دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 325146
تعداد نوشته ها : 228
تعداد نظرات : 183
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
ادامه شکنجه و کشتار
علی رغم حضور صلیب سرخی ها، شکنجه و کشتار مبارزین در زیرزمین اوین، مخفی گاهها و خانه های امن ساواک، همچنان ادامه داشت. با مرور قسمتی از اعترافات بهمن نادری پور معروف به تهرانی در مصاحبه تلویزیونی و گزارشی از روزنامه کیهان مربوط به قبل از پیروزی انقلاب، این حقیقت به خوبی روشن می شود:
از سال 56 که مسئله حقوق بشر و فضای باز سیاسی در ایران اعلام شد، ساواک روش جدیدی را در پیش گرفت. به این ترتیب که کادرهای مخفی را اگر دستگیر می شدند، پس از شکنجه با سیانور و سایر وسایل که احتمالاً مجهز به صدا خفه کن باشد از بین می بردند و این شاید به این علت بوده که از کادرهای مخفی که فکر می کردند بیشترین خطر را برای رژیم دارند می ترسیدند و به این وسیله آنها را از بین می بردند. در یک مورد خاص یک چنین موردی هم برای ما اتفاق افتاد: به این ترتیب که سه نفر از اعضای یک سازمان به اسامی سعید کرد قراچورلو، محمود وحیدی و محمدرضا کلانتری که از طریق تعقیب و مراقبت و شنود تلفنی دستگیر شده بودند، که ما ابتدا مشغول بازجویی عادی از اینها بودیم که بعد هوشنگ ازغندی به ما گفت که گفته اند باید به اینها فشار بیاورید، لذا ما آنها را شکنجه کردیم و آنها مختصری اطلاعات دادند. بعد از دو روز هوشنگ ازغندی عنوان کرد که این افراد باید از بین بروند که این مسئله ابتدا مورد اعتراض من و سعید میرفخرائی110 معروف به سعیدی قرار گرفت و گفتیم این عمل را نباید انجام داد و به هیچ وجه صحیح نیست. ازغندی گفت این مطالب را با ثابتی صحبت کرده و آنها نپذیرفته و چون شما در جریان قضیه هستید، باید آنها را از بین ببرید و ضمناً خود من هم در این موضوع شرکت دارم، و وقتی من به عنوان رئیس کمیته (منظور کمیته اوین) شرکت دارم شما هم مجبورید. بعد از یک یا دو روز لباسهای اینها را پوشاندیم و در همان محوطه اوین ازغندی سه عدد قرص سیانور داد که این قرص ها را من و سعید میرفخرایی به آن سه نفر دادیم و با کمال شرمندگی بازهم دستم به خون یکی از مبارزین آلوده شد و اینها هم به این ترتیب به شهادت رسیدند. نمونه های دیگری هم موجود هست که البته من آنها را به نام نمی شناسم ولی من شاهد بودم که بعضی از اوقات تعدادی از بازجویان افرادی را برای بازجویی به زیرزمینی که در اوین محل بازجویی متهمین بود می بردند و بعد از چند روز می رفتند. البته به ما گفته بودند نباید داخل زیرزمین بروید و به این بچه ها هم کاری نداشته باشید. من تصور می کنم که این افراد هم به این طریقه شیطانی و اهریمنی به شهادت رسیده باشند.111
اعلام باصطلاح باز شدن فضای سیاسی در کشور دستور جدید دیگری از ناحیه ابلیس آدم نما ]شاه[ صادر شد:
«کادرهای مخفی را دستگیر و بدون اینکه کسی متوجه شود سربه نیست کنید. خدا می داند چند نفر به این ترتیب شربت شهادت نوشیده اند».112
شکنجه گاه مخفی ساواک در تهران کشف شد113
خانه یک سرهنگ ساواک در جریان زد و خوردهای خیابانی تهران به آتش کشیده شد و هنگامی که مردم به داخل خانه رفتند، موفق به کشف یک تونل زیرزمینی شدند که در آن، سلول های متعدد و وسایل شکنجه و مقداری استخوان های پوسیده انسان دیده می شد.
این خانه که مردم به آن »خانه وحشت« نام داده اند، در خیابان بهار، خیابان »جهان« قرار داشت.
این خانه مدتی نیز در اختیار اداره ای از »ساواک« بود که بسیاری ]از دستگیر شدگان [در آنجا بازجویی شده اند.
