در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) (4) كه به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت , و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)
از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد. (8)
انس بن مالك روايت مي كند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي دارى , فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد. (10)
ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي كند كه : رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسين از من و من ازحسينم (12)
شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست . پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.(13)
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)
پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .
حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه كشته مي شد, از اين كشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...
يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17) آن گاه كه افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به كوفه هم رسيد. كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه به سر مي برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده است .
يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه : مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم . و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.
رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته , از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد. به ويژه كه خود در طول راه مي فرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشيد.
بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام رفت , و شهادت را دريافت . نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند, و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست .
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند. پيشوايان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.
ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود. (21)
نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن و بي تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد. (23)
امام صادق (ع ) مي فرمايد: ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . (24) زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبي ها و پاكدامني ها و فداكاري ها پرواز مي دهد. هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد, بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.
-----------------------------------------------------------
پي نوشتها:
(1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع ) اقوال ديگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم . ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر يزيد بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعيان الشيعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شيخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبير بر وزن حسين , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشيعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) كافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - كمال الدين صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10) ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذكرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخين گفتهاند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگى امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفيد, ص 173.
(16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص 206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به منى بروند, و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل ميكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات ميروند.
(19) كامل الزيارات , ص 68 به بعد - مشير الاحزان , ص 9.
(20) لهوف , ص 53.
(21) كامل الزيارات , ص 105.
(22) كامل الزيارات , ص 101.
(23) كامل الزيارات , ص 121.
(24) كامل الزيارات , ص 147.
اگر درب خانه ی علی را آتش نمی زدند
بی شک خیمه ای به آتش کشیده نمی شد
قلب ها گریستند و عاشقان به خاطر مصیبتی بزرگ
معشوقشان را رها کردندو به سوگ نشستند
به نام نامی الله
و اما بعد
از تک تک دوستانی که محیط وبلاگشون رو عاشورایی نگه داشتن کمال تشکر رو دارم
خیلی ممنونم از شما دوستان خوبم
امروز از شماره یک تا هفت از نوحه ها رو از سایت
شهید آوینی ثبت کردم
از شماره هشت تا آخر رو جمعه و شنبه ان شا الله میزارم اینجا
واقعا مصیبت شهادت امام حسین و اصحابش غم انگیز هستش
گریه کردن
ناله کردن
نذری دادن
بدون معرفت امام شناسی
شاید سودی نداشته باشد
راه امامان معصوم را تا آخرین قطره ی خون
ادامه خواهیم داد
به نام نامی الله
میگم دوست خوبم -م-منو از رفتن بر حذر داشت
چیزی نمیتونم بگم
جز اینکه بگم چشم-فقط به خاطر تو*
-------------------
و اشک از دیدگانش جاری شد
فریاد کنان رو به سوی مدینه کرد
می نالید و گریه میکرد
همه گریان بودند
صدای شیه ی اسبان و صدای ناله های غریب
صدای شمشیر بودو نیزه و تیر
فریاد زد
آن روز سجده ات را طول دادی
دلیلش را گفتی
ولی امروز حسین از اسب افتاد
ناگاه دید مردی که مرد هم نبود محاسن برادر را گرفته
اشک میریختو ناله میکرد
کسی به او توجهی نداشت
لقمه های حرام و ترس از حکومت ظالم یزید و یزیدیان
آنها را از همه چیز عقب انداخته بود
عمه جان چه گویم آن لحظه هایی را که تو شاهد بودی
زمین گریست
آسمان گریست
به خدا اگر بازماندگان حسین بن علی نبودند
عذاب خدا بر زمینیان نازل می گشت
جرات دادندو سرها جدا کردند
ننگ بر شما ظالمان
که به خاطر اسارت اهل بیت حسین پای کوبی کردید
ننگ بر شما که هیچ ندانستید
آنهایی از شما که می دانستند
سکوت کردند
ننگ بر شما که امرو نهی نکردید
نامه ها نوشتید که بیا
رودها پر آب و صفا
ای کاش هرگز اسمی به نام کوفه نبود
ای کاش نامی از شام نبود
ولی بدانید ای یزیدیان زمانها
جاء الحق و زهق الباطل
فرمود
هیهات من الظله
شهیدان رفتند و ما به حالشان قبطه خوردیم
اگر رهبر ندای جهاد سر دهد
محالست ندایش را لبیک نگوییم
چه چیزی بهتر از شهادت؟
حرمت اشرف انبیا را به سخره می گیرید؟
وای بر شما
وهابیان که گیجند
میترسند اسم محمد (ص) برده شود
در کشورهایی نام مسیح برده می شود
و کلیسایشان ترک نمی شود
ولی ..........
