قصه انقلاب فرهنگی قصه عبرت آموزی است. بعضی از رسانهها و دستگاههای حکومتی، سالها است که برای فرو کوفتن یکی از ناقدان و ناراضیان، یعنی سروش، ماجرای انقلاب فرهنگی راچنان ننگین وسنگین ودروغین کردهاند وجمعی بیخبر را چنان بازی دادهاند (کینهتوزان به جای خود) که اکنون این طناب برگردن خودشان پیچیده است. بهطوری که پیروان خط امام هم از آن برائت میجویند و شرمسارانه نقش خود را درآن انکار میکنند و از اطلاعرسانی درست سر میپیچند. آدمی در میماند که این پیروان وفادار، سهم رهبری فقید انقلاب [...] را در انقلاب «[...]» فرهنگی چقدر برآورد میکنند.
درخبرها آمده بود که آقای مهندس موسوی به دانشجویی که از نقش وی در انقلاب فرهنگی سوال کرده بود، چنین پاسخ داده بود که «من درآن هنگام نخست وزیر نبودم و نقشی در انقلاب فرهنگی نداشتم و سندی در این مورد وجود ندارد.» پاسخ به آن دانشجو، درحقیقت پاسخ به عبدالکریم سروش بود که درجواب دروغها و توهینها و تمسخرهای یک نویسنده درمحفل حامیان مهندس موسوی، انگشت برنقش مهم میرحسین موسوی درستاد انقلاب فرهنگی نهاده بود و از وی خواسته بود تا این راز ساده را فاش کند و اطلاع درست و دقیق در اختیار پرسشگران قرار دهد. سروش حتی از گواهان این امر یعنی علی شریعتمداری، محمد خاتمی، احمد احمدی، صادق واعظزاده و رضا عارف نام برده بود که در دفتر نخستوزیر حاضر میشدند و در جلسات مکرر ستاد انقلاب فرهنگی به ریاست میرحسین موسوی شرکت میکردند.
آقای موسوی اما به جای گفتن این حقیقت ساده، راه ناصوابی را برگزید و پاسخ آن دانشجوی دلسوخته را چنان مبهم داد که کس نداند وی در آن ایام چه کاره بوده است.
آقای موسوی شما که همه افتخارتان پیروی از امام است، چرا؟ شما که خود منصوب امام بودید و به فرمان او بر صدر جلسات مینشستید چرا خبر درست و دقیقی از آن نمیدهید؟ آیا فردا هم اگر به کرسی ریاستجمهوری بنشینید، همینطور «حق دانستن» مردم را محترم میشمارید؟
گفتهاید شما در انقلاب فرهنگی نقشی نداشتید، که اینطور؛ ولی صورت مذاکرات شورای انقلاب چیز دیگر میگوید: اعضای شورا به شدت از وضع ناآرام دانشگاهها ناراضی بودند. هاشمیرفسنجانی گفت: «از طریق حضور تعدادی بچه مسلمان در تهران میتوان جلو شلوغی دانشگاه را گرفت... از خشونت نمیترسیم. امروز شروع شود بهتر از سه ماه دیگر است.» مهندس میرحسین موسوی تنها کسی بود که «از ضرورت انقلاب فرهنگی ار طریق حضور تودهها در دانشگاه سخن گفت». و چنین بود که دانشجویان اینجا و آنجا ستادهایی تشکیل دادند و مشغول «انقلاب فرهنگی» شدند؛ یا به تعبیر میهمان مودب شما: «تقلید مضحک شناعت وسخافت.» (درتهران: شکوریراد، شمقدری و محمود احمدینژاد و هاشمیثمره در شیراز: فلان و فلان...الخ)
این در انقلاب فرهنگی. اما در ستاد انقلاب فرهنگی چطور؟ آیا آنجا هم بینقش بودید؟ «قربان تمکینت شوم. میبین وسربالا مکن» من میدانم که حامیان شما، ازجمله آقای مسجد جامعی، در تشکیل آن جلسه و دعوت از آن نویسنده و تحریک او، خطای سیاسی واخلاقی بزرگی مرتکب شدند و «جای خالی دروغ» را پر کردند و پویش انتخاباتی شما را به رنگ جفا آلودند. اما شستن آن رنگ با رنگ دیگر میسر نیست.
ازشما انتظار بزرگمنشی بیشتری میرفت. یکی اینکه آن گفتار و کردار زشت را نکوهش و سرزنش کنید و دوم اینکه شجاعانه از اقدام امامی که افتخار پیروی او را دارید [...] و نیز از نقش خود در انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی بیشرمندگی دفاع نمایید و چون یک فرد مطلع و مسوول، زوایای نهفته آن را آشکار سازید و نشان دهید که برنامهریزان و مجریان انقلاب فرهنگی چه کسانی بودهاند و خود در گشودن پرونده مذاکرات شورای انقلاب در این خصوص پیش قدم شوید و همچنین تصریح کنید که آییننامههای «انقلابی» برای سانسور کتاب و غیره محصول شورای عالی انقلاب فرهنگی کنونی است که شما هم عضو آن بودهاید و هستید.
طفره رفتن و سر زیر برف کردن و جواب چند پهلو و سربالا دادن و کتمان حقیقت نمودن و به حمایت توهینکنندگان برخاستن و در قبال دروغگویان و درشتگویان سکوت پیشه کردن، شیوه صادقان و کریمان نیست.
نقل هر جور که از خلق کریمت کردند قول صاحب غرضان است تو آنها نکنی
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی