و سال ها دبیر کل آن بوده است. تأسیس دانشگاه امام صادق (ع)، عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی (1363)، عضویت در شورای نگهبان ، عضویت در هیأت بازنگری قانون اساسی (نصب از سوی حضرت امام)، از مشاغل بعدی وی بوده است.
پس از شهادت رجایی و باهنر، از 11.6.1360 تا 26.7.1360 عهده دار پست نخست وزیری بود.
وی هم اکنون ریاست دانشگاه امام صادق (ع) و دبیر کلی جامعه روحانیت مبارز است. (کاظمی محسن، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، خاطرات .31 ، خاطرات عزت شاهی، چاپ اول، صص 528 و 529).
117 - روزنامه کیهان، مورخ 23.11.1357، ص 5
118 - تلخیص از گزارش روزنامه کیهان. مورخه 23.11.57 ، ص 5 .

 

 

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

به قلم : قاسم حسن پور
هجوم مردم برای بازدید از ابزارهای شکنجه در کمیته119
امروز (بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت) ازدحام مردم در اطراف کمیته ساواک در خیابان فروغی به اوج خود رسید. گروه های کثیری از مردم که دیشب از تسخیر کمیته با اطلاع شده بودند، از صبح در اطراف کمیته اجتماع کردند و اما تنها گروه معدودی توانستند به محوطه کمیته راه یابند و از سلول ها و بندهای متعدد آن دیدن کنند. کمیته که دیشب به اشغال جوانان مبارز درآمد، به وسیله پاسداران مردم و افسران نیروی هوائی و سربازان محافظت می شود. جلو در ورودی چند پاسدار مسلح ایستاده اند و تنها با شناسائی افراد و ارائه کارت اجازه داخل شدن به محوطه کمیته را می دهند. پاسداران مسلح از تمام نقاط حساس کمیته مراقبت شدید بعمل می آوردند. داخل محوطه مملو از انواع کتب، پتو، ملحفه، لباس و کلاه نظامی است. کتاب ها یی که تعدادشان به چند هزار جلد وبیش از 200 عنوان می رسد و متعلق به زندانیان سیاسی است. اما محتوای بیشتر این کتابها اصلاً سیاسی نیست.«بوف کور صادق هدایت»، «فاطمه، فاطمه است و حج دکتر شریعتی»، «کوفیان امین فقیری» 120از کتاب هایی است که صاحبان آنها به خاطر آن سالها در بند بوده و شکنجه و یا زیر شکنجه شهید شده اند.
در محوطه کمیته دهها اتومبیل بنز و کادیلاک آخرین سیستم نیز دیده می شود. امروز همچنین گروههایی از کارمندان کمیته به محل آمده و خواستار رتق و فتق کارهای خود بودند اما پاسداران مانع کار آنها بودند.
آقای 36 - 35 ساله ای که خود را مهندس برق کمیته معرفی می کرد، اصرار داشت که به تأسیسات برق آسیب رسیده و باید آن را تعمیر کند... پاسداران مخالفت می کردند. یکیشان گفت منظورتان برق سلول ها و بند شکنجه گاههاست؟ آقای مهندس سرش را پایین انداخت و در اینجا یکی ازهمکاران تنومندش به حرف آمدکه جناب سروان بیا برویم پیش تیمسار. یکی دیگر از همین تنومندها که سعی می کرد خود را متأثر نشان دهد، مدعی بود 16 هزارتومان تنخواه گردان کارکنان کمیته را به یغما برده اند و او مانده است که چه خاکی به سرش کند!
حضور بیش از حد گروه از اعضای کمیته در داخل محوطه کمیته، موجب اعتراض گروههایی از مردم شد که پشت میله ها مانده بودند و اجازه بازدید از کمیته را نداشتند. این اعتراض موجب شد که یکی از پاسداران، کلیه کارکنان کمیته را که به بهانه های مختلف خود را به محل رسانده بودند در اتاق حبس کند، تا به تدریج مسائل آنان را مورد برسی قرار دهند.
بازدید از طبقات و بندها و سلولهای کمیته دست کم بیش از یک روز به طول خواهد انجامید. بندهای بی نور و نمور، میله هایی به قطوری گردن اعضای باصطلاح مردمی کمیته! و وسایل متعدد شکنجه. همه اینها را باید به دقت دید. باید به قول یکی از تماشاگران اینجا را به نمایشگاه تبدیل کرد تا گروههای مختلف مردم بدانند در این سالها چه بر جوانان مبارز ما رفته است. پاسداران کمیته از برداشت هرگونه وسیله حتی کتاب جلوگیری به عمل می آوردند و هنگام خروج بازدید کنندگان را بازرسی می کنند. اجتماع مردم تا این ساعت 10 صبح به چند هزار نفر می رسد. این ازدحام به خصوص در داخل که عده ای از کارکنان کمیته هم حضور دارند تا این لحظه حادثه ای پیش نیاورده است.
... دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
در پیروزی انقلاب اسلامی برخی از وقایع به قدری سریع اتفاق افتاد که شاید برای کسانی که خود شاهد آن نبوده اند قابل تصور نباشد.
مصداق عینی این موضوع، سرنوشت بازجویانی همچون کمالی، تهرانی و آرش و... است که در زمانی نه چندان دور، زندانی زندانی خود شدند!!!
عزت الله مطهری (شاهی) زندانی سیاسی ای که در دهه50 ماهها در کمیته مشترک تحت شکنجه بازجویان بود، در این باره می گوید:.
پس از پیروزی انقلاب، ابتدا زندان قصر توسط سازمان مجاهدین خلق اداره می شد. اوایل سال 58 این مسئولیت به من سپرده شد. جالب این که پس از گذشت مدتی نه چندان طولانی کسانی زندانی من بودند که تا چند روز قبل من زندانی و اسیر دست آنها بودم!!. افرادی همچون آرش، تهرانی، کمالی و.... من بر اساس آموزه های اسلامی سعی می کردم با آنها با احترام رفتار نمایم. به طور مثال آنها روزها با هم در یک سلول بودند و امکان تماس با منزل برایشان فراهم بود. طرحی اندیشیده بودیم که هنگام انتقال به دادگاه، آنها از دید و تعرض مردم خشمگین در امان باشند. من معتقدم مجموع این رفتارها سبب شد که آنها بسیاری از حقایق مکتوم و ناگفته کمیته مشترک و ساواک را بازگو نمایند.
آرش با توجه به اعمالی که انجام داده بود می دانست که قطعاً اعدام خواهد شد ولی تهرانی با زیرکی خاصی می گفت می توانید از تجربیات من برای ایجاد دستگاههای اطلاعاتی استفاده کنید.
در زمان مبارزات هنگامی که دستگیر و به کمیته مشترک منتقل شدم، بازجوی اصلی من تا شش ماه کمالی بود. بعد از آن آرش بازجویم شد. از ناحیه تهرانی، رسولی، اسماعیلی، هوشنگ تهامی و خصو.صاً محمدی مورد اذیت و آزارهای فراوانی قرار گرفتم که قابل توصیف نیست. در زندان های رژیم پهلوی خصوصاً کمیته مشترک هیچگونه امکاناتی در اختیار زندانی قرار نمی گرفت. ملاقاتی وجود نداشت و مشکلات و معضلاتی وجود داشت که شرح آن فرصتی دیگر می طلبد. ما سعی کردیم هرآنچه که آنها از ما دریغ کرده بودند، در اختیارشان قرار دهیم: مکالمه تلفنی با خانواده، ملاقات با خانواده، ملاقات خصوصی با همسر و ....
در کمیته مشترک بازجوها در قبال دادن کمترین امکانات حتی یک سیگار، توقع همکاری از متهم داشتند، ولی ما کلیه امکانات لازم را من جمله دارو، بهداشت و درمان، میوه و استفاده از فضای حیاط زندان را در اختیار آنها می گذاشتیم. در حالی که آن زمان علاوه بر اینکه از هیچ یک از این امکانات بهره مند نبودیم، گذران شب و روز را هم از آوردن غذا متوجه می شدیم.
فصل ششم
معرفی
در میان بازجویان رژیم پهلوی دو تن از شکنجه گران کمیته مشترک و اوین، در قساوت و بی رحمی گوی سبقت را از دیگران در ساواک ربوده بودند. کمتر زندانی سیاسی بود که طعم شکنجه های آن دو را نچشیده باشد.
بهمن نادری پور (تهرانی) و فریدون توانگری (آرش) سال ها مجدانه در خدمت ساواک بودند. آنچه در پی می آید مروری است کوتاه بر زندگینامه این دو بازجو:
تهرانی
بهمن نادری پور معروف به تهرانی فرزند عباس در سال 1324 در تهران متولد گردید. وی در سال 1346 با مدرک دیپلم در سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) استخدام شد. مدتی در ادارات بایگانی و فیش مشغول به کار بود و سپس به بخش 311 که وظیفه اش جمع آوری خبر در گروههای کمونیستی بود منتقل شد. وی در حین خدمت تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس ادامه داد.
علاقه مندی وافر وی به کار، استعداد سرشار و سرسپردگی، از وی فردی مستعد ساخته بود که موجب شد پس از گذشت مدت کوتاهی، مسئولیت بخش احزاب و دستجات کمونیستی به وی واگذار شود و به دنبال آن در سال 1348 رهبر عملیات گردد.
در اواخر سال 1349 عضو کمیته ای در اداره سوم شد که وظیفه آن شناسایی عوامل تظاهرات سراسری دانشگاهها بود.
او در خرداد سال 1351 در کمیته مشترک فعالیت جدید خود را آغاز نمود و با پشتکار و جدیت، به بهترین وجه توجه افراد مافوق خود را جلب کرد و بر همین اساس بود که چندین بار مورد تشویق قرار گرفته و مدال های مختلف دریافت نمود که از جمله آنها : نشان درجه دو کوشش، مدال جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، نشان پنجم همایونی و ... . تهرانی در سال 1355 جهت گذراندن دوره های تخصصی عازم آمریکا و اسرائیل گردیده و دوره های مختلف مربوطه را طی می نماید. وی از نظر رتبه در ساواک کارمند رده نهم بود.
در سال 1356 به علت عدم سازگاری با ناصری و سجده ای (رئیس کمیته مشترک) به کمیته مستقر در اوین منتقل شد. او تا آخرین روزهای حکومت رژیم پهلوی امر بازجویی و شکنجه زنان و مردان مبارز زندانی را مجدانه ادامه می داد و از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نمی کرد و به شدت مورد اعتماد پرویز ثابتی بود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی به زندگی مخفی روی آورد و در اوایل سال 1358 توسط نیروهای انقلاب دستگیر شد.
تهرانی به دلیل ماهیت انقلاب اسلامی، سعی نمود با زیرکی خاصی صرفاً آن سری از فعالیت هایش را که در رابطه با گروههای غیر مذهبی بود بیان نماید و از آنچه که بر سر مبارزین مذهبی آورده بوده سخنی به میان نیاورده است در حالی که بنا به اظهارات بسیاری از زندانیان مذهبی وی به بازجویی و شکنجه مبارزین مذهبی هم مبادرت می ورزید. وی همچنین در اعترافات خود به فراگیری آموزش در آمریکا و اسرائیل اشاراتی دارد ولی از توضیح در خصوص نوع آموزش هایی که در رابطه با بازجویی و شکنجه آموخته بود، طفره می رود. او خود را اینگونه توصیف می کند:
«تلاش خستگی ناپذیر و صادقانه در ساواک علیه مردم داشتم، این حقیقتی است. من برای دوستان بهترین دوست بودم، برای همه اعضاء خانواده ام خوب بودم و متأسفانه برای ساواک هم جلاد خوبی بودم«.121
119 - روزنامه کیهان، سه شنبه مورخ 24 بهمن 1357، ص 4
120 - از جمله کتاب های مضره آن زمان از نظر ساواک می توان به : رساله امام خمینی، کشف الاسرار امام خمینی، سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار (علی اکبر هاشمی رفسنجانی - 1343)، نمونه های اخلاقی دراسلام (شیخ محمد حسین کاشف الغطاء - سال 1344)، اسلام و تبعیضات نژادی (علی حجتی کرمان)، بازگشت از ویتنام (ترجمه منوچهر کیا)، فکاهیات (ابوالقاسم حالت - 1347)، مرجعیت و روحانیت (علامه طباطبایی، مرتضی مطهری)، مکتب مبارز و مولد (مهدی بازرگان)، مناظره دکتر و پیر (شهید عبدالکریم هاشمی نژاد)، ژرفای نماز (سید علی خامنه ای) ، پرتوی از قرآن (آیت الله طالقانی) و ... اشاره نمود. برای اطلاعات بیشتر ر. ک: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، فصلنامه مطالعات تاریخی - 1383، شماره 5، ص 117، پرونده کتب مضره مذهبی)
121 - روزنامه کیهان، شنبه 26 خرداد 58، ص 5.