ای کاش بیاید
دلش خون از همه چیزست
اگر نماز جمعه نبود
اگر عزاداری جدش نبود
اگر قرآن نبود
وای بحالمان بود
گوش ها ناشنوا می شد
چشم ها کور می شد
هر روز تکرار و تکرار می کنم
آنهایی که کورند نمی بینند
و آنهایی که می بینند ، تجربه نمی گیرند
--------------
بیایید رهبر را تنها نگذاریم
که دشمن از این جمله بسیار
متنفرست
مرگ بر یزیدیان این عصر و زمانه
سوره اسرا
اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 111 آيه است
قبل از ورود در تفسير اين سوره توجه به چند نكته لازم است
نامهاى اين سوره
نـام مـشـهـور اين سوره ((بنى اسرائيل )) است و نامهاى ديگرى نيز از قبيل ((اسرا)) و ((سبحان )) دارد
اگر نام ((بنى اسرائيل )) بر آن گذارده شده به خاطر آن است كه بخش قابل ملاحظه اى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسرائيل است
و اگـر بـه آن ((اسـرا)) گـفـته مى شود به خاطر نخستين آيه آن است كه پيرامون اسرا (معراج ) پيامبر(ص ) سخن مى گويد, و ((سبحان )) نيز از نخستين كلمه اين سوره گرفته شده است
محتواى سوره
ايـن سـوره بنابر مشهور در مكه نازل شده و طبعا ويژگيهاى سوره هاى مكى درآن جمع است , و بطوركلى مى توان گفت آيات اين سوره بر چند محور زير دورمى زند
ـ دلائل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج
ـ بحثهائى مربوط به معاد, مساله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتائج آن
ـ بخشى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل
ـ مساله آزادى اراده و اختيار
ـ مساله حساب و كتاب در زندگى اين جهان
ـ حق شناسى در همه سطوح , مخصوصا درباره خويشاوندان , وبخصوص پدر و مادر
((ـ تـحـريم ((اسراف و تبذير)) و ((بخل )) و ((فرزندكشى )) و ((زنا)) و ((خوردن مال يتيمان )) و ((كم فروشى )) و ((تكبر)) و ((خونريزى
ـ بحثهايى در زمينه توحيد و خداشناسى
ـ مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق
ـ شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر
ـ تاثير قرآن براى درمان هرگونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى
ـ اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابله با آن
ـ وسوسه هاى شيطان و هشدار به همه مؤمنان
ـ بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى
ـ و سـرانـجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درسهاى عبرتى براى همه انسانها و شاهدى براى مسائل مزبور
فضيلت تلاوت سوره
در روايـات اجـر و پـاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده از جمله اين كه : در روايتى از امام صادق (ع ) چنين مى خوانيم : ((كسى كه سوره بنى اسرائيل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اين كه قائم را درك كندو از يارانش خواهد بود
كرارا گفته ايم اين پاداشها و فضيلتها هرگز براى خواندن تنها نيست , بلكه خواندنى است كه توام با تفكر و انديشه و سپس الهام گرفتن براى عمل بوده باشد
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
معراج گاه پيامبر(ص)
نـخـسـتـيـن آيـه اين سوره از مساله ((اسر)) يعنى , سفر شبانه پيامبر(ص ) از((مسجدالحرام )) به ((مسجداقصى )) (بيت المقدس ) كه مقدمه اى براى معراج بوده است سخن مى گويد, اين سفر كه در يـك شب و مدت كوتاهى صورت گرفت حداقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچ وجه امكان پذير نبود, و جنبه اعجازآميز و كاملا خارق العاده داشت
نـخـسـت مـى گـويـد: ((مـنـزه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب ازمسجدالحرام به مـسـجداقصى ـكه گرداگردش را پربركت ساخته ايم ـ برد)) (سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجدالحرام الى المسجد الا قصا الذى باركنا حوله) )
اين سير شبانه خارق العاده ((به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خودرا به او نشان دهيم )) (لنريه من آياتنا)
پـيـامـبـر(ص ) گرچه عظمت خدا را شناخته بود, اما سير در آسمانها به روح پرعظمت او در پرتو مشاهده آن آيات بينات عظمت بيشترى داد تا آمادگى فزونترى براى هدايت انسانها پيدا كند
و در پايان اضافه مى كند: ((خداوند شنوا و بيناست )) ((انه هو السميع البصير))
اشـاره بـه اين كه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بى دليل نبود,زيرا او گفتار و كـردارى آنـچـنـان پـاك و شـايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبابود, خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود
از آنجا كه نخستين آيه اين سوره از سير پيامبر(ص ) سخن مى گفت ,و اين گونه موضوعات غالبا از طرف مشركان و مخالفان مورد انكار واقع مى شد كه چگونه ممكن است پيامبرى از ميان ما برخيزد كه اين همه افتخار داشته باشد لذاقرآن در اينجا اشاره به دعوت موسى و كتاب آسمانى او مـى كـنـد تـا مـعـلوم شود اين برنامه رسالت چيز نوظهورى نيست , همچنين مخالفت لجوجانه و سرسختانه مشركان نيز در تاريخ گذشته مخصوصا تاريخ بنى اسرائيل , سابقه دارد.
