تقدیم به تمام ستارگان سپهر جنون که عاشقانه سوختند ولی افول نکردند... و امروز هم در کنج آن آسمان گرد و غبار گرفته غریبانه می درخشند! سرشار از حماسه و شور و غربت... همچون مولایشان...
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمی شود
دیگر قلم زبان دلم نیست
گفتم:
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کار ساز نیست
باید سلاح تیز تری برداشت
باید برای جنگ
از لوله ی تفنگ بخوانم
- با واژه ی فشنگ -
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم- دزفول -
دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد
اما
موشک
زیبایی کلام مرا می کاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانه های شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانه های خاکی مردم
خردوخراب باشدو خون الود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
- هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عکس لاله هاست
اینجا وضعیت خطر گذرا نیست
اژیر قرمز است که می نالد
تنها میان ساکت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهای وحشی دشمن
حتی ز نور روزنه بیزارند
باید تمام پنجره ها را
با پرده های کور بپوشانیم
اینجا
دیوار هم
دیگر پناه پشت کسی نیست
کاین گور دیگری است که استاده است
در انتظار شب
دیگر ستار گان را
حتی
هیچ اعتماد نیست
شاید ستاره ها
شبگردهای دشمن ما باشند
اینجا
حتی
از انفجار ماه تعجب نمی کنند
اینجا
تنها ستارگان
از برجهای فاصله می بینند
که شب چقدر موقع منفوری است
اما اگر ستاره زبان می داشت
چه شعرها که از بد شب می گفت
گویا تر از زبان من گنگ
اری
شب موقع بدی است
هر شب تمام ما
با چشمهای زل زده می بینیم
عفریت مرگ را
کابوس آشنای شب کودکان شهر
هر شب لباس واقعه می پوشد
اینجا
هر شام خا مشانه به خود گفتیم:
شاید
این شام،شام آخر ما باشد
هر شام خامشانه به خود گفتیم:
امشب
در خانه های خاکی خواب آلود
جیغ کدام مادر بیدار است
که در گلو نیامده می خشکد؟
اینجا
گاهی سر بریده ی مردی را
تنها
باید ز بام دور بیاریم
تا در میان گور بخوابانیم
یا سنگ و خاک وآهن خونین را
وقتی به چنگ و ناخن خود می کنیم
در زیر خاک گل شده می بینیم:
زن روی چرخ کوچک خیاطی
خاموش مانده است
اینجا سپور هر صبح
خاکستر عزیز کسی را
همراه میبرد
اینجا برای ماندن
حتی هوا کم است
اینجا خبر همیشه فراوان است
اخبار بارهای گل و سنگ
بر قلبهای کوچک
در گورهای تنگ
اما
من از درون سینه خبر دارم
از خانه های خونین
از قصه ی عروسک خون آلود
از انفجار مغز سری کوچک
بر با لشیکه مملو رویاهاست
- - رویای کودکانه ی شیرین
از آن شب سیاه
آن شب که در غبار
مردی به روی جوی خیابان خم بود
با چشمهای سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود می گشت
باور کنید
من با دو چشم مات خودم دیدم
که کودکی ز ترس خطر تند می دوید
اما سری نداشت
لختی دگر به روی زمین غلتید
و ساعتی دگر
مری خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دو چرخه
سوی مزار کودک خود می برد
چیزی درون سینه ی او کم بود…
اما
این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه می لرزند
اینان
هر چند
بشکسته زانوان و کمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بی هیچ خان و مان
در گوششان کلام امام است
- فتوای استقامت و ایثار-
بر دوششان درفش قیام است
باری
این حرفها داغ دلم را
دیوار هم توان شنیدن نداشته است
آیا تو را توان شنیدن هست؟
دیوار!
دیوار سرد و سنگی سیار!
آیا رواست مرده بمانی
در بند انکه زنده بمانی؟
نه!
باید گلوی مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانیم
تا بانگ رود رود نخشکیده است
باید سلاح تیز تری برداشت
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست……
***
براي شادي روح تمامي شهدا-از آغاز اسلام تا بحال
صلوات
روي خاك قبر مرا سنگ نگذاريد
دوست مي دارم اشك هاي مومنان
بر روي خاك مزار من فرو نشيند
و عطر انتظار را باز به مشامم رساند
ولي او خواهد آمد
كسي مرحم دل من و امثال من است
كه روزانه بارها تكرار و تكرار بگويد
الهم عجل لوليك الفرج
روزي كه آمدم در اين دنيا
در گوش راست من بعد از اذان نجوايي آشنا زمزمه كردند
و اين آرامش را باز با زبان بي زباني خودم تكرارش مي نمايم
وقتي دلم بي قراري ميكند
عكس زيباي مسجد با شكوه جمكران را براي
آرامش نشانه مي روم