دسته ها :
دوشنبه شانزدهم 10 1387

انقلاب ۱۳۵۷ ایران که به آن در ادبیات رسمی نظام کنونی ایران «انقلاب اسلامی» گفته می‌شود، قیامی بود به رهبری روح الله خمینی و با شرکت اکثریت مردم، احزاب و روشنفکران ایران، که نظام پادشاهی این کشور را سرنگون، و پیش‌زمینهٔ روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی در ایران را فراهم کرد. انقلاب در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید.

بازه اصلی انقلاب از ژانویه ۱۹۷۸ با اولین راهپیمایی عظیم مردمی شروع می‌شود و با تصویب قانون اساسی جدید به پایان می‌رسد و سید روح الله خمینی به پرنفوذترین رهبر کشور تبدیل می‌شود.[نیازمند منبع] در این میان، پس از آنکه تظاهرات و اعتصابات مردم کشور را فلج کرده بود محمدرضا پهلوی به اجبار کشور را ترک کرد (ژانویه ۱۹۷۹) و پس از مدت کوتاهی از اعلام بی‌طرفی نظامیان نسبت به درگیری‌های خیابانی غیرنظامیان و نظامیان وفادار به شاه، سید روح‌الله خمینی برای دیدار چند میلیون ایرانی وارد تهران شد و این آخرین ضربه‌ای بود که سلسله پهلوی را متلاشی کرد.

اول آوریل ۱۹۷۹ زمانی که ایرانیان با اکثریتی قاطع (٪۹۸٫۲) در قالب یک همه پرسی ملی با نوع حکومتی جمهوری اسلامی (به عنوان نظام حکومتی آینده) موافقت کردند، پادشاهی ایران رسماً به جمهوری اسلامی ایران تبدیل شد.

سلطنت معتقد به حفظ رژیم با ولخرجی‌های مالی در ارتش و سرویس‌های امنیتی بود ولی انقلاب حکومت سلطنتی باستانی را با حکومتی مذهبی برپایه اصول شبه خلافتی مسلمانان و تفسیر خاصی از شیعه به نام (ولی فقیه) جابجا کرد.

انقلاب ۱۳۵۷ ایران بعد از تجربه نهضت مشروطه و کودتای ۲۸ مرداد و به دنبال حوادث ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به وقوع پیوست.


۲۸ مرداد ۱۳۳۲
 
کودتای ۲۸ مرداد و تانک سواری مخالفان محمد مصدقنوشتار اصلی: کودتای ۲۸ مرداد
بریتانیا پس از کوتاه شدن دست خود از صنعت نفت ایران، منابع بسیاری را در منطقه و خصوصا ایران از دست داده بود، با قطع امید از رسیدن به توافق، وارد مطالعه طرح یک کودتای نظامی شد.


۱۶ آذر ۱۳۳۲
از مهم‌ترین حرکت‌های سیاسی و دانشجویی در تاریخ ایران، اعتراض دانشجویان در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به ورود معاون رئیس جمهور آمریکا، ریچارد نیکسون، به خاک ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد بود. دانشجویان دانشکده‌های فنی، حقوق و علوم سیاسی، علوم‌، دندانپزشکی، پزشکی و داروسازی در دانشکده‌های خود تظاهراتی علیه رژیم کودتا برپا کردند. روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده شد و مأموران در زد و خورد با دانشجویان، شماری را مجروح و گروهی را دستگیر و زندانی کردند. این درگیری‌ها منجر به مرگ سه تن از دانشجویان به دست مأموران حکومت پهلوی شد.


۲ فروردین ۱۳۴۲
حمله به مدرسه فیضیه قم در روز ۲ فروردین ۱۳۴۲ شمسی مطابق با روز مرگ جعفر صادق (از امامان شیعه) روی داد. پس از این که نظام سلطنتی پهلوی لایحهٔ انجمن‌های ایالتی و ولایتی و نیز لوایح شش‌گانه و انقلاب سفید (شاه و ملت) را مطرح کرد، برخی روحانیون و در رأس آنها آیت الله خمینی نسبت به برخی موارد آن همچون حق رای دادن زنان که شاه به زنان ایرانی اعطا کرده بود،اعتراض کردند. سید روح‌الله خمینی نوروز سال ۴۲ را عزای عمومی اعلام کرد.


۱۵ خرداد۱۳۴۲
در سحرگاه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ماموران امنیتی به خانه سید روح‌الله خمینی در قم حمله کردند و او را که روز پیش از آن در روز عاشورا در مدرسه فیضیه قم، سخنانی بر ضد حکومت گفته‌بود، دستگیر و به زندانی در تهران منتقل کردند. چند ساعت بعد از حادثه گروهی از طرفداران وی در قم به خیابان های تهران و قم ریختند و دست به تظاهرات زدند. در این روز تعدادی از تظاهرکنندگان کشته شدند.


۴ آبان ۱۳۴۳
سید روح‌الله خمینی در این روز بر ضد تصویب لایحه کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی در شهر قم به سخنرانی پرداخت، وی در این سخنرانی سعی کرد ضمن تبیین نظرات خود در مورد لایحه مذبور خطر آن برای مردم و استقلال و تمامیت ارضی کشور را گوشزد کند.

در طی این سخنرانی وی بارها به آمریکا و شخص شاه حمله لفظی کرد.


۱۳ آبان ۱۳۴۳
در پی سخنرانی آیت الله خمینی در روز ۴ آبان بر علیه تصویب لایحه کاپیتولاسیون، حکومت وقت تصمیم به تبعید وی به ترکیه گرفت، در روز ۱۳آبان ۱۳۴۳ ماموران ساواک((سازمان امنیت و اطلاعات کشور)) آیت الله خمینی را در قم دستگیر و به وسیله هواپیمای نظامی به ترکیه تبعید کردند.


۲۰ مهر ۱۳۵۰
جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در تخت جمشید و با حضور سران و سفرای بسیار از کشورها در ۲۰ مهر ۱۳۵۰ آغاز شد.

به عقیده بسیاری از ناظران هدف محمدرضا شاه پهلوی از برگزاری این جشن‌ها، یادآوری قدرت و ابهت باستانی ایران، به رخ کشیدن ثبات، امنیت و قدرت فعلی(خصوصا برای همسایگان عرب) و همچنین تاریخ پربار ایران بود.


۱۱ اسفند ۱۳۵۳
در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ محمدرضا پهلوی دستور تشکیل حزب سراسری و واحد رستاخیز را اعلام کرد، این اولین بار در تاریخ نوین سیاسی ایران بود که این کشور به روش تک حزبی اداره می‌شد.


۲۵ اسفند ۱۳۵۴
در آخرین روزهای سال ۱۳۵۴ دو مجلس سنا و ملی طرح تغییر تاریخ هجری به شاهنشاهی را مطرح و تصویب کردند، این امر ظاهراً در راستای سکولاریزه کردن حکومت برداشته می‌شد ولی عملا آتش خشم مخالفین را برافروخت و مخالفت‌هایی را نیز برانگیخت.


وقایع سال ۱۳۵۷
۱۰ فروردین
در روزهای نهم و دهم فروردین مردم یزد طی اعتراضاتی که به خشونت کشیده شد خواستار آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت رهبران انقلاب(در راس آن‌ها سید روح‌الله خمینی)شدند.

۲۵ اردیبهشت
در پی اوج‌گیری تظاهرات و درگیریهای مردم با عوامل رژیم پهلوی ‎‎، دولت جمشید آموزگار به مأمورین نظامی و انتظامی در برابر آشوبها دستور شدت عمل داد.

۱۵ خرداد
به مناسبت سالگرد ۱۵ خرداد در تهران و شهرستانها تعطیل و اعتصاب سراسری اعلام گردید.

۲۱ مرداد
درگیری خونین در اصفهان و اعلام حکومت نظامی در این شهر که توسط فرماندار نظامی شهر به اجرا درآمد.