آيه مى گويد: ((و ما به موسى كتاب (آسمانى ) داديم )) (وآتينا موسى الكتاب)
((و آن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم )) (وجعلناه هدى لبنى اسرائيل )
بـدون شـك منظور از ((كتاب )) در اينجا ((تورات )) است كه خداوند براى هدايت بنى اسرائيل در اختيار موسى (ع ) گذاشت
سـپـس به هدف اساسى بعثت پيامبران از جمله موسى اشاره مى كند كه به آنهاگفتيم : ((غير مرا وكيل و تكيه گاه خود قرار ندهيد)) (الا تتخذوا من دونى وكيلا)
اين يكى از شاخه هاى اصلى توحيد است , توحيد در عمل كه نشانه توحيددر عقيده است , كسى كه مؤثر واقعى را در جهان هستى تنها خدا مى داند به غير اوتكيه نخواهد كرد
در ايـن آيـه بـراى اين كه عواطف بنى اسرائيل را در رابطه باشكرگزارى از نعمتهاى الهى مـخصوصا نعمت معنوى و روحانى كتاب آسمانى برانگيزد آنها را مخاطب ساخته ,
مى گويد: ((اى فرزندان كسانى كه با نوح در كشتى حمل كرديم ))! (ذرية من حملنا مع نوح)
فراموش نكنيد كه : ((نوح بنده شكرگزارى بود)) (انه كان عبدا شكورا)
شـمـا كـه فرزندان ياران نوح هستيد چرا به همان برنامه نياكان با ايمانتان اقتدانكنيد؟ چرا در راه كفران گام بگذاريد؟
سپس به ذكر گوشه اى از تاريخ پرماجراى بنى اسرائيل پرداخته ,مى گويد: ((و ما در كتاب (تـورات ) بـه بـنـى اسرائيل اعلام كرديم كه شما در زمين , دوبار فساد خواهيد كرد, و راه طغيان بـزرگـى را در پـيـش خواهيد گرفت )) (وقضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الا رض مرتين ولتعلن علوا كبيرا)
مـنـظـور از كـلـمـه ((الا رض )) بـه قـريـنـه آيـات بـعـد سـرزمـيـن مقدس فلسطين است كه ((مسجدالاقصى )) در آن واقع شده است سـپـس به شرح اين دو فساد بزرگ و حوادثى كه بعد از آن به عنوان مجازات الهى واقع شد پرداخته , چنين مى گويد: ((هنگامى كه نخستين وعده فرارسد (و شما دست به فساد و خونريزى و ظـلـم و جـنايت بزنيد) ما گروهى از بندگان بسيار نيرومند (و رزمنده و جنگجوى ) خود را به سراغ شما مى فرستيم )) تا به كيفراعمالتان شما را درهم بكوبند (فاذا جا وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد)
ايـن قوم جنگجو آن چنان بر شما هجوم مى برند كه حتى براى يافتن نفراتتان ((هر خانه و ديارى را جستجو مى كنند)) (فجاسوا خلا ل الديار)
((و اين يك وعده قطعى و تخلف ناپذير خواهد بود)) (وكان وعدا مفعولا
( ((سـپـس (الـطـاف الـهى بار ديگر به سراغ شما مى آيد و) شما را بر آن (قوم مهاجم ) چيره مى كنيم )) (ثم رددنا لكم الكرة عليهم
((و شـمـا را بـه وسـيله اموال و ثروت سرشار و فرزندانى كمك خواهيم كرد))(وامددناكم باموال وبنين
((و نفرات شما را بيشتر (از دشمن ) قرار مى دهيم )) (وجعلناكم اكثر نفيرا
ايـن گـونـه الـطـاف الـهى شامل حال شما مى شود شايد به خود آييد وبه اصلاح خويشتن بـپـردازيـد دسـت از زشـتيها برداريد و به نيكيها روآريد, چرا كه :((اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد بازهم به خود مى كنيد)) (ان احسنتم احسنتم لا نفسكم وان اساتم فلها)و هـرگاه (به سوى ما) برگرديد ما هم بازمى گرديم (وان عدتم عدنا) و لطف و رحمت خود را بـه شـمـا بـاز مـى گـردانيم , و اگر به فساد وبرترى جويى گراييد بازهم شما را به كيفر شديد گرفتار خواهيم ساخت
و تـازه ايـن مـجازات دنياست ((و جهنم را براى كافران زندان سختى قرارداديم )) (وجعلنا جهنم للكافرين حصيرا)
دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل
در آيات فوق , سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فساد وبرترى جويى مى گردد بـه مـيـان آمـده اسـت , كه به دنبال هر يك از اين دو, خداوندمردانى نيرومند و پيكارجو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند و به كيفر اعمالشان برسانند.
آنـچـه از تـاريـخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه برآنها هجوم آورد و ((بيت المقدس )) را ويران كرد, بخت نصر پادشاه بابل بود, و هفتادسال بيت المقدس به همان حال باقى ماند, تا يهود قيام كردند و آن را نوسازى نمودند, دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش ((طرطوز)) را مامور اين كار كرد, او به تخريب بيت المقدس و تضعيف و قتل بنى اسرائيل كمر بست , و اين حدود يكصدسال قبل از ميلاد بود
بنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است
مستقيم ترين راه خوشبختى
در آيـات گـذشـته سخن از بنى اسرائيل و كتاب آسمانيشان تورات و تخلفشان ازاين برنامه الهى و كيفرهايشان در اين رابطه درميان بود
از ايـن بحث به ((قرآن مجيد)) كتاب آسمانى مسلمين كه آخرين حلقه كتب آسمانى است منتقل شـده , مـى گـويـد: ((ايـن قرآن مردم را به آيينى كه مستقيم ترين وپابرجاترين آيينهاست هدايت مى كند (ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم)
يعنى ((قرآن به طريقه اى كه مستقيم ترين و صافترين و پابرجاترين طرق است دعوت مى كند))
صـافـتـر و مـستقيم تر, از نظر عقائدى كه عرضه مى كند صافتر و مستقيم تر, ازاين نظر كه ميان ظـاهر و باطن , عقيده و عمل , تفكر و برنامه , همگونى ايجاد كرده وهمه را به سوى ((اللّه )) دعوت مى كند
صـافـتـر و مـستقيم تر, از نظر قوانين اجتماعى و اقتصادى و نظامات سياسى كه بر جامعه انسانى حكم فرما مى سازد
وبالاخره صافتر و مستقيم تر از نظر نظام حكومتى كه برپادارنده عدل است ودرهم كوبنده ستم و ستمگران
سپس از آن جا كه موضع گيريهاى مردم در برابر اين برنامه مستقيم الهى مختلف است , به دو نوع موضع گيرى مشخص و نتائج آن اشاره كرده , مى فرمايد: ((واين قرآن به مؤمنانى كه اعمال صالح انـجام مى دهند مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است ( ويبشر المؤمنين الذين يعملون الصالحات ان لهم اجرا كبيرا)
و (بـه ) آنها كه ايمان به آخرت و دادگاه بزرگش ندارند (و طبعا عمل صالحى نيز انجام نمى دهند نيز بشارت مى دهد كه ) عذاب دردناكى براى آنها آماده كرده ايم )) (وان الذين لا يؤمنون بالا خرة اعتدنا عذابا اليما)
تـعبير به ((بشارت )) در مورد مؤمنان دليلش روشن است , ولى در مورد افرادبى ايمان و طغيانگر در حقيقت يك نوع استهزا است
در ايـن آيه به تناسب بحث گذشته به يكى از علل مهم بى ايمانى كه عدم مطالعه كافى در امـور اسـت اشـاره كـرده , چنين مى فرمايد: و انسان همان گونه كه نيكيها را طلب مى كند به خـاطـر دسـتپاچگى و عدم مطالعه كافى به طلب بديهابرمى خيزد (ويدع الا نسان بالشر دعاه بالخير)
((چرا كه انسان ذاتا عجول است ((وكان الا نسان عجولا
در حقيقت ((عجول )) بودن انسان براى كسب منافع بيشتر و شتابزدگى او درتحصيل ((خير)) و مـنـفـعـت سـبب مى شود كه تمام جوانب مسائل را مورد بررسى قرارندهد, و چه بسيار كه با اين عـجـله , نتواند خير واقعى خود را تشخيص دهد, بلكه هوى وهوسهاى سركش چهره حقيقت را در نظرش دگرگون سازد وبه دنبال شر برود