شاهدان عینی به خبرنگار کیهان گفتند؛ هنگامی که وارد خانه شدیم ابتدا فکر می کردیم که یک محل مسکونی است، ولی با کمال تعجب متوجه شدیم که این خانه به یک شکنجه گاه بیشتر شبیه است. به اتفاق عده ای از مردم که به داخل خانه هجوم آورده بودند، شروع به بازرسی این محل کردیم و به یک زیر زمین که توسط تونل بزرگی به خانه دیگری در فاصله تقریبی 150 متر راه داشت، رسیدیم. در این تونل انواع وسایل شکنجه دیده می شد بعضی از این وسائل شکنجه هنوز خون آلود بود و معلوم بود که به تازگی مورد استفاده قرارگرفته است. در گوشه دیگر این تونل مقدار زیادی لباس های زیر زنانه و مردانه که مملو از خون بود روی هم انباشته شده بود و چند تکه از استخوان های قسمت مختلف بدن دیده می شد. در این تونل سلول های کوچکی دیده می شد که متهمان فقط می توانسته اند در آن بایستند. تونل آنقدر تاریک بود که نور چراغ قوه های قوی نمی توانست آن را روشن کند. از تصویر پوسترهای ناخن های لاک زده زنان و دخترانی که شکنجه شده بودند به دیوار اتاق ها نصب شده بود و تصویر های دیگری هم بود که چند نفر را در حال شکنجه شدن نشان می داد. این تصاویر ظاهراً برای شکنجه روانی به کار می رفته است. هجوم بی سابقه مردم برای تماشای این شکنجه گاه باعث شد تا مأموران فرمانداری نظامی بعد از تیراندازی و متفرق کردن مردم، ماشین آلات را از آن محل خارج و به نقطه نامعلومی منتقل کردند.
سرهنگ زیبایی114 که صاحب این خانه است، هنگام آتش زدن خانه فرار کرد.
واپسین روزها از زبان تهرانی
آخرین رئیس کمیته مشترک در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی هرمز آیرم115 بود. هنگامی که او رئیس کمیته مشترک شد، دیگر از کمیته چیزی باقی نمانده بود زیرا ساواک که به علت احساس خطر شدید، کلیه اسناد و مدارک را به پادگان سلطنت آباد منتقل کرده بود و این مکان تبدیل شده بود به محلی برای جمع شدن بازجوها و کارمندان که ضمن دنبال نمودن اخبار روز که خبر پیشروی لحظه به لحظه انقلابیون را در برداشت همچون پتکی برسرشان فرود می آمد و لذا به تصمیم گیری درباره فرار و به کجا پناهنده شدن پرداخته بودند.
پس از اعلام حکومت نظامی چند نفراز کارمندان ساواک مثل مصطفی هیراد (مصطفوی)، فرج الله سیفی کمانگر (کمالی) برای بازجویی از متهمین به فرمانداری نظامی در باغشاه مأمور شدند. (البته به اجبار) و کمیته مشترک نیز رکن دوم اطلاعات فرمانداری محسوب و اکیپ های کمیته برای دستگیری افراد مورد نظر در اختیار فرمانداری نظامی قرار گرفتند. در این اواخر نیز اداره کل سوم بعنوان آخرین راه چاره، لیست اسامی حدود 600 نفر از روحانیون، افراد سابقه دار که همچنان به فعالیت علیه رژیم می پرداختند، اعضای سازمان مبارز که در خارج از کشور فعالیت داشته و احتمال می دادند به ایران آمده باشند را تهیه و با آدرسهایی که در دست بود به کمیته مشترک داده بود تا آنها را دستگیر نمایند. چندین بار که برای تهیه لیست زندانیان که باید آزاد می شدند به اداره کل سوم رفته و در دفتر عطارپور در حالی هوشنگ ازغندی، محمدحسن ناصری، پرویز فرنژاد و همایون کاویانی نیز حضور داشتند همه از هم می پرسیدند، چه باید کرد که ناصری و عطارپور طرفدار خشونت و شدت عمل و حتی کشتارهای بزرگ بودند، ولی کاملاً احساس می شد که دیگر مانند گذشته حرفشان خریدار ندارد و حتی پرویز ثابتی نیز بدون اجازه سپهبد مقدم رأساً نمی توانست دستوری بدهد .
بعد از اعتصاب کارکنان صنعت نفت و مشکل نبودن بنزین، ساواک تقریباً تعطیل شد و کارمندان اداره به صورت یک سوم سر کار می آمدند. یعنی هر روز یک سوم کارمندان که آنهم عملی نشد و کارمندان نمی توانستند به موقع به اداره بیایند و اگر هم می رسیدند برای ساعت 10 یا 11 صبح بود که بهره خدمتی نداشتند. برای تعدادی از رؤسای بخش، رؤسای ادارات و کارمندانی که مسئول نوشتن بولتن ها بودند جیره بنزین تعیین تا با استفاده از بنزین بتوانند به موقع به اداره بیایند. سایر ادارت کل نیز تقریباً تعطیل بود.
تعداد زیادی از کارمندان شهرستانها به تهران آمده و تقاضای بازنشستگی کرده و یا استعفاء داده بودند. برخی از ساواک ها کلیه وسایل و مدارک اداری را به داخل پادگان ها برده و حتی کارمندان و همسرانشان نیز به داخل پادگان ها رفته بودند. عده ای به تهران آمده و حاضر به بازگشت به محل خدمت خود نبودند. بعد از انحلال ساواک و یا همزمان با انحلال ساواک اکثر کارمندان ساواک منتقله به شهرستانها، به تهران آمده و به علت نداشتن تأمین جانی به شهرستان نمی رفتند.