۲۵ مرداد
اعلام حکومت نظامی توسط دولت جمشید آموزگار.

۲۸ مرداد
آتش سوزی در سینما رکس آبادان. (که مصببان اصلی این حادثه مذهبیون طرفدار سید روح‌الله خمینی بودند)

۵ شهریور
سقوط دولت جمشید آموزگار و تشکیل دولت شریف امامی.

۱۷ شهریور
این روز(۱۷ شهریور ۱۳۵۷) بعدها به جمعه سیاه مشهور شد، در این روز راهپیمایی و اعتراضات مردم در میدان ژاله(شهدای فعلی) تهران به خشونت کشیده شد و عده زیادی کشته و مجروح شدند.

۲ مهر
منزل سید روح‌الله خمینی در عراق توسط پلیس این کشور محاصره گردید.

۳ مهر
حزب رستاخیز که توسط حکومت پهلوی تأسیس شده بود منحل گردید.

۱۰ مهر
به دلیل افزایش فشارها در عراق خمینی تصمیم به ترک این کشور و ورود به کویت گرفت، اما دولت کویت به وی مجوز ورود نداد.

۱۳ مهر
در پی جلوگیری از ورود سید روح‌الله خمینی به کویت و جلوگیری دولت عراق از بازگشت وی به نجف، با تقاضای دولت وقت شاهنشاهی، خمینی به فرانسه تبعید می شود.

۱۷ مهر
تغییر مکان سید روح‌الله خمینی از پاریس به دهکده نوفل لوشاتو.


سید روح الله موسوی خمینی رهبر انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷۱۹ مهر
اعتصاب کارکنان مطبوعات در سراسر کشور آ‎غاز گردید.

۲۹ مهر
اعتصاب کارکنان صنعت نفت.

۸ آبان
آیت‌الله طالقانی (یکی از رهبران انقلاب)از زندان آزاد شد.

۱۰ آبان
ارتش کنترل تأسیسات نفتی کشور را در دست گرفت.

۱۳ آبان
تظاهرات دانش‌آموزان و دانشجویان در مقابل دانشگاه تهران به خشونت کشیده شد.

۲۳ دی
به دستور سید روح‌الله خمینی شورای انقلاب تشکیل گردید.

۲۶ دی
محمدرضا شاه پهلوی ظاهراً به منظور معالجات پزشکی کشور را ترک کرد.

وی در آخرین مصاحبه خود در خاک ایران (در فرودگاه مهرآباد) چنین گفت:

محمد رضا پهلوی: یک مدتی است که احساس خستگی می‌کنم و احتیاج به استراحت٬ ضمنا هم گفته بودم تا خیالم راحت بشود و دولت مستقر بشود بعد مسافرت خواهم کرد.
خبرنگار:اعلی حضرت چه مدت در مسافرت خواهند بود؟
محمد رضا پهلوی: بستگی به حالت مزاجی من می‌توانم بگویم دارد.
خبرنگار:نخستین نقطه‌ای که اعلی حضرت تشریف فرما می‌شوند کجا خواهد بود؟
محمد رضا پهلوی: فکر می‌کنم به آسوان(مصر) برای استراحت برویم و اولین نقطه اقامت ما در آسوان خواهد بود.
(در ادامه):حرفی غیر از حس وضعیت مملکت و انجام وظیفه براساس میهن پرستی ندارم.
۳ بهمن
شورای سلطنت که برای حفظ نظام سلطنتی در ایران تشکیل شده بود منحل گردید.

۴و۵ بهمن:
دولت بختیار به منظور جلوگیری از حضور سید روح‌الله خمینی در کشور به مدت سه روز فرودگاه‌های کشور را بسته اعلام کرد.

۹ بهمن
فرودگاه مهرآباد بازگشایی شد.

۱۲ بهمن
نوشتار اصلی: بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران
 
آیت الله خمینی در فرودگاه مهرآباد از هواپیما پیاده می‌شودساعت ۹ و ۲۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه آیت الله خمینی پس از پانزده سال تبعید وارد ایران شد.

فرمانداری نظامی بر اثر فشار مردم راه‌پیمایی و تظاهرات را برای ۳ روز آزاد اعلام کرد.

نظامیان مستقر در تلویزیون به طور ناگهانی پخش مراسم استقبال را قطع کردند.

آیت الله خمینی در بهشت زهرا حضور یافت و ضمن ادای احترام به شهدای انقلاب به سخنرانی پرداخت.


مسیر تقریبی آیت الله خمینی از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا(قبرستان اصلی تهران)۱۶ بهمن
بختیار گفت: هر کس اکثریت داشت حکومت می‌کند

آیت الله طالقانی گفت: ما رهبران اسلامی داعیه حکوما نداریم

۱۷ بهمن
بر اساس پیشنهاد شورای انقلاب، سید روح‌الله خمینی دولت موقت را به مردم معرفی نمودند. دولت موقت به ریاست مهندس مهدی بازرگان تشکیل گردید.

۱۹ بهمن
نیروی هوایی ارتش با آیت الله خمینی پیمان بستند.[۱]

۲۰ بهمن
طرفداران قانون اساسی با تجمع در استادیوم امجدیه (شهید شیرودی‌) دست به تظاهرات زدند.

ساعت ۹ شب سربازان گارد شاهنشاهی به پادگان نیروی هوایی در شرق تهران(خیابان دماوند) حمله نمودند.

۲۱ بهمن
دولت بختیار زمان حکومت نظامی را افزایش داده و حکومت نظامی را از ساعت ۴ بعدازظهر اعلام نمود.

سید روح‌الله خمینی دستور شکستن زمان حکومت نظامی و حضور مردم در خیابانها را صادر نمود.

۲۲ بهمن
با اعلام بی‌طرفی تمامی نیروهای نظامی، حکومت سلطنتی ایران(پهلوی) پس از ۵۷ سال سقوط کرد.

۹ اسفند
بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی در ایران تأسیس شد.

به موجب فرمان سید روح‌الله خمینی، تمام اموال منقول و غیر منقول سلسله پهلوی و مقامات اسبق لشکری و کشوری، در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت. بختیار در پیام تلفنی به مدرسه با امیر انتظام سخن گفت و تاکید کرد که بعد از ظهر برای دادن استعفا به ملاقات مهندس بازرگان می‌رود

۱۰ اسفند
آیت الله خمینی تهران به مقصد قم ترک کرد ولی ۱۱ ماه بعد به علت بیماری قلبی در ۲ بهمن ۱۳۵۸ به تهران بازگشت. مدیر عامل شرکت نفت اعلام داشت واژه کنسرسیوم از فرهنگ ایران حذف می‌شود

۱۴ اسفند
کمیته امداد(یکی از نهادهای انقلابی) به دستور سید روح‌الله خمینی به منظور انجام امور عام المنفعه تشکیل شد.

۱۷ اسفند
در سرمای سخت و بارش برف هزاران زن در تهران تظاهراتی به مناسبت روز زن بر پا داشتند که در عمل به تظاهرات ضد حجاب تبدیل شد. این تظاهرات که در دانشگاه تهران بر پا شده بود و به پیشنهاد سخن رانان به راهپیمایی انجامید اما در میدان ولیعصر گروهی از مردان مسلمان و زنان با حجاب راه را بر راهپیمایان که عموماً بی حجاب بودند بستند و کار به زد و خورد کشید.


وقایع سال ۱۳۵۸
۱۲ فروردین
در این روز مردم ایران در یک همه‌پرسی به و به دعوت آیت الله خمینی شرکت کردند و با اکثریت قاطع(بیش از ۹۸ درصد) به جمهوری اسلامی(به عنوان نظام حکومتی آینده) رای دادند.

۱۸ فروردین
امیر عباس هویدا، نخست وزیر سابق ایران در دوران شاه با حکم صادق خلخالی قاضی دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد اما قبل از اتمام دادگاه در وقت تنفس به قتل رسید. همچنین بیش از ۲۰۰ تن از مقامات بلند پایه رژیم سابق در خلال دو ماه بعد از انقلاب طی حکمهای دادگاه‌های انقلاب اعدام گشتند.[۲][۳]

۱۳ آبان
نوشتار اصلی: اشغال سفارت آمریکا
در این روز دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و افراد حاضر در سفارت را به گروگان گرفتند.

۵ بهمن
ابوالحسن بنی‌صدر به عنوان اولین رییس جمهور ایران انتخاب شد و حکم ریاست جمهوری خود را در بیمارستان قلب تهران از آیت الله خمینی، که به علت بیماری در آن بستری بود، دریافت کرد.


برخوردهای ماه‌های بعد
هنگامی که سید روح‌الله خمینی با یک استدلال حقوقی، مجاهدین خلق را به سبب عدم اعتقاد به قانون اساسی از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ایران منع کرد، حضور گسترده و نظامی این گروه در سطح شهرها آغاز شد و در پی آن درگیری‌های کوچک و بزرگی با گروه‌های حزب‌اللهی آغاز گشت، این خشونت‌ها و درگیری‌های مشابه دست کم ۲۸ ماه به طول انجامید که منجر به خسارات جانی و مالی فراوان شد.[۴]


آماری از برخوردهای بین ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
آشوب‌های شهری ۳۲۱ مورد، این آشوب‌ها خشونت‌هایی از درگیری در یک تجمع چند نفره با یکی دو زخمی تا خشونت‌های دامنه‌دار چند هفته‌ای مانند آشوب‌های مربوط به حزب خلق مسلمان یا انقلاب فرهنگی با دهها کشته و زخمی را شامل می‌شوند.[نیازمند منبع]
حمله به کتابخانه‌ها، کتابفروشی‌ها، دفاتر مطبوعاتی، مراکز فروش نشریات و مراکز دولتی ۱۲۹ مورد.
ترور، ۸۰ مورد.[نیازمند منبع]
بمب گذاری، ۵۷ مورد این بمب گذاری‌ها غیر از دهها مورد بمب گذاری خوزستان است که به‌وسیله دولت عراق و با به کارگیری مزدوران محلی صورت پذیرفته و تعداد آنها از خرداد تا نیمه آبان سال ۱۳۵۸ بالغ بر ۴۵ مورد است.[نیازمند منبع]
به این‌ها باید سه جنگ قومی بزرگ در کردستان، گنبد کاووس و خوزستان را که منجر به دخالت ارتش شدند، اضافه کرد تا مجموعا در اندکی بیش از ۲۸ ماه تعداد خشونت‌ها به ۵۹۰ مورد برسد و رقم بی سابقه‌ای را از نظر تعداد، گستره و تنوع اشکال خشونت ورزی درتاریخ معاصر ایران به ثبت برساند.[نیازمند منبع]


صدور انقلاب
اندیشه‌ای است امت گرا که بر پایه جهان‌بینی شکل می‌گیرد. هدف آن ایجاد یک اتحاد اسلامی راهبردی و فراگیر است که پس از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران و به وسیله انقلابیون اسلامگرا قوت گرفت.

