متهم را بخاطر اینکه میگریست تنها گذاشتند
بعد از دقایقی چشم هایش را باز کرد
قلیان را در گوشه ای افکند
هنوز دود تنباکو در فضا محو نشده بود که باز گریست
تنها گذاشتن و رفتن اشک را در چشمانش جاری ساخت
او را دستبند زدند و به حکم دوست داشتن
سالها در قفس انتظار حبس کردند
و مدتها او را شکنجه دادند
هر چه می گفتند فراموشش کن
نمیگفت
باز با شلاق انتظار به جاده؛ او را شکنجه می دادند
نا گاه ناله ای سر داد
گوش دادیم در این لحظات آخر چه می گوید
زیر لب زمزمه میکردو می لرزید
حرفی شکسته زد
او را به پزشک قانونی رسانیدیم
پزشک با دل غمگین گفت
چگونه با شلاق انتظار او را شکنجه دادید؟
گفتیم چطور ؟
گریست و گفت
او قلبش شکسته بود و آخرین حرفش هم این بوده است
که من از شما بسختی گذشت خواهم کرد
زیرا زیر فشار انتظارها قلبم را شکستید
تا دیگر هیچکس در خانه ای که دیواره هایش شکسته است
زندگی نکند
دستش سرد بود و آرام اشکهایش در جسم بیجانش روانه بود
و او برای همیشه با قلبی شکسته در خاک رویاها
دفن شد...