110 - سید سعید میرفخرایی فرزند سید نصراله در سال 1304 در تهران متولد شد. در سال 1337 با مدرک دیپلم در ساواک استخدام شد و در اداره کل سوم و در کسوت رئیس دایره و مسئول اقدام به کار مشغول شد. در مقطعی هم رئیس دایره و رهبر عملیات بود. در کمیته مشترک با عنوان رئیس تیم 1 بخش 5 به فعالیت اشتغال داشت. به زبان های فرانسه و انگلیسی تسلط نسبی داشت. میرفخرایی تا آخرین روزهای حیات رژیم شاه با ساواک همکاری داشته است. (پرونده شخصی).
111 - اعترافات تلویزیونی سال 1358.
112 - ر. ک: همین کتاب، ص 253
113 - روزنامه کیهان، مورخ 16 دی ماه 1357. (سند شماره 29)
114 - سرهنگ علی زیبایی دانشجوی دانشکده افسری بود که به دلیل فساد اخلاقی از دانشکده اخراج شد و بعدها دوباره به ارتش پیوست. وی در فرمانداری نظامی با تیمور بختیار همکاری می کرد و این همکاری در ساواک هم ادامه داشت. زیبایی در سال 1339 دبیر اول سفارت ایران در اتریش بود و کارهای ساواک در خصوص ارتباطات کمونیست ها در اروپا را که مرکز آن در اتریش بود انجام می داد. (به نقل از دکتر مهیار خلیلی، مؤلف کتاب های «تاریخ شکنجه» و «شکنجه در کمیته مشترک پهلوی».
115 - هرمز آیرم فرزند محمد صادق، متولد 1318، اهل تهران و دارای لیسانس در رشته حقوق قضائی از دانشکده افسری و فوق لیسانس در حقوق جزا بود. وی تا اواسط خرداد سال 50 در ارتش شاه با سمت های دادرس، دادیار، بازپرس شعبه 8 دادستانی و افسر قضایی در تبریز فعالیت کرد و در خرداد سال 1350 قبل از تشکیل کمیته مشترک به ساواک مأمور گردید. آیرم در سال 1351 به آمریکا رفت و دوره های پلیس بین الملل J.A.G و توجیه و حفاظت اطلاعات و ضد اطلاعات را آموزش دید و موفق شد دیپلم افتخاری از دادگاه عالی امریکا دریافت نماید.
مشاغل و پست های او در ساواک عبارتند از : رئیس بخش 321 امور دانشجویان دانشگاه تهران، معاون اداره عملیات و بررسی، رئیس کمیته اوین، معاون اداره کل نهم و ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری تا پیروزی انقلاب اسلامی.
- فاطمه امینی، علی رحیمی، خلیل رفیعی طباطبایی و ... در زمان ریاست او، در کمیته اوین زیر شکنجه یا بر اثر شکنجه در اوین کشته شده است.
- در عملیاتی که منجر به شهادت فتحعلی پناهیان و کشته شدن پرویز خدایاری شد، شرکت داشته است.
او در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی همسر و فرزندان خود را از کشور خارج نموده و به دنبال آن به همراه چند نفر از همکاران خود از کشور گریخت.
((پرونده شخصی و اعترافات تهرانی، سند شماره 30) (برای اطلاعات بیشتر ر. ک: به : اظهارات کمالی درباره آیرم؛ سند شماره 31)

   تسخیر کمیته مشترک

به قلم : قاسم حسن پور
آیت الله مهدوی کنی116 درباره روزهای آخر کمیته مشترک این گونه عنوان می کند:
در یکی از شب های دیماه 57 بود که مرا از منزل که آن موقع در خیابان سرباز بود بازداشت و به اینجا (کمیته مشترک) آوردند. البته این سلول ها اکثراً تغییر کرده بود. سلولهای اینجا در آن زمان (سال 53) همه کثیف و تاریک و فرش های خیلی کهنه انداخته و جمعیت زیادی داخل هر سلول بود ولی در سال 57 وضعیت تا اندازه ای فرق کرده بود سلول ها و دیوارها را تمیز کرده و رنگ آمیزی کرده بودند، تشک های نو آورده بودند. از بازجوها هم رسولی بود و آرش و چند نفر دیگر بقیه فرار کرده بودند. عضدی و تهرانی و... ولی رسولی از همان اول که مرا دید گفت که این فلان فلان شده ها شما را چرا گرفته اند. آخر حضرت آیت الله... را. در بازداشت های قبلی آشیخ می گفتند ولی این بار می گفت حضرت آیت الله بفرمایید. احترام
می گذاشتند. سپس خواست برای من سجاده تهیه کند و گفت این فلان فلان شده ها نمی دانم سجاده مرا کجا گذاشته اند که هر چه می گردم پیدا نمی کنم، سجاده و قرآن برای من آورد و احترام زیادی نمود و بعد دور من جمع می شدند و استخاره می کردند. یادم هست که آرش و همین رسولی و یکی دو نفر دیگر برای فرار استخاره می کردند. و می گفتند برویم آلمان، ترکیه، فرانسه و... که خیلی از استخاره ها هم بد می آمد. سپس رسولی به من گفت این فلان فلان شده ها، (بازجوهای قبلی) بارخودشان را بستند و رفتند خارج، در بانکهای آنجا پول دارند ولی من بیچاره فقط حقوق ماهیانه دارم و و الآن مانده ام که چه کار کنم، خانواده ام را، خودم را... آن شب رسولی خیلی به من احترام کرد، فردای آن روز از من عذرخواهی زیاد نمودند همچنین منوچهری آمد عذرخواهی کرد و گفت فرماندار نظامی بیخودی شما را دستگیر کرده است، حق نداشتند شما را دستگیر کنند و... و بعد هم مرا آزاد کردند.