پیش نیازها: زمانی که جهان بینی(در این مورد جهان بینی اسلامی) از کارکرد و اصالت بیشتری برخوردار شود زمینه برای صدور انقلاب محیا است٬که ایجاد این اصالت وکارکرد مشترک نیازمند ایجادآموزه‌های راهبردی مشترک است.
اهداف:
۱-ایجاد یکپارچگی فکری و سیاسی در بین ملل اسلامی(هم صدایی یا وحدت کلمه).

۲-اعمال نظر بیشتر و کاراتر در عرصه موضوعات مهم بین المللی.(برای مثال دارا بودن حق وتوی مشترک برای کشورهای اسلامی).

۳-ایجاد هویت یکپارچه به منظور تحقق اهداف سیاسی، امنیتی، اقتصادی، فرهنگی و... مشترک. [۵] [۶]

عواقب: اعمال و اجرای این سیاست خارجی (گرچه صرفاً درمنطقه خاورمیانه) مخالفان سرسختی نیز داشته و دارد٬ این مخالفت‌ها تا این حد جدی است که بسیاری معتقدند حمایت اعراب از عراق در هنگام جنگ با ایران به دلیل هراس از عواقب احتمالی سیاست صدور انقلاب بود.

 

دسته ها :
دوشنبه شانزدهم 10 1387
شهید احمد زارعى در تاریخ یکم شهریور ماه ۱۳۴۳ در شهرستان اردستان از توابع استان اصفهان چشم به جهان گشود. او در دامن مادرى پاکدامن و پدرى ساده و مهربان در محله کبودان این شهر پرورش یافت. وى تحصیلات دوران ابتدایى و راهنمایى را گذراندو سپس در هنرستان فنى شهید مدنى اردستان به تحصیل دوران متوسطه پرداخت.
شهید زارعى در بیستم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس در شلمچه به درجه رفیع شهادت رسید. قسمتى از وصیت نامه این شهید بزرگوار در زیر آمده که مى خوانید:

سپاس از پیشگاه با عظمت خداوند به خاطر این که این توفیق را به من ارزانى داشت که در صف مجاهدان در راهش قرار گیرم و صراط مستقیم را از میان راه هاى باطل بازشناسم.
خواهران و برادران دینى، شما که وارثان آینده و آینده سازان اسلام و انقلابید بدانید درصورتى خوشبخت و رستگار مى شوید که ابتدا راه حق را بشناسید و سپس در راه آن قدم گذارید و بدانید که لذت ها و خوشى هاى زندگى و دنیایى بسیار کم و کوتاه مدت است پس سعى کنید که راهى را انتخاب کنید که سعادتش اتمام پذیر نیست.
از تمام محصلین به خصوص همکلاسى هاى عزیزم تقاضا دارم که انجمن اسلامى را یارى کنند و در درس خواندن کوشا باشند.

***
شهید محمد شاهتیمورى در مورخه چهارم خرداد ماه ۱۳۴۱ در شهرستان اردستان از توابع استان اصفهان متولد شد. وى به تحصیل دوران متوسطه در دبیرستان امام خمینى(ره) اردستان مشغول بود که به جبهه هاى حق علیه باطل رفت و در نهم آذرماه، ۱۳۶۰ در عملیات طریق القدس در بستان به شهادت رسید. نثار روح پاکش صلوات.
قسمتى از وصیت نامه این شهید را برایتان انتخاب کرده ایم که درپى مى خوانید:
با درود به رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران، چند کلمه اى به شما همشهریان خود، پدر و مادر و برادرانم درد دل مى کنم.
برادران، تقاضا مى کنم که در نماز جمعه شرکت کنید و صفوف خود را پیوسته تر کنید، با هم باشید و نگذارید بین صفوف شما تفرقه ایجاد کنند و طبق آیه قرآن که مى فرماید (واعتصمو بحبل الله جمیعاً و لاتفرقوا) به ریسمان الهى چنگ بزنید و از هم جدا نشوید حرف امام را گوش کنید و از جان و دل به آن عمل کنید که امام و روحانیت یار و یاور شما هستند.
مادرم، مى خواهم اسلام از خون من و دیگر شهدا آبیارى شود و حکومت عدل الهى در سرتاسر دنیا با رهبرى حضرت صاحب الزمان (عج) برپا گردد.
***
شهید مهدى حقیرزواره، متولد شهر زواره از استان اصفهان. وى به سال ۱۳۳۷روز سوم از ماه فروردین به دنیا آمد.
وى در صحنه تعلیم و تربیت به حرفه آموزگارى مشغول بود. شهید بزرگوار مهدى حقیر با این که جوانى ۲۲ ساله بود ولى در عبادت همچون پیرى فرزانه و وارسته جلوه مى نمود. نمازهاى طولانى او در بین دوستان سرمشق بود و در ماه مبارک رمضان تقوا در زبان و عمل و رفتار وى مشهود بود.

او که در اوج تظاهرات ملت علیه رژیم پهلوى زمانى در یزد مشغول به تحصیل بود براى شرکت در جلسات آیت الله صدوقى و پخش اعلامیه هاى حضرت امام و روشنگرى دانشجویان از هر کوششى دریغ نمى کرد.
وى در اولین سال هاى ورود به عرصه تعلیم و تربیت چنان با وفادارى و عشق به تربیت دانش آموزان با دلسوزى و جذابیت با آن ها کار مى کرد که حتى دبیران دیگر را نیز تحت تأثیر ایمان و اخلاص خود قرار داده بود.
تنظیم: حسن صدوق
منبع: ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان
دسته ها :
يکشنبه پانزدهم 10 1387
آن‌ روزها، من‌ و 15 خانم‌ دیگر در مسجد «امام‌موسی‌بن‌جعفر(ع‌)» در خیابان‌ «غیاثی‌» تهران‌، نزد(شهید) آیت‌الله «محمدرضا سعیدی‌» دروس‌ حوزوی‌می‌خواندیم‌. در همان‌ حال‌ ارتباط‌ مبارزاتیمان‌ با ایشان‌و همین‌ طور با گروهی‌ از دانشجویان‌ دانشگاههای‌ علم‌و صنعت‌ و تهران‌ بود. رابط‌ اصلی‌ ما هم‌ مرحوم‌ آیت‌الله«ربانی‌ شیرازی‌» بود.
آیت‌الله سعیدی‌ فعالیت‌ مبارزاتی‌ گسترده‌ای‌ علیه‌رژیم‌ شاه‌ داشت‌. یکی‌ از روزها به‌ ایشان‌ اطلاع‌ داده‌ شدکه‌ نیروهای‌ «ساواک‌» (سازمان‌ اطلاعات‌ و امنیت‌ کشورـ مسئول‌ دستگیری‌ و شکنجه‌ مبارزان‌ مخالف‌ِ رژیم‌شاه‌) خانه‌ را محاصره‌ کرده‌اند. آقای‌ سعیدی‌،اطلاعیه‌ها و مدارک‌ زیادی‌ درباره‌ حضرت‌ امام‌ داشت‌.آن‌ روز یادم‌ است‌ که‌ کاغذی‌ را که‌ روی‌ آن‌ چند شماره‌تلفن‌ دیگر همرزمان‌ نوشته‌ شده‌ بود، سریع‌ به‌ دهان‌گذاشت‌ و خورد. ما زنها، ساکهایی‌ را که‌ همراهمان‌ بود،از اعلامیه‌ها پر کردیم‌ که‌ به‌ این‌ صورت‌ از خانه‌ خارج‌کنیم‌، تا مدرک‌ و سندی‌ به‌ دست‌ ساواکیها نیفتد.
مقدار زیادی‌ اعلامیه‌ داخل‌ ساکم‌ بود. از در خانه‌ که‌خارج‌ شدم‌، دیدم‌ ساواکیها کاملاً اطراف‌ خانه‌ را گرفته‌اندو همه‌ را می‌گردند. سریع‌ برگشتم‌ داخل‌ خانه‌ و در رابستم‌. آقای‌ سعیدی‌ اعلامیه‌ها را داخل‌ یک‌ گونی‌ خالی‌«برنج‌» ریخت‌ و یکی‌ از پسرهایشان‌ را فرستاد بالای‌دیوار، او هم‌ گونی‌ اعلامیه‌ را به‌ خرابه‌ پشت‌ خانه‌ برد وزیر آشغالها و خاکها پنهان‌ کرد.
وقتی‌ از خانه‌ بیرون‌ آمدم‌، رفتم‌ دم‌ مغازه‌ آقای‌«علی‌ بهاری‌» (از همرزمان‌ شهید نواب‌ صفوی‌ درفدائیان‌ اسلام‌ که‌ مدت‌ زیادی‌ زندان‌ بود.) وارد مغازه‌خرازی‌شان‌ شدم‌ و ماجرا را تعریف‌ کردم‌. آقای‌ بهاری‌ باموتور گازی‌ رفت‌ آنجا، ولی‌ زود برگشت‌ و گفت‌ که‌ساواکیها روی‌ بام‌ خانه‌ هستند و امکان‌ جلو رفتن‌ وبرداشتن‌ اعلامیه‌ها وجود ندارد. برنامه‌ای‌ ریختیم‌ و به‌عنوان‌ اینکه‌ می‌خواهیم‌ آشغال‌ داخل‌ خرابه‌ بریزیم‌،ایشان‌ رفت‌ و گونی‌ را آورد.
گونی‌ را بردم‌ خانه‌ خواهرم‌، که‌ نبودند. از سر دیواررفتم‌ خانه‌ همسایه‌شان‌ و گونی‌ را گذاشتم‌ لای‌ وسایل‌ وآشغالها و پنهان‌ کردم‌. بعد از چند شب‌ با خودم‌ فکرکردم‌ که‌ نکند بروند آنجا و گونی‌ را پیدا کنند! سریع‌ رفتم‌و آن‌ را آوردم‌ گذاشتم‌ داخل‌ آب‌ انبار خانه‌، که‌ یک‌طاقچه‌ کوچک‌ داشت‌. البته‌ همه‌ اینها با اضطراب‌ وخطری‌ بسیار همراه‌ بود. روز بعد، در کمال‌ احتیاط‌ ومراقبت‌، مدارک‌ را برداشتم‌ و بردم‌ خانه‌ پدرم‌. شبانه‌ وبدون‌ اینکه‌ چراغی‌ روشن‌ کنم‌، فقط‌ از بالای‌ دیوارهارفت‌ و آمد می‌کردم‌. گونی‌ را لای‌ پلاستیک‌ و مشماپیچیدم‌ وتوی‌ باغچه‌ خانه‌ پدرم‌ جاسازی‌ کردم‌. البته‌بعدها که‌ من‌ از ایران‌ فرار کردم‌، پدرم‌ دیده‌ بود درخت‌خشک‌ شده‌، آنجا را کنده‌ بود و اعلامیه‌ها را پیدا کرده‌بود. بعداز پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ که‌ آمدم‌ خانه‌،خواستم‌ باغچه‌ را بکنم‌ که‌ پدرم‌ گفت‌: «بیخودی‌ به‌خودت‌ زحمت‌ نده‌، من‌ همه‌ آنها را درآوردم‌ و از ترس‌اینکه‌ ساواکیها پیدایشان‌ کنند، همه‌ را سوزاندم‌.»
 