و در اين حال همان گونه كه انسان , از خدا تقاضاى نيكى مى كند, بر اثر سؤتشخيص خود, بديها را از او تـقـاضا مى كند, و همان گونه كه براى نيكى تلاش مى كند, به دنبال شر وبدى مى رود, و اين بـلاى بـزرگـى اسـت بـراى نوع انسانها و مانع عجيبى است در طريق سعادت , و موجب ندامت و خسران
در حـديـثـى از رسول خدا(ص ) نقل شده كه فرمود: ((مردم را عجله هلاك مى كند, اگر مردم با تامل كارها را انجام مى دادند كسى هلاك نمى شد
البته در روايات اسلامى بابى در زمينه ((تعجيل (و سرعت ) در كار خيرداريم از جمله در حديثى از پيغمبر اكرم (ص ) مى خوانيم : خداوند كار نيكى رادوست دارد كه در آن شتاب شود
بـه هـر حـال عجله مذموم آن است كه به هنگام بررسى و مطالعه در جوانب كارو شناخت صورت گيرد, اما سرعت و عجله ممدوح آن است كه بعد از تصميم گيرى لازم , در اجرا درنگ نشود, و لذا در روايـات مـى خـوانيم : ((در كار خير, عجله كنيد))يعنى ;Š بعد از آن كه خير بودن كارى ثابت شد ديگر جاى مسامحه نيست
در ايـن آيـه از آفـرينش شب و روز و منافع و بركات اين دو و وجودحساب و كتاب در عالم سـخـن مى گويد تا هم دليلى باشد بر توحيد و شناخت خدا وبحث گذشته معاد را تكميل كند و هـم شـاهد باشد بر لزوم دقت در عواقب كارها وعدم شتابزدگى مى فرمايد: ((ما شب و روز را دو نشانه (توحيد و عظمت خود) قرارداديم )) (وجعلنا الليل والنهار آيتين)
((سـپس نشانه شب را محو كرده , و نشانه روز را روشنى بخش (به جاى آن )قرار داديم (فمحونا آية الليل وجعلنا آية النهار مبصرة
و از ايـن كار دو هدف داشتيم , نخست اين كه (((در پرتو آن فضل پروردگارتان را بطلبيد و به تلاش زندگى برخيزيد (لتبتغوا فضلا من ربكم
هـدف ديـگـر اين كه : ((عدد سالها و حساب (كارهاى زمان بندى شده خود) رابدانيد)) (ولتعلموا عدد السنين والحساب)
تـمام جهان هستى بر محور حساب و اعداد مى گردد و هيج يك از نظامات اين عالم بدون حساب نـيـسـت , طبيعى است انسان كه جزئى از اين مجموعه است نمى تواند بى حساب و كتاب زندگى كند
((و ما هرچيز را مشخص و روشن ساختيم ((وكل شى فصلناه تفصيلا
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مسائل مربوط به ((معاد)) و((حساب )) در ميان بود, در ايـنجا به مساله ((حساب اعمال انسانها)) و چگونگى آن درروز قيامت پرداخته , مى گويد
و هر انسانى اعمالش را به گردنش آويخته ايم ))!(وكل انسان الزمناه طائرة فى عنقه
طائر به معنى پرنده است , ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه بـه وسيله پرندگان , فال نيك و بد مى زدند مثلا اگر پرنده اى ازطرف راست آنها حركت مى كرد آن را به فال نيك مى گرفتند, و اگر از طرف چپ حركت مى كرد آن را به فال بد مى گرفتند
قرآن در حقيقت مى گويد: فال نيك و بد, و طالع سعد و نحس , چيزى جزاعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است و نتائج آن در دنيا و آخرت از شماجدا نمى شود
قـرآن سپس اضافه مى كند: ((و ما روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را دربرابر خود گشوده مى بيند (فنخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا)
روشـن است كه منظور از ((كتاب )) چيزى جز كارنامه عمل انسان نيست , همان كارنامه اى كه در ايـن دنيا وجود دارد و اعمال او در آن ثبت مى شود, منتها در اينجاپوشيده و مكتوم است و در آنجا گشوده و باز
(
در اين هنگام به او گفته مى شود: ((نامه اعمالت را خودت بخوان ))!(اقرا كتابك((