تسخیر و تصرف کمیته مشترک
به طور قطع هر بنای ظلمی محکوم به نابودی است. سرانجام مجاهدات مردم مسلمان ایران در بیست و دوم بهمن ماه 1357 به بار نشست و سنگرهای کفر و نفاق یکی پس از دیگری به دست با کفایت مردم فتح گردید. در این اثنا کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک این ظلمتکده جور و ستم در برابر خواست ملت همچنان مقاومت می کرد.
روزنامه کیهان117 تسخیر کمیته مشترک را اینگونه گزارش نموده است:
از ساعت 12 ظهر حمله نیروهای انقلاب به شهربانی شروع شد. چریک ها پیشاپیش نیروی انقلاب بودند و پشت سر آنها انقلابیون نیروی هوایی و سپس مردم مسلح قرار داشتند. دور تا دور شهربانی در محاصره نیروهای مسلح انقلاب بود و از هر سو به طرف شهربانی آتش
می بارید. مأموران شهربانی هم متقابلاً به آتش انقلابیون پاسخ می دادند. انقلابیون در پشت بام ساختمان ها سنگر گرفته بودند. مردم عادی نیز در اطراف محل نبرد نگران نتیجه کار بودند. آنها با هر خبری که حاکی از نزدیکی پیروزی انقلابیون بود، شادی می کردند. گفته می شود که مأموران شهربانی پیش از شروع حمله انقلابیون، اسناد و مدارک و همچنین اسلحه ها و مهمات را به جای دیگری منتقل کرده بودند و فقط عده ای تیرانداز حرفه ای برای حفاظت از ساختمان در محل باقی گذاشته بودند. سپهبد رحیمی رئیس شهربانی و فرماندار نظامی تهران در محل ساختمان به دست نیروهای انقلاب افتاد.
در این جنگ تقریباً چهار ساعته که شلیک گلوله و تیربار لحظه ای قطع نشد، دو بار مدافعان شهربانی اعلام تسلیم کردند و هر بار که نیروهای انقلاب از سنگرهاشان خارج شدند که به طرف شهربانی بروند، با شلیک غافلگیر کننده مدافعان شهربانی روبرو شدند. حدود ساعت 3 بعد از ظهر نخستین زره پوش نیروهای انقلاب به محل نبرد رسید. یک مسلسل سنگین روی زره پوش سوار بود و نیروهای انقلاب با شلیک این مسلسل که صدای مهیبی داشت، تأثیر زیادی بر تضعیف روحیه مدافعان شهربانی گذاشتند و موجب تسریع تسلیم آنها شدند.
پرچم سفید بالا رفت
نزدیک ساعت چهار بعد از ظهر بود که به تدریج شلیک گلوله از سوی دو طرف کاهش یافت و مدافعان شهربانی که تاب مقاومت در برابر قدرت آتش نیروهای انقلاب را نداشتند، با برافراشتن پارچه سفید، به طور قطع اعلام تسلیم کردند. به دنبال تسلیم مأمورین شهربانی، نیروهای انقلاب وارد محوطه شدند و مدافعان شهربانی را یکی یکی تحت الحفظ به مسجد امین السلطان (سر کوچه اتابک) منتقل کردند.
در میان افراد دستگیر شده چند افسر ارتشی از جمله سرتیپ، سرهنگ و سروان به چشم می خوردند و به گفته خودشان یا پاسبان بودند و یا مأمور ساده کمیته. این افـراد به مسجد امین السلطان که در نزدیکی کمیته واقع است برده شدند.