یکی‌ از فعالیتهای‌ من‌ در ایام‌ مبارزه‌، نوشتن‌اطلاعیه‌ و نامه‌ برای‌ فرماندهان‌ نیروهای‌ نظامی‌ وانتظامی‌ بود که‌ اول‌ باید آدرسهایشان‌ را پیدا می‌کردیم‌ وبعد اعلامیه‌ها را مبنی‌ بر اینکه‌ «از سرکوب‌ مردم‌ دست‌بکشید» به‌ خانه‌شان‌ می‌انداختم‌. یک‌ بار حدود پانزده‌روز تمام‌ با یک‌ تشک‌ و یک‌ چادر وصله‌دار، جلوی‌ «کاخ‌سعدآباد» (میدان‌ تجریش‌) از صبح‌ تا عصر نشستم‌ ومثلاً گدایی‌ می‌کردم‌. وظیفه‌ من‌ ثبت‌ ساعات‌ دقیق‌رفت‌ و آمد خانواده‌ شاه‌ از جمله‌ خود شاه‌ و اشرف‌ پهلوی‌بود. من‌ این‌ اطلاعات‌ را برای‌ اقدامات‌ بعدی‌ در اختیاربرادران‌ می‌گذاشتم‌. گاهی‌ هم‌ با اسم‌ مستعار به‌مجالس‌ می‌رفتم‌ و درباره‌ اعلمیت‌ حضرت‌ امام‌سخنرانی‌ می‌کردم‌.
 
یک‌ روز خبر آوردند که‌ آقای‌ «کرمی‌» و آقای‌«صالح‌» را در همدان‌ دستگیر کرده‌اند. آقای‌ صالح‌شوهر یکی‌ از فامیلهای‌ ما بود. برای‌ اینکه‌ به‌ خانواده‌آنها دلداری‌ بدهم‌، و هم‌ اینکه‌ از چند و چون‌ ماجرا باخبر شوم‌، یکی‌ دو روز به‌ همدان‌ رفتم‌. خانم‌ آقای‌ صالح‌که‌ پا به‌ ماه‌ بود، فارغ‌ شد. کمی‌ وضع‌ زندگی‌شان‌ را سر وسامان‌ دادم‌ و برگشتم‌ تهران‌. ساعت‌ حدود یک‌ بعد ازظهر بود که‌ رسیدم‌ تهران‌. مقداری‌ میوه‌ و خوراکی‌ ازهمدان‌ آورده‌ بودم‌. بچه‌ها دورم‌ نشستند که‌ آنها راتقسیم‌ کنم‌. ناگهان‌ زنگ‌ خانه‌ به‌ صدا درآمد. احساس‌کردم‌ باید خبری‌ باشد. یکی‌ از بچه‌ها رفت‌ در را باز کردو گفت‌ که‌ یک‌ آقایی‌ با شما کار دارد. دم‌ در که‌ رفتم‌، مردغریبه‌ای‌ را دیدم‌ که‌ به‌ محض‌ باز شدن‌ در، پایش‌ رالای‌ آن‌ گذاشت‌ که‌ مبادا در را ببندم‌. گفت‌: «شما خانم‌دباغ‌ هستید؟» گفتم‌: «بله‌» گفت‌: «آماده‌ شوید و با مابیایید». گفتم‌: «کجا بیایم‌؟ من‌ بچه‌دارم‌ ... کجا ...» و به‌بهانه‌ پوشیدن‌ لباس‌ رفتم‌ داخل‌ خانه‌. به‌ بچه‌هایم‌ که‌شش‌ دختر و یک‌ پسر بودند، گفتم‌:
ـ بچه‌ها اینها اومدن‌ و می‌خوان‌ من‌ رو ببرن‌ زندان‌... شما جیغ‌ و داد راه‌ بیندازین‌.
جیغ‌ و فریاد بچه‌ها باعث‌ شد که‌ ساواکیها بیایندتوی‌ حیاط‌ خانه‌. گفتند:
ـ خودشون‌ رو هم‌ که‌ بکشند، تو باید با ما بیایی‌،ولی‌ اگه‌ سر و صدا نکنند شما را می‌بریم‌ دو سه‌ تا سؤال‌می‌کنیم‌ و برتون‌ می‌گردانیم‌ اینجا... هیچ‌ کاری‌ باهاتون‌نداریم‌.
بچه‌ها همچنان‌ گریه‌ می‌کردند و مامان‌ مامان‌می‌گفتند. یکی‌ از ساواکیها گفت‌:
ـ تا شما شامتون‌ رو بخورین‌ مامانتون‌ رو آوردیم‌...
همراه‌ آنها، از در خانه‌ خارج‌ که‌ شدم‌ دیدم‌ که‌ یک‌ماشین‌ سر کوچه‌ ایستاده‌، یکی‌ ته‌ کوچه‌ و یک‌ ماشین‌دم‌ در خانه‌. داخل‌ هر کدام‌ هم‌ چند نفر مامور بودند.کوچه‌ را هم‌ بسته‌ بودند که‌ هیچ‌ ماشینی‌ تردد نکند. من‌را در صندلی‌ عقب‌ نشاندند. یک‌ مرد سمت‌ چپ‌نشست‌، یکی‌ دیگر سمت‌ راستم‌. ماشین‌ راه‌ افتاد. به‌سر کوچه‌ ایران‌ که‌ رسیدیم‌. یک‌ عینک‌ سیاه‌ به‌ چشمم‌زدند که‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ نتوانستم‌ جایی‌ را ببینم‌، ولی‌ ازمسیر حرکت‌ ماشین‌ در خیابانها متوجه‌ شدم‌ که‌ به‌طرف‌ مقر «کمیته‌ مشترک‌ ضد خرابکاری‌» که‌ نزدیک‌میدان‌ توپخانه‌ بود، می‌روند.
به‌ محض‌ اینکه‌ از ماشین‌ پیاده‌ام‌ کردند، واردراهرویی‌ با پله‌های‌ زیاد شدم‌. مدام‌ با لگد می‌زدند که‌سریعتر بروم‌. چند بار روی‌ پله‌ها افتادم‌. گفتم‌:«خب‌چشمم‌ را باز کنید که‌ لااقل‌ پله‌ها را ببینم‌...» این‌خواسته‌ من‌ با تعدادی‌ الفاظ‌ و فحشهای‌ رکیک‌ پاسخ‌داده‌ شد. با دیدن‌ این‌ وضعیت‌، خود را برای‌ برخوردهای‌تند آنان‌ آماده‌ کردم‌.
داخل‌ اتاق‌ روی‌ صندلی‌ که‌ نشستم‌، گفتم‌: «آقا تورو به‌ خدا هر سوالی‌ دارین‌ بگین‌ من‌ باید بروم‌ خانه‌ ...بچه‌هایم‌ تنها هستن‌...» با این‌ حرف‌ قصد داشتم‌ به‌آنها تفهیم‌ کنم‌ که‌ از هیچ‌ چیز خبر ندارم‌ و حرفهای‌آنان‌ را باور کرده‌ام‌.
ترس‌ عجیبی‌ در وجودم‌ پیدا شده‌ بود. طبیعی‌ هم‌بود. یک‌ مشت‌ مرد کثیف‌ و پست‌ بودند. برای‌ بازجویی‌به‌ اتاقی‌ دیگر بردند و شروع‌ کردند به‌ زدن‌ با کابل‌ وشلاق‌ به‌ کف‌ پاهایم‌. مدام‌ سؤالات‌ مختلف‌می‌پرسیدند. مجدداً برگشتم‌ به‌ اتاق‌ رئیسشان‌«منوچهری‌» و «تهرانی‌» که‌ از شکنجه‌گران‌ معروف‌ساواک‌ بودند.
سؤالات‌ مختلفی‌ می‌پرسیدند. من‌ هم‌ که‌ نمی‌دانستم‌ به‌ واسطه‌ لو رفتن‌ یا دستگری‌ اعضای‌ کدام‌گروه‌ مرا گرفته‌اند، برایم‌ خیلی‌ مشکل‌ بود که‌ حرف‌بزنم‌. اگر می‌دانستم‌ قضیه‌ مربوط‌ به‌ کدام‌ گروه‌ است‌، دوسه‌ تا اسم‌ بی‌اهمیت‌ را می‌گفتم‌ و از این‌ وضعیت‌رهایی‌ پیدا می‌کردم‌. ولی‌ چون‌ از علت‌ اصلی‌ دستگیری‌خبر نداشتم‌، ترسیدم‌ که‌ خدای‌ نکرده‌ اسم‌ کسی‌ را ببرم‌که‌ لو برود و او را اذیت‌ کنند.
شکنجه‌، همچنان‌ ادامه‌ داشت‌. به‌ انواع‌ مختلف‌.شلاق‌، کتک‌، اهانت‌ و هر چه‌ که‌ از دستشان‌ بر می‌آمد.ساعت‌ 12 شب‌ بود که‌ از شدت‌ درد و شکنجه‌ از حال‌رفتم‌. کشان‌کشان‌ مرا بردند و انداختند داخل‌ یک‌ اتاق‌.چادرم‌ را که‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ از خود دور نمی‌کردم‌، کشیدم‌روی‌ صورتم‌ و گوشه‌ اتاق‌ کز کردم‌، که‌ مثلاً خواب‌هستم‌. بی‌شرمها با حال‌ بسیار زننده‌ می‌آمدند داخل‌اتاق‌ که‌ مثلاً مرا بترسانند. سعی‌ کردم‌ بی‌حرکت‌ بمانم‌که‌ فکر کنند خوابم‌. حرفهای‌ زشتی‌ می‌زدند که‌ مرابترسانند. آن‌ شب‌ سپری‌ شد تا فردا.
 