كـافـى است كه خودت امروز حسابگر خويش باشى ((كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا) يعنى آنـقـدر مسائل روشن و آشكار است و شواهد و مدارك زنده كه جاى گفتگو نيست و به اين ترتيب چيزى نيست كه بتوان آن را حاشا كرددر حـديـثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم : ((در آن روز انسان آن چه را انجام داده و در نامه عمل او ثـبـت است همه را به خاطر مى آورد گويى همان ساعت آن راانجام داده است ! لذا فرياد مجرمان بـلـنـد مـى شـود و مـى گويند: اين چه نامه اى است كه هيچ صغير و كبيره اى را فروگذار نكرده است
اين آيه , چهار حكم اساسى و اصولى را در رابطه با مساله حساب وجزاى اعمال بيان مى كند
(
ـ نـخـسـت مى گويد: ((هر كسى هدايت شود براى خود هدايت يافته )) ونيتجه اش عائد خود او مى شود (من اهتدى فانما يهتدى لنفسه(
ـ ((و آن كس كه گمراه گردد, به زيان خود گمراه شده است )) و عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد (ومن ضل فانما يضل عليهاالـبـته اين قانون كلى كه ((هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد))هيچ دونه منافاتى با آنـچـه در آيـه سـوره نحل گذشت كه مى گويد: ((گمراه كنندگان بارمسؤوليت كسانى را كه گـمراه كرده اند نيز بر دوش مى كشند))
ندارد زيرا آنها به خاطراقدام به گمراه ساختن ديگران , فاعل آن گناه محسوب مى شوند, و در حقيقت اين بار گناهان خودشان است كه بر دوش دارند.
سـرانـجـام چـهـارمين حكم را به اين صورت بيان مى كند كه :
و ما (هيچ شخص و قومى را) مجازات نخواهيم كرد مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم )) تاوظائفشان را كاملا تشريح و اتمام حجت كند (وما كنا معذبين حتى نبعث رسولا)
مراحل چهارگانه مجازات الهى
در تـعـقـيب آيه قبل كه خاطر نشان مى كرد ((هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دسـتورات خود مجازات نمى كنيم )) در اين آيه همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده اسـت , مى گويد: ((و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم , نخست اوامر خود را براى مترفين (و ثروتمندان مست شهوت ) آنجابيان مى داريم , سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و اسـتحقاق مجازات يافتندآنها را به شدت درهم مى كوبيم )) و هلاك مى كنيم (واذا اردنا ان نهلك قرية امرنامترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا)
بنابراين خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمى كند, بـلـكـه نـخـسـت به بيان فرمانهايش مى پردازد, اگر مردم از دراطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گـشـتـند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آن است , و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و هـمـه را زيـر پـا گـذاشـتند اينجاست كه فرمان عذاب درباره آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است
از آيه استفاه مى شود كه سرچشمه غالب مفاسد اجتماعى ثروتمندان از خدابى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند
به نام خدا
من میخواستم تا اربعین محیط وبلاگمو عاشورایی نگه دارم
ولی به علت فکر زیاد-روحیه ی مشوش و گرفته
نمیتونم به وبلاگم سر بزنم و مطلب ثبت کنم
ای کاش میتونستم بمونم
ولی نمیتونم
دوست خوبم با نام مستعار-هرکی-از نظراتت متشکرم
میگم وقتی خواستم برم کربلا ایشا الله میام ازتون خداحافظی کنم
معلوم نیستش کی برم
التماس دعا
یار نگهدارتان
راستی قول دادم تا اربعین باشم
ولی گاهی قول -خودبخود باطل میشه
اینم یکی از فتواهای خودم هستش
به قول دوست خوبم محسن که بهم میگه حج آقا
یییییییییی