مردم انقلابی پس از وارد شدن به کمیته مشترک شهربانی و ساواک سلول های نمور و اتاقهای وحشتناک کمیته مقدار زیادی عکس از جنازه زندانیان سیاسی که زیر شکنجه شهید شده بودند و یا مبارزینی که در برخوردهای خیابانی به شهادت رسیده بودند پیدا کردند. تعداد زیادی از ابزارهای شکنجه نیز در این حمله به دست نیروهای انقلاب افتاد. کلاه خودهای ماسک دار و نیز ماسک های ضد گاز از جمله وسایل دیگری بود که در حمله انقلابیون به شهربانی به دست مردم افتاد و مردم نیز لحظاتی بعد آنها را به مسجد امین السلطان تحویل دادند.
تیمسار رحیمی لاریجانی که انیفورم نظامی خود را از تن درآورده و پنهان شده بود دستگیر و به کمیته امام خمینی برده شد. مردم به رحیمی ناسزا می گفتند و او را مسئول کشتارهای خونین انسان های بی گناه می دانستند. توصیه شد که به این شخص حتی از ناسزاگویی احتراز کنند، تا تکلیف او روشن شود و در دادگاه جمهوری اسلامی محاکمه و به مجازات برسد. چند نفر از کسانی که در جریان تیراندازی در شهربانی و دستگیری رحیمی فرماندار نظامی تهران شرکت داشتند، در این باره به خبرنگاران گفتند: رحیمی که لباسهای خود را درآورده و اسلحه خود را در داخل کمد پنهان کرده بود، دستگیر کردیم. ولی او علیرغم خشم مردم در حالی که خود را خونسرد نشان می داد گفت که همچنان به شاه وفادار است.
ضمن حمله به شهربانی کل تعدادی از خودروهای ارتش و نیز زره پوش ها و نفربرهای کوچک شهری که مخصوص مقابله با شورش های خیابانی است به دست مردم افتاد و انقلابیون در حالی که به اسلحه های مختلف مسلح بودند، سوار بر آنها از ساختمان بیرون آمدند و به طرف پادگان باغشاه حرکت کردند. چرا که خبر رسیده بود که نیروهای محاصره کننده انقلاب در باغشاه با مقاومت شدید مأموران مسلح پادگان روبرو شده اند. در همین دقایق بود که سیل جمعیت چه آنها که مسلح بودند و چه افراد غیر مسلح به سوی ساختمان وزارت جنگ در خیابان فروغی که قبلاً به تصرف نیروهای انقلاب درآمده بود سرازیر شد و اندکی بعد تعدادی زیادی تفنگ«ژ - 3» و کلاه های سربازی به دست مردم افتاد. زیرا برای پاسداری از انقلاب و حفظ پیروزی های به دست آمده و کسب پیروزی های بزرگتر، نیروهای انقلاب به این وسایل نیاز داشتند.118
آقای جهانگیر رزمی عکاس و خبرنگار روزنامه اطلاعات که خود در روز 22 بهمن در محل حضور داشته اظهار می دارد:
در محل روزنامه (اطلاعات) بودیم که صدای تیراندازی از حوالی شهربانی شنیده شد. بلافاصله خودم را به طبقه هفتم ساختمان رساندم و با توجه به اشرافی که بر شهربانی داشتم در حالی که پرده ها کشیده شده بود، دوربینم را بین دو پرده مستقر کردم ولی به محض تماس دوربین با پرده و تکان خوردن آن، توسط محافظین شهربانی با رگباری از گلوله مواجه شدم. دوربین را برداشته و راهی محل درگیری شدم. در این حال متوجه شدم یکی از نیروهای مردمی که خود را به طبقه چهارم ساختمان روزنامه اطلاعات رسانده و در بالکن مستقر شده بود، توسط محافظین کمیته مشترک مورد اصابت قرار گرفته و پیکر بی جانش روی شیروانی طبقه پایین افتاده بود و مردم به وسیله طناب در حال بالا کشیدن جسد او بودند. با تهیه عکس از این صحنه به سرعت خودم را به محل درگیری - که بعدها متوجه شدم کمیته مشترک ضد خرابکاری است - رساندم. در این حال یک خودرو زرهی در حالی که چندین نفر از مردم بر آن سوار بودند به در کمیته رسید و قصد ورود به داخل ساختمان را داشت که موفق نمی شد ولی بر اثر اصرار و تلاش زیاد موفق شد در را که بعداً معلوم شد محافظین ساختمان از داخل یک دستگاه کامیون را پشت آن قرار داده اند، باز کند. به محض باز شدن در، رگبار گلوله به طرف خودرو مزبور سرازیر و در نتیجه یک نفر از افرادی که روی آن نشسته بودند از ناحیه پا مورد اصابت قرار گرفت و مجروح شد. من از این لحظه و همچنین از لحظه لحظه این رویداد مهم عکس گرفتم تا در تاریخ ثبت گردد.