از صبح‌ روز دوم‌، شکنجه‌های‌ اصلی‌ شروع‌ شد.دستم‌ را به‌ زور گرفتند، سوزنهایی‌ بلندی‌ را به‌ زیرناخنهایم‌ فرو کردند و سپس‌ نوک‌ انگشتانم‌ را که‌ سوزن‌زیرش‌ بودند، توی‌ دیوار کوبیدند. سوزها تا انتها در زیرناخنها نفوذ کرد. تمام‌ تنم‌ از درد تیر کشید. گاهی‌ با«باتوم‌ برقی‌» که‌ شوک‌ الکتریکی‌ ایجاد می‌کند، به‌اعضای‌ مختلف‌ بدنم‌ می‌زدند.
یکی‌ دیگر از وحشیانه‌ترین‌ شکنجه‌های‌تخصصی‌ ساواک‌ شاه‌، «آپولو» بود. تعریف‌ آن‌ را قبلاًشنیده‌ بودم‌. مرا روی‌ یک‌ صندلی‌ فلزی‌ نشاندند.کلاهی‌ آهنی‌ که‌ سیمهایی‌ به‌ آن‌ وصل‌ بود، روی‌ سرم‌بستند؛ دستها و پاهایم‌ را هم‌ به‌ صندلی‌ بستند. به‌یکباره‌ جریان‌ برقی‌ ـ که‌ چندان‌ قوی‌نبودکه‌ آدم‌ را بکشدولی‌ سیستم‌ عصبی‌ را به‌ هم‌ می‌ریخت‌ ـ وصل‌شد.بدنم‌ کاملاً به‌ لرزه‌ افتاد و اعصابم‌ داغان‌ شد. اصلاًنمی‌توانم‌ حالت‌ آن‌ لحظه‌ خودم‌ را بیان‌ کنم‌. هر عمل‌زشتی‌ که‌ از دستشان‌ برمی‌آمد، انجام‌ می‌دادند و مدام‌اهانت‌ می‌کردند.
 
گاهی‌ کف‌ پاهایم‌ از شدت‌ ضربات‌ شلاق‌ شدیداًورم‌ می‌کرد. سریع‌ مامور شکنجه‌ دست‌ و پایم‌ را بازمی‌کرد و با شلاق‌ دنبالم‌ می‌افتاد که‌ به‌ دور بالکن‌ دایره‌مانندی‌ که‌ با نرده‌ آهنی‌ پوشیده‌ شده‌ بود، بدوم‌. اول‌منظورشان‌ از این‌ کار را نفهمیدم‌، ولی‌ بعداً متوجه‌ شدم‌که‌ این‌ کار را می‌کنند که‌ تاولهای‌ کف‌ پا ورم‌ نکند، تادوباره‌ بتوانند شلاق‌ بزنند. گاهی‌ هم‌ پاهایم‌ را به‌گیره‌هایی‌ که‌ به‌ سقف‌ وصل‌ بود، می‌بستند و تا چندساعت‌ به‌ حالت‌ آویزان‌ می‌ماندم‌.
نماز خواندن‌ در آنجا ممکن‌ نبود. یعنی‌ اجازه‌نمی‌دادند. زمان‌ از دستمان‌ رفته‌ بود و فقط‌ به‌ واسطه‌شام‌ یا صبحانه‌ که‌ می‌آوردند، شب‌ وروز را می‌فهمیدم‌ وبا در نظر گرفتن‌ این‌ زمانها نماز می‌خواندم‌. چون‌ درطول‌ هر بیست‌ و چهار ساعت‌ فقط‌ یک‌ بار حق‌ داشتم‌به‌ دستشویی‌ بروم‌؛ آن‌ هم‌ یک‌ سرباز مراقبم‌ بود که‌اعصابم‌ خرد می‌شد. خلاصه‌ با همان‌ حالت‌ نشسته‌ باجهت‌یابی‌ احتمالی‌ قبله‌، نماز می‌خواندم‌.
 
یکی‌ از سخت‌ترین‌ موقعیتها برایم‌، آنجا بود که‌دخترم‌ را که‌ تازه‌ وارد سیزده‌ سالگی‌ شده‌ بود، به‌ زندان‌آوردند.
آن‌ شب‌، از ساعت‌ 12 صدای‌ جیغ‌ و فریاد او را که‌شکنجه‌ می‌شد شنیدم‌. فقط‌ فردیادهایش‌ را می‌شنیدم‌و نمی‌دانستم‌ چه‌ می‌کشد. نمی‌دانستم‌ چکار کنم‌.همدمی‌ جز گریه‌ نداشتم‌. فکر کنم‌ ساعت‌ چهار صبح‌بود که‌ سر و صدایی‌ در بند زندان‌ آمد. از سوراخ‌ روی‌ درسلول‌ نگاه‌ کردم‌، دیدم‌ دو تا سرباز زیر بغل‌ دخترم‌ راگرفته‌اند و او را کشان‌ کشان‌ آوردند انداختند وسط‌ راهرو،و با سطل‌ رویش‌ آب‌ ریختند که‌ به‌ هوش‌ بیاید. با دیدن‌این‌ صحنه‌ دیگر طاقتم‌ تمام‌ شد. دیوانه‌وار با مشت‌ به‌در کوبیدم‌ و فریاد زدم‌. گفتم‌ که‌ در را باز کنید تا ببینم‌بچه‌ام‌ چه‌ شده‌.
مرحوم‌ آیت‌الله «ربانی‌ املشی‌» که‌ در یکی‌ دیگر ازسلولها بود، با صوت‌ زیبا شروع‌ کرد به‌ خواندن‌ قرآن‌ تارسید به‌ آیة‌ «استعینوا بالصبر و الصلوة‌» کمی‌ آرام‌گرفتم‌، ساکت‌ شدم‌ و سر جایم‌ نشستم‌. بعد از چنددقیقه‌ بلند شدم‌ تا دوباره‌ به‌ دختر کوچولویم‌ که‌ زیرضربات‌ و شکنجه‌های‌ وحشیانه‌ دژخیمان‌ شاه‌ له‌ شده‌بود، نگاهی‌ بیندازم‌. یک‌ پتوی‌ سربازی‌ آوردند، او راانداختند توی‌ آن‌ و بردند. با دیدن‌ این‌ صحنه‌ احساس‌کردم‌ دخترم‌ مرده‌ است‌. خوشحال‌ شدم‌. خدا را شکرکردم‌ از اینکه‌ از شر ساواکیها و شکنجه‌های‌ کثیفشان‌راحت‌ شده‌ است‌.
حدود شانزده‌ روز از آخرین‌ دیدار من‌ و دخترم‌می‌گذشت‌؛ خیالم‌ راحت‌ بود که‌ او مرده‌ و دیگر شکنجه‌نمی‌شود. ولی‌ آن‌ شب‌، درِ سلول‌ را باز کردند و در کمال‌تعجب‌ دیدم‌ که‌ دخترم‌ را به‌ داخل‌ سلول‌ انداختند و در رابستند. او گفت‌ که‌ در طی‌ این‌ مدت‌، در بیمارستان‌شهربانی‌ (در خیابان‌ بهار) بستری‌ بوده‌ است‌. او را درآغوش‌ گرفتم‌ و شروع‌ کردم‌ به‌ نوازشش‌. مچ‌ دستهایش‌را که‌ لمس‌ کردم‌، گریه‌ام‌ گرفت‌. زخم‌ بدی‌ به‌ چشم‌می‌خورد، او را با دستبند، محکم‌ به‌ تخت‌ بسته‌ بودند.
 
هیچ‌ جای‌ سالمی‌ در بدنم‌ نمانده‌ بود که‌ ازشکنجه‌های‌ آنان‌ در امان‌ باشد. دستهایم‌ تا آرنج‌، پشت‌گوشها و ... پر بود از آثار سوختگی‌ و زخم‌. در اتاق‌شکنجه‌، دژخیمان‌ شاه‌ سیگارهایشان‌ را روی‌ بدن‌ من‌خاموش‌ می‌کردند. حتی‌ یک‌ بار هم‌ یکی‌ از آنها چیزی‌مثل‌ انبردست‌ انداخت‌ زیر ناخن‌ پایم‌، آن‌ را گرفت‌ واین‌ور و آن‌ور کرد بعد کشید. دردِ خیلی‌ عجیبی‌ داشت‌.اصلاً قابل‌ تعریف‌ نیست‌. حالا که‌ حدود سی‌ سال‌ از آن‌روز می‌گذرد، این‌ انگشت‌ پایم‌ هنوز عفونت‌ دارد و چرک‌می‌کند.
گاه‌ از شدت‌ درد و شکنجه‌، بی‌هوش‌ می‌شدم‌ وبدنم‌ را به‌ داخل‌ زندان‌ می‌انداختند. آنها که‌ از شکنجه‌من‌ خسته‌ شده‌ بودند، دخترم‌ را آورده‌ بودند تا با شکنجه‌او، مرا تحت‌ تاثیر بگذارند و فشار بیاورند که‌ حرف‌ بزنم‌.
 