116 - آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، به سال 1310 در کن از توابع تهران در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در کن به اتمام رسانید. از سال 1325 تا 1327 در مدرسه لرزاده تهران به تحصیل علوم دینی پرداخت. وی تحصیلات خود را در مدرسه فیضیه در قم و در محضر آیات عظام؛ بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی، گلپایگانی ، میرداماد و ... ادامه داد و به درجه اجتهاد رسید. او با تعدادی دیگر از روحانیون مجمع سیاسی را که هدف از آن تحول در وضعیت درسی و وارد کردن حوزه به مسائل سیاسی بود بنیان نهادند.
در سال 1340 به تهران آمد و علاوه بر تدریس در مدرسه مروی ، امامت جماعت مسجد جلیلی را که در جریان قیام 15 خرداد 1342 به یکی از کانون های سیاسی تبدیل شد به عهده داشت. در سال 1353 بازداشت و به سه سال تبعید در بوکان محکوم گردید اما پس از گذشت دو ماه، مجدداً او را به تهران انتقال داده زندانی اش کردند. باردیگر در دی ماه 1357 توسط حکومت نظامی دستگیر و پس از چند روز آزاد شد. در آستانه پیروزی انقلاب از سوی حضرت امام به عضویت شورای انقلاب درآمد و پس از آن به فرمان حضرت امام به سرپرستی کمیته های انقلاب منصوب شد. او همچنین عضو مؤسس جامعه روحانیت مبارز و سال ها دبیر کل آن بوده است. تأسیس دانشگاه امام صادق (ع)، عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی (1363)، عضویت در شورای نگهبان ، عضویت در هیأت بازنگری قانون اساسی (نصب از سوی حضرت امام)، از مشاغل بعدی وی بوده است.
پس از شهادت رجایی و باهنر، از 11.6.1360 تا 26.7.1360 عهده دار پست نخست وزیری بود.
وی هم اکنون ریاست دانشگاه امام صادق (ع) و دبیر کلی جامعه روحانیت مبارز است. (کاظمی محسن، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، خاطرات .31 ، خاطرات عزت شاهی، چاپ اول، صص 528 و 529).
117 - روزنامه کیهان، مورخ 23.11.1357، ص 5
118 - تلخیص از گزارش روزنامه کیهان. مورخه 23.11.57 ، ص 5 .

 

 

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

به قلم : قاسم حسن پور
هجوم مردم برای بازدید از ابزارهای شکنجه در کمیته119
امروز (بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت) ازدحام مردم در اطراف کمیته ساواک در خیابان فروغی به اوج خود رسید. گروه های کثیری از مردم که دیشب از تسخیر کمیته با اطلاع شده بودند، از صبح در اطراف کمیته اجتماع کردند و اما تنها گروه معدودی توانستند به محوطه کمیته راه یابند و از سلول ها و بندهای متعدد آن دیدن کنند. کمیته که دیشب به اشغال جوانان مبارز درآمد، به وسیله پاسداران مردم و افسران نیروی هوائی و سربازان محافظت می شود. جلو در ورودی چند پاسدار مسلح ایستاده اند و تنها با شناسائی افراد و ارائه کارت اجازه داخل شدن به محوطه کمیته را می دهند. پاسداران مسلح از تمام نقاط حساس کمیته مراقبت شدید بعمل می آوردند. داخل محوطه مملو از انواع کتب، پتو، ملحفه، لباس و کلاه نظامی است. کتاب ها یی که تعدادشان به چند هزار جلد وبیش از 200 عنوان می رسد و متعلق به زندانیان سیاسی است. اما محتوای بیشتر این کتابها اصلاً سیاسی نیست.«بوف کور صادق هدایت»، «فاطمه، فاطمه است و حج دکتر شریعتی»، «کوفیان امین فقیری» 120از کتاب هایی است که صاحبان آنها به خاطر آن سالها در بند بوده و شکنجه و یا زیر شکنجه شهید شده اند.
در محوطه کمیته دهها اتومبیل بنز و کادیلاک آخرین سیستم نیز دیده می شود. امروز همچنین گروههایی از کارمندان کمیته به محل آمده و خواستار رتق و فتق کارهای خود بودند اما پاسداران مانع کار آنها بودند.
آقای 36 - 35 ساله ای که خود را مهندس برق کمیته معرفی می کرد، اصرار داشت که به تأسیسات برق آسیب رسیده و باید آن را تعمیر کند... پاسداران مخالفت می کردند. یکیشان گفت منظورتان برق سلول ها و بند شکنجه گاههاست؟ آقای مهندس سرش را پایین انداخت و در اینجا یکی ازهمکاران تنومندش به حرف آمدکه جناب سروان بیا برویم پیش تیمسار. یکی دیگر از همین تنومندها که سعی می کرد خود را متأثر نشان دهد، مدعی بود 16 هزارتومان تنخواه گردان کارکنان کمیته را به یغما برده اند و او مانده است که چه خاکی به سرش کند!
حضور بیش از حد گروه از اعضای کمیته در داخل محوطه کمیته، موجب اعتراض گروههایی از مردم شد که پشت میله ها مانده بودند و اجازه بازدید از کمیته را نداشتند. این اعتراض موجب شد که یکی از پاسداران، کلیه کارکنان کمیته را که به بهانه های مختلف خود را به محل رسانده بودند در اتاق حبس کند، تا به تدریج مسائل آنان را مورد برسی قرار دهند.
بازدید از طبقات و بندها و سلولهای کمیته دست کم بیش از یک روز به طول خواهد انجامید. بندهای بی نور و نمور، میله هایی به قطوری گردن اعضای باصطلاح مردمی کمیته! و وسایل متعدد شکنجه. همه اینها را باید به دقت دید. باید به قول یکی از تماشاگران اینجا را به نمایشگاه تبدیل کرد تا گروههای مختلف مردم بدانند در این سالها چه بر جوانان مبارز ما رفته است. پاسداران کمیته از برداشت هرگونه وسیله حتی کتاب جلوگیری به عمل می آوردند و هنگام خروج بازدید کنندگان را بازرسی می کنند. اجتماع مردم تا این ساعت 10 صبح به چند هزار نفر می رسد. این ازدحام به خصوص در داخل که عده ای از کارکنان کمیته هم حضور دارند تا این لحظه حادثه ای پیش نیاورده است.
... دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
در پیروزی انقلاب اسلامی برخی از وقایع به قدری سریع اتفاق افتاد که شاید برای کسانی که خود شاهد آن نبوده اند قابل تصور نباشد.
مصداق عینی این موضوع، سرنوشت بازجویانی همچون کمالی، تهرانی و آرش و... است که در زمانی نه چندان دور، زندانی زندانی خود شدند!!!
عزت الله مطهری (شاهی) زندانی سیاسی ای که در دهه50 ماهها در کمیته مشترک تحت شکنجه بازجویان بود، در این باره می گوید:.
پس از پیروزی انقلاب، ابتدا زندان قصر توسط سازمان مجاهدین خلق اداره می شد. اوایل سال 58 این مسئولیت به من سپرده شد. جالب این که پس از گذشت مدتی نه چندان طولانی کسانی زندانی من بودند که تا چند روز قبل من زندانی و اسیر دست آنها بودم!!. افرادی همچون آرش، تهرانی، کمالی و.... من بر اساس آموزه های اسلامی سعی می کردم با آنها با احترام رفتار نمایم. به طور مثال آنها روزها با هم در یک سلول بودند و امکان تماس با منزل برایشان فراهم بود. طرحی اندیشیده بودیم که هنگام انتقال به دادگاه، آنها از دید و تعرض مردم خشمگین در امان باشند. من معتقدم مجموع این رفتارها سبب شد که آنها بسیاری از حقایق مکتوم و ناگفته کمیته مشترک و ساواک را بازگو نمایند.
آرش با توجه به اعمالی که انجام داده بود می دانست که قطعاً اعدام خواهد شد ولی تهرانی با زیرکی خاصی می گفت می توانید از تجربیات من برای ایجاد دستگاههای اطلاعاتی استفاده کنید.
در زمان مبارزات هنگامی که دستگیر و به کمیته مشترک منتقل شدم، بازجوی اصلی من تا شش ماه کمالی بود. بعد از آن آرش بازجویم شد. از ناحیه تهرانی، رسولی، اسماعیلی، هوشنگ تهامی و خصو.صاً محمدی مورد اذیت و آزارهای فراوانی قرار گرفتم که قابل توصیف نیست. در زندان های رژیم پهلوی خصوصاً کمیته مشترک هیچگونه امکاناتی در اختیار زندانی قرار نمی گرفت. ملاقاتی وجود نداشت و مشکلات و معضلاتی وجود داشت که شرح آن فرصتی دیگر می طلبد. ما سعی کردیم هرآنچه که آنها از ما دریغ کرده بودند، در اختیارشان قرار دهیم: مکالمه تلفنی با خانواده، ملاقات با خانواده، ملاقات خصوصی با همسر و ....
در کمیته مشترک بازجوها در قبال دادن کمترین امکانات حتی یک سیگار، توقع همکاری از متهم داشتند، ولی ما کلیه امکانات لازم را من جمله دارو، بهداشت و درمان، میوه و استفاده از فضای حیاط زندان را در اختیار آنها می گذاشتیم. در حالی که آن زمان علاوه بر اینکه از هیچ یک از این امکانات بهره مند نبودیم، گذران شب و روز را هم از آوردن غذا متوجه می شدیم.
فصل ششم
معرفی
در میان بازجویان رژیم پهلوی دو تن از شکنجه گران کمیته مشترک و اوین، در قساوت و بی رحمی گوی سبقت را از دیگران در ساواک ربوده بودند. کمتر زندانی سیاسی بود که طعم شکنجه های آن دو را نچشیده باشد.