آن‌ شب‌ که‌ دخترم‌ را به‌ سلول‌ آوردند، سه‌ تا موش‌هم‌ انداختند داخل‌. دخترم‌ که‌ ترسیده‌ بود به‌ من‌ پناه‌آورد. بغلش‌ کردم‌ و شروع‌ کردم‌ به‌ نوازش‌ و گفتم‌ اگربخواهی‌ جیغ‌ بزنی‌ و عکس‌العمل‌ نشان‌ بدهی‌، اینهاکارهای‌ دیگری‌ هم‌ می‌کنند. مثلاً مار می‌آورند.مارهایی‌ که‌ زهرش‌ را گرفته‌ بودند، برای‌ ترساندن‌زندانی‌ به‌ داخل‌ سلول‌ می‌انداختند. تنها پتویی‌ را که‌داشتیم‌، دورش‌ پیچیدم‌ و گفتم‌ که‌ موشها در تاریکی‌نمی‌مانند و احتمالاً می‌روند طرف‌ دریچه‌ای‌ که‌ روی‌سقف‌ بود ـ و معلوم‌ نبود مال‌ چی‌ بود ـ نور خفیفی‌ از آنجامی‌آمد.
احساس‌ من‌ و دخترم‌ در آن‌ شبهای‌ شکنجه‌ وتنهایی‌، غیر قابل‌ وصف‌ و درک‌ است‌. باید مادر بود تابشود اینها را احساس‌ کرد. کسی‌ که‌ مادر است‌ و این‌خاطرات‌ را می‌خواند، می‌فهمد یک‌ دختر بچه‌ای‌ که‌ تاآن‌ روز حتی‌ «پوشیه‌» از صورتش‌ برداشته‌ نشده‌، پسرعمه‌اش‌ که‌ ماهها در خانه‌ ما زندگی‌ کرده‌ بود، هنگامی‌که‌ آن‌ دو را سوار ماشین‌ کرده‌ بودند که‌ ببرند ساواک‌، او رانشناخته‌ بود. پسر عمه‌اش‌ به‌ او گفته‌ بود که‌ می‌گویندشما دباغ‌ هستید، از کدام‌ خانواده‌ دباغ‌ هستید؟ و او گفته‌بود مادرم‌ را گرفته‌اند و او فهمیده‌ و شناخته‌ بودش‌.
این‌ دخترها با هیچ‌ مرد غریبه‌ای‌ برخوردنداشته‌اند، حالا حسابش‌ را بکنید، می‌گفت‌ من‌ را توی‌اتاقی‌ بردند که‌ هفت‌ ـ هشت‌ تا مرد بدون‌ لباس‌ انداخته‌بودند وسط‌ می‌زدند، فحاشی‌ می‌کردند و او که‌ دختری‌سیزده‌ ساله‌ بود، فقط‌ جیغ‌ می‌زده‌ و التماس‌ می‌کرده‌.کاری‌ از دستش‌ بر نمی‌آمده‌. بعد زیر همان‌ شکنجه‌ها ازهوش‌ رفته‌ بود که‌ با باتوم‌ برقی‌ به‌ او شوک‌ وارد کرده‌بودند و آنقدر حالش‌ بد شده‌ بود که‌ شانزده‌ روز دربیمارستان‌ بستری‌ شده‌ بود تا کمی‌ حالش‌ جا بیاید.
او که‌ الان‌ حدود چهل‌ سالش‌ است‌، دوبار قلبش‌عمل‌ شده‌ است‌ و حتی‌ نمی‌تواند درست‌ نفس‌ بکشد.گوشه‌ خانه‌ درازکش‌ افتاده‌ است‌ و قدرت‌ هیچ‌ کاری‌ وحتی‌ حرف‌ زدن‌ ندارد.
خیلی‌ دلم‌ می‌سوخت‌. او به‌ خاطر من‌ شکنجه‌ شده‌بود ولی‌ حالا که‌ بدن‌ شکسته‌اش‌ در آغوشم‌ بود، چیزی‌نداشتم‌ تا به‌ او بدهم‌ که‌ کمی‌ قوت‌ بگیرد. تنها کمکی‌که‌ آنجا به‌ ما شد، یک‌ سرباز نگهبانی‌ بود که‌ اهل‌کردستان‌ بود. او که‌ دلش‌ خیلی‌ برای‌ ما سوخته‌ بود، یک‌شب‌ ساعت‌ حدود 10، یواشکی‌ پنجره‌ فلزی‌ کوچکی‌ راکه‌ روی‌ در سلول‌ بود، باز کرد و چیزی‌ انداخت‌ داخل‌. اول‌فکر کردم‌ دوباره‌ موش‌ انداخته‌اند. نگاه‌ که‌ کردم‌، دیدم‌یک‌ بسته‌ کوچک‌ است‌ که‌ سه‌ تا حبّه‌ قند داخلش‌ بود.بعد، از لای‌ در گفت‌: «اینها را بده‌ به‌ بچه‌ات‌ بخوره‌ شایدیک‌ ذره‌ جان‌ بگیره‌...» شب‌ دیگر پنج‌ تا حبّه‌ انگورانداخت‌ و گفت‌: «دخترت‌ خیلی‌ ضعیف‌ شده‌ ... من‌ چیزدیگری‌ ندارم‌ که‌ بدهم‌... همین‌ چند تا حبه‌ انگورو بده‌به‌ اون‌ شاید کمی‌ حالش‌ بهتر شود.»
 
سلول‌ ما، حدود یک‌ متر و هفتاد سانت‌ طول‌ وعرضش‌ بود. البته‌ در بعضی‌ از سلولها، در همین‌ فضا،چهار ـ پنج‌ نفر زندانی‌ بودند. کف‌ زندان‌ هم‌ مدام‌ خیس‌بود. حالت‌ لجن‌ زار داشت‌.
یکی‌ از سخت‌ترین‌ لحظات‌ زندان‌، هنگامی‌ بودکه‌ یکی‌ از ما را برای‌ شکنجه‌ می‌بردند. «رضوانه‌»دخترم‌ را که‌ می‌خواستند ببرند، اصلاً جلوی‌ ساواکیهاگریه‌ نمی‌کردم‌. صدای‌ پای‌ نگهبانها که‌ می‌آمد، دخترکوچولویم‌ را در آغوش‌ می‌کشیدم‌، صورتش‌ را غرق‌بوسه‌ می‌کردم‌ و می‌گفتم‌:
ـ عزیزم‌ ... به‌ خدا می‌سپارمت‌ .... هر چی‌ خدابخواد همونه‌...
او را که‌ می‌بردند، بغضم‌ می‌ترکید، یکه‌ و تنها درآن‌ تاریکی‌ زندان‌، می‌زدم‌ زیر گریه‌. کف‌ دستهایم‌ راروی‌ دیوار می‌کوبیدم‌، تیمم‌ می‌کردم‌ و نماز می‌خواندم‌ تادلم‌ آرام‌ بگیرد.
ساعتی‌ بعد، درِ سلول‌ باز می‌شد و بدن‌ نیمه‌جان‌ اورا که‌ می‌انداختند، می‌رفتند. هر چیزی‌ که‌ توانسته‌ بودم‌پنهان‌ کنم‌، ذره‌ای‌ از غذا و یا چند قطره‌ آب‌، در دهانش‌می‌گذاشتم‌. صورت‌ نازش‌ را فوت‌ می‌کردم‌ و یا با گوشه‌پتو باد می‌زدم‌.
 
الگوی‌ من‌ در صبر و تحمل‌ همة‌ این‌ شکنجه‌ها،اول‌ اعتقادم‌ به‌ الطاف‌ الهی‌، راه‌ امام‌ و سپس‌ شهیدبزرگوار آیت‌الله سعیدی‌ بود که‌ چند سالی‌ را در محضرایشان‌ کسب‌ علم‌ کرده‌ بودم‌. ایشان‌ کسی‌ بود که‌ زیربدترین‌ شکنجه‌ها فریاد زده‌ بود:
ـ اگر تکه‌ تکه‌ام‌ کنید، هر قطره‌ خونم‌ فریاد می‌زندخمینی‌... خمینی‌...
همین‌ اعتقادات‌ دینی‌ بود که‌ همواره‌ تلاش‌می‌کردم‌ حجابم‌ را حفظ‌ کنم‌. با وجودی‌ که‌ زیر دست‌کثیف‌ترین‌ و پست‌ترین‌ انسانهای‌ روی‌ زمین‌، که‌ذره‌ای‌ شرافت‌، حیا و غیرت‌ در وجودشان‌ وجود نداشت‌،مدام‌ شکنجه‌ می‌شدم‌ و مورد اهانت‌ و آزار قرارمی‌گرفتم‌، ولی‌ سعی‌ می‌کردم‌ حجابم‌ را حفظ‌ کنم‌.روزهای‌ اول‌ چادر داشتم‌ که‌ گرفتند. سپس‌ یک‌ پیراهن‌مردانة‌ زندانی‌ها را از سلول‌ بغلی‌ گرفتم‌، وقتی‌ می‌آمدندکه‌ برای‌ شکنجه‌ ببرندم‌، آن‌ را روی‌ سرم‌ می‌انداختم‌ وآستینهایش‌ را زیر گلویم‌ گره‌ می‌زدم‌ تا موهایم‌ پیدانباشد. بعداً این‌ پیراهن‌ را هم‌ طاقت‌ نیاوردند که‌ ببینندروی‌ سرم‌ می‌کشم‌، گرفتند؛ دو تا پتوی‌ سربازی‌ به‌ ماداده‌ بودند. از آن‌ روز به‌ بعد هرگاه‌ می‌خواستیم‌ برای‌شکنجه‌ برویم‌، یکی‌ از پتوها را من‌ روی‌ سرم‌می‌کشیدم‌، یکی‌ را دخترم‌. به‌ همین‌ خاطر در زندان‌ به‌«مادر و دخترِ پتویی‌» معروف‌ شده‌ بودیم‌.
بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ به‌ خواسته‌ یکی‌ از آشنایان‌،به‌ پادگان‌ لویزان‌ رفتم‌. «تهرانی‌» کسی‌ که‌ در شکنجه‌من‌ و دخترم‌ حیا و شرفی‌ نداشت‌ و در خباثت‌ روی‌وحشی‌ترین‌ها را سفید کرده‌ بود، نشسته‌ بود پشت‌ یک‌میز، یک‌ لیوان‌ آب‌ میوه‌ کنار دستش‌ بود، و تند تنداعترافات‌ می‌نوشت‌. به‌ او گفتم‌:
ـ آقای‌ تهرانی‌... مرا می‌شناسی‌؟
گفت‌: «نه‌... بجا نمی‌آورم‌...»
گفتم‌: «برایت‌ خیلی‌ متأسفم‌، تو که‌ دیشب‌ توی‌مصاحبه‌ تلویزیونی‌ات‌ جنایاتت‌ را با ذکر ساعت‌ و دقیقه‌می‌گفتی‌، چطور مرا نمی‌شناسی‌؟»
گفت‌: «به‌ خاطر نمی‌آورم‌.»
گفتم‌: «مادر دختر پتویی‌ را یادته‌؟»
تا این‌ را گفتم‌، چشمانش‌ گرد شد؛ با کف‌ دست‌ به‌پیشانی‌اش‌ کوبید و گفت‌:
ـ بله‌... بله‌... من‌ جداً متأسفم‌... فکر می‌کردم‌ شمااز بین‌ رفته‌اید.
گفتم‌: «نخیر.. خدا خواست‌ که‌ من‌ بمانم‌ تا یکی‌ ازنشانه‌ها باشم‌ برای‌ خباثت‌ شما... شما از ما این‌ جوری‌بازجویی‌ می‌کردین‌؟... با آب‌ میوه‌ و در کمال‌ آرامش‌؟...یادته‌ دختر بچه‌ سیزده‌ سالة‌ من‌، توی‌ اون‌ گرمای‌تابستان‌، تشنه‌اش‌ بود، لَه‌لَه‌ می‌زد، لیوان‌ آب‌ یخ‌ راآوردی‌ جلویش‌، او له‌له‌ می‌زد و تولیوان‌ را جلوی‌ دهانش‌بردی‌، ولی‌ آن‌ را خالی‌ کردی‌ روی‌ زمین‌؟
گفت‌ : «بله‌ ... بله‌ ... من‌ متاسفم‌.»
بعد آب‌ دهانی‌ روی‌ زمین‌ انداختم‌ و خارج‌ شدم‌.دیگر طاقت‌ نداشتم‌ چهره‌ خبیث‌ او را ببینم‌. واقعاً خدامنتّقم‌ خوبی‌ است‌.
دسته ها :
يکشنبه پانزدهم 10 1387