بهمن نادری پور (تهرانی) و فریدون توانگری (آرش) سال ها مجدانه در خدمت ساواک بودند. آنچه در پی می آید مروری است کوتاه بر زندگینامه این دو بازجو:
تهرانی
بهمن نادری پور معروف به تهرانی فرزند عباس در سال 1324 در تهران متولد گردید. وی در سال 1346 با مدرک دیپلم در سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) استخدام شد. مدتی در ادارات بایگانی و فیش مشغول به کار بود و سپس به بخش 311 که وظیفه اش جمع آوری خبر در گروههای کمونیستی بود منتقل شد. وی در حین خدمت تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس ادامه داد.
علاقه مندی وافر وی به کار، استعداد سرشار و سرسپردگی، از وی فردی مستعد ساخته بود که موجب شد پس از گذشت مدت کوتاهی، مسئولیت بخش احزاب و دستجات کمونیستی به وی واگذار شود و به دنبال آن در سال 1348 رهبر عملیات گردد.
در اواخر سال 1349 عضو کمیته ای در اداره سوم شد که وظیفه آن شناسایی عوامل تظاهرات سراسری دانشگاهها بود.
او در خرداد سال 1351 در کمیته مشترک فعالیت جدید خود را آغاز نمود و با پشتکار و جدیت، به بهترین وجه توجه افراد مافوق خود را جلب کرد و بر همین اساس بود که چندین بار مورد تشویق قرار گرفته و مدال های مختلف دریافت نمود که از جمله آنها : نشان درجه دو کوشش، مدال جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی، نشان پنجم همایونی و ... . تهرانی در سال 1355 جهت گذراندن دوره های تخصصی عازم آمریکا و اسرائیل گردیده و دوره های مختلف مربوطه را طی می نماید. وی از نظر رتبه در ساواک کارمند رده نهم بود.
در سال 1356 به علت عدم سازگاری با ناصری و سجده ای (رئیس کمیته مشترک) به کمیته مستقر در اوین منتقل شد. او تا آخرین روزهای حکومت رژیم پهلوی امر بازجویی و شکنجه زنان و مردان مبارز زندانی را مجدانه ادامه می داد و از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نمی کرد و به شدت مورد اعتماد پرویز ثابتی بود. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی به زندگی مخفی روی آورد و در اوایل سال 1358 توسط نیروهای انقلاب دستگیر شد.
تهرانی به دلیل ماهیت انقلاب اسلامی، سعی نمود با زیرکی خاصی صرفاً آن سری از فعالیت هایش را که در رابطه با گروههای غیر مذهبی بود بیان نماید و از آنچه که بر سر مبارزین مذهبی آورده بوده سخنی به میان نیاورده است در حالی که بنا به اظهارات بسیاری از زندانیان مذهبی وی به بازجویی و شکنجه مبارزین مذهبی هم مبادرت می ورزید. وی همچنین در اعترافات خود به فراگیری آموزش در آمریکا و اسرائیل اشاراتی دارد ولی از توضیح در خصوص نوع آموزش هایی که در رابطه با بازجویی و شکنجه آموخته بود، طفره می رود. او خود را اینگونه توصیف می کند:
«تلاش خستگی ناپذیر و صادقانه در ساواک علیه مردم داشتم، این حقیقتی است. من برای دوستان بهترین دوست بودم، برای همه اعضاء خانواده ام خوب بودم و متأسفانه برای ساواک هم جلاد خوبی بودم«.121
119 - روزنامه کیهان، سه شنبه مورخ 24 بهمن 1357، ص 4
120 - از جمله کتاب های مضره آن زمان از نظر ساواک می توان به : رساله امام خمینی، کشف الاسرار امام خمینی، سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار (علی اکبر هاشمی رفسنجانی - 1343)، نمونه های اخلاقی دراسلام (شیخ محمد حسین کاشف الغطاء - سال 1344)، اسلام و تبعیضات نژادی (علی حجتی کرمان)، بازگشت از ویتنام (ترجمه منوچهر کیا)، فکاهیات (ابوالقاسم حالت - 1347)، مرجعیت و روحانیت (علامه طباطبایی، مرتضی مطهری)، مکتب مبارز و مولد (مهدی بازرگان)، مناظره دکتر و پیر (شهید عبدالکریم هاشمی نژاد)، ژرفای نماز (سید علی خامنه ای) ، پرتوی از قرآن (آیت الله طالقانی) و ... اشاره نمود. برای اطلاعات بیشتر ر. ک: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، فصلنامه مطالعات تاریخی - 1383، شماره 5، ص 117، پرونده کتب مضره مذهبی)
121 - روزنامه کیهان، شنبه 26 خرداد 58، ص 5.


دسته ها :
دوشنبه شانزدهم 10 1387
X