بر اساس یکی از اسناد کشف شده ساواک، هنگام حضور امام خمینی در نوفل لوشاتو رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه پیشنهاد ترور امام خمینی در ایتالیا را به ساواک ایران ارائه کرده بود.

به گزارش خبرنگار «تابناک»، طبق این پیشنهاد که از سوی «کنت دومرانش» رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه به تیمسار کاوه، فرستادة ساواک ارائه شد، می‌بایست زمینه انتقال امام به ایتالیا فراهم شود.

طی 4 ماهی که(13 مهر تا 12 بهمن 57) امام خمینی(ره) در فرانسه حضور داشتند، سازمان اطلاعاتی فرانسه با همکاری ساواک تلاشهای فراوانی برای مقابله با فعالیتهای ایشان علیه رژیم شاه به عمل آورد. این تلاش‌ها شامل اعمال فشار به حضرت امام برای توقف مبارزات ایشان، کنترل تلفنهای نزدیکان امام، ارائه نشانی طرفداران امام به ساواک و تلاشهایی برای اخراج امام از فرانسه بود.
 
اما یکی از اسناد ساواک که موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی آن را امروز منتشر کرد، حاکی از پیشنهاد رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه برای ترور امام خمینی است.
 
طبق این پیشنهاد که از سوی «کنت دومرانش» رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه به تیمسار کاوه، فرستاده ساواک ارائه شد، می‌بایست زمینه انتقال امام به ایتالیا فراهم شود. سپس در آنجا با استفاده از هرج و مرج سیاسی موجود در آن کشور، اقدام به ترور ایشان گردد.
 
این پیشنهاد همراه با سایر فعالیتهای مشترک ساواک و سازمان اطلاعاتی فرانسه علیه امام، در نامه سپهبد ناصر مقدم به شاه گزارش شده که در آن آمده است:

پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر

مفتخراً بشرف عرض می‌رساند:
به منظور تسریع و پیگیری اقدامات مربوط به جمع‌آوری اطلاعات پیرامون فعالیتهای خمینی در پاریس معاون اطلاعات خارجی ساواک از تاریخ پنجشنبه 20/7/57 تا یکشنبه 23/7/1357 به پاریس مسافرت و طی آن ملاقاتهایی با مقامات سرویس اطلاعاتی فرانسه و برخی از منابع اطلاعاتی به عمل آورد.
اهم مطالب مطروحه در این ملاقاتها و اطلاعات مکتسبه در مورد خمینی ذیلاً از شرفعرض پیشگاه مبارک ملوکانه می‌گذرد.

بنا به اظهار مقامات فرانسوی خمینی از بدو ورود به پاریس تاکنون سه بار محل اقامت خود را تغییر داده است و طی این مدت با ابوالحسن بنی‌صدر ـ صادق قطب‌زاده ـ مظفر فیروز ـ غضنفرپور ـ سیدشمس‌الدین مجابی و تعداد کثیر دیگری از ایرانیان مقیم فرانسه و سایر کشورهای اروپا بویژه ایتالیا و آلمان تماس داشته است. ضمناً صادق قطب‌زاده شخصاً به عراق رفته و خمینی را با خود به فرانسه برده است.
مراقبت از محل اقامت کنونی خمینی از نقطه‌نظر تعیین هویت اشخاصی که با او ملاقات می‌کنند به دلیل وضع خاص خانه محل اقامت او باغ بزرگ با دو دیوار و درهای متعدد برای پلیس امنیتی فرانسه مشکل است. تحقیقات پیرامون مراجعین به محل اقامت خمینی با توجه به شماره پلاک اتومبیل آنها از طرف پلیس فرانسه ادامه دارد و قرار است متعاقباً نتیجه به اطلاع مقامات ایرانی برسد.

مقامات سرویس فرانسه همچنین اظهار داشتند که قرار بود ظرف روز 23/7/57 خمینی برای مصاحبه به محلی در داخل شهر پاریس برود اما نماینده پلیس امنیتی فرانسه به منزل او رفت و به خمینی اظهار داشت که اگر به محل ملاقات برود پلیس مجبور است همه کسانی را که به آنجا رفته‌اند از آن محل اخراج کند. نماینده پلیس خطاب به خمینی تأکید کرد که دولت فرانسه از بدو ورود به وی (خمینی) ابلاغ نموده است که حق هیچ‌گونه فعالیت سیاسی علیه ایران را ندارد. مقامات سرویس فرانسه خاطرنشان ساختند که پس از این مذاکرات خمینی در آخرین لحظه رفتن خود را به محل اجتماع افراد منظور و انجام مصاحبه لغو کرد.

کنت دومرانش رئیس سرویس فرانسه اظهار داشت که زمینه‌سازی دولت عراق برای خارج کردن خمینی از آن کشور احتمالاً بنا به توصیه وی (کنت) به صدام حسین در این مورد انجام گفته است. کنت دومرانش اضافه نمود که بنا بر توصیه وی چهار روز قبل دولت فرانسه تصمیم گرفته خمینی را از آن کشور اخراج کند ولی با کمال تعجب ملاحظه شد که سفیر شاهنشاه آریامهر مصراً از وزارت امور خارجه فرانسه درخواست کرده که از اخراج خمینی صرفنظر شود. کنت علت این اقدام را جویا شد. در این مورد به کنت دومرانش پاسخ داده شد که احتمالاً علت این کار این است که سفیر ایران عقیده دارد که خمینی در پاریس تحت کنترل دوستان فرانسوی ایران است در حالیکه معلوم نیست کشور مقصد بعدی او تا چه حد می‌تواند یا بخواهد فعالیتهای او را کنترل کند.

کنت دومرانش خاطرنشان ساخت دلایل قاطعی در اختیار دارد که خمینی با کمونیستهای فرانسه و ایتالیا ارتباط دارد و این عناصر کمونیست برای رفتن او به ایتالیا تلاش می‌کنند. رئیس سرویس فرانسه اظهار عقیده کرد که خوب است وسایل عزیمت خمینی به ایتالیا فراهم شود و با استفاده از هرج و مرجی که در ایتالیا وجود دارد عوامل ایران به آسانی او را از بین ببرند.
در این مورد به کنت دومرانش توضیح داده شد که اگر چنین کاری بشود خمینی تبدیل به یک «شهید» خواهد شد و حربه جدیدی به دست کمونیستها می‌افتد تا بیش از گذشته دولت ایران را مورد حمله قرار دهند. کنت این نظر را تأیید نمود.

در مورد تصمیم خمینی دایر بر عزیمت به آمریکا اگر چه تا این تاریخ مقامات اطلاعاتی آمریکا خبر درخواست ویزای ورود به آمریکا وسیله وی را تأیید نکرده‌اند ولی رئیس سرویس فرانسه اظهار داشت که خمینی درخواست صدور روادید آمریکا را از سفارت آمریکا در پاریس به عمل آورده است.
به رئیس سرویس فرانسه تأکید گردید که عزیمت خمینی به آمریکا مورد تقاضای ساواک بوده و درخواست می‌شود که وی از امکانات خود برای تشویق خمینی به رفتن به آمریکا حداکثر استفاده را بکند. کنت دومرانش قول داد در این زمینه هر کاری از او ساخته باشد انجام خواهد داد و اضافه نمود که اقدامات لازم را جهت تسریع در جمع‌آوری اطلاعات پیرامون فعالیتهای خمینی در پاریس و کنترل تماسها و ملاقاتهای وی معمول و نتایج حاصله را سریعاً در اختیار ساواک خواهد گذاشت.

به طور کلی در ملاقات با مقامات فرانسوی چنین استنباط شد که آنان علاقه محسوسی در مورد همکاری با دولت ایران درباره کسب اطلاع از وضعیت خمینی در مدت اقامت در آن کشور دارند.
طی ملاقاتی با اسماعیل رائین در پاریس به وی توصیه شد که از طریق صادق قطب‌زاده خمینی را تشویق نماید که به آمریکا عزیمت کند و اسماعیل رائین قول داد که با نماینده ساواک در پاریس همکاری خواهد کرد.
به پیوست اصل و ترجمه گزارش سرویس اطلاعاتی فرانسه به ریاست جمهوری آن کشور به مناسبت ورود خمینی به پاریس تقدیم می‌گردد.
مراتب جهت استحضار خاطر خطیر ملوکانه معروض می‌گردد.
جان‌نثار ـ سپهبد ناصر مقدم

 

منابع:

خاطرات انقلاب اسلامی

 

دسته ها :
شنبه جهاردهم 10 1387
X