عاشورا ، کربلا ، امام حسین
سخنرانی امام برای یارانش پس از استقرار در سرزمین کربلا:
" کاری بر ما پیش آمد که خود می بینید و براستی دنیا دگرگون شده و وارون شده و خوبی هایش پشت کرده و چیزی از آن باقی نمانده جز ته مانده ای مانند آبی که در ته ظرف بماند و آن را دور بریزند . و مانند چراگاه ناگوار و خطرناکی ، مگر نمی بیند حق را که ( غریب مانده) بدان عمل نمی شود و باطل راکه از آن جلوگیری نشود ، در اینجاست که مومن باید راغب دیدار خدای سبحان باشد ، و براستی که من ، مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز رنج دل و ستوه ...."
سخنرانی حضرت ام کلثوم در کوفه ( بر طبق برخی روایات حضرت زینب (س) )
دیدن منظره ی اسیری اهل بیت پیغمبر خاطرات گذشته را زنده کرد و کوچه و بازار پر از شیون شد و به یکبار فریاد و فغان از هر گوشه برخاست . و در این حال حضرت ام کلثوم سخنرانی آتشین فرمودند :
" مردم کوفه ! مردم مکار و خیانت کار ! هرگز دیده هاتان از اشک تهی مباد ! هرگز ناله هاتان از سینه بریده نگردد ! شما آن زن را می مانید که چون آنجه داشت می رشت ، به یکبار رشته های خود را پاره می کرد . نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری !... با چنین ننگی که برای خود خریدید ، چرا نگریید ؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد . چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت ..."
پیام آوران عاشورا در شام
اگر در کوفه هنوز کسانی حکومت حضرت علی (ع) را بیاد داشتند و چیزهایی از اسلام اصیل دیده بودند ، در شام چنین نبود شامیان چنان غافل بودند که بقول برخی مقتل نویسان ، روز ورود اسیران را عید گرفتند و برای کشته شدن مردان آنان جشن بپا کردند .
پیر مردی شامی به کاروان اسیران نزدیک شد و گفت : " سپاس خدایی را سزاست که شما را کشت و نابود کرد و مردم را از دست شما راحت نمود و امیر المومنین یزید را پیروزی داد "
امام سجاد که در میان اسیران بود ، گفت : " ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای ؟؟ " گفت : " بلی خوانده ام " امام گفت : " آیای این آیه را می شناسی : بگو بر این رسالت پاداشی از شما ، جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم " پیرمرد گفت : " آری خوانده ام " امام سجاد فرمود : " پیرمرد ! خاندان پیامبر (ص) ما هستیم ، این آیه را خواندی؟ " ای اهل بیت ! خدا می خواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را چنانکه باید پاک دارد " گفت : " آری خوانده ام " امام سجاد فرمود : " اهل بیت که به طهارت ستوده شده اند ما هستیم "
سکوت و سرگردانی پیرمرد را فرا گرفت . آثار ندامت در چهره اش آشکار بود . سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت : " خداوندا ، از آنچه گفتم و از بغضی که به این خانواده داشتم ، توبه می کنم . به سوی تو باز می گردم . از دشمنان محمد (ص) و از دشمنان خاندان او بیزارم "
سخنرانی کوبنده وبی نظیر حضرت زینب (س) در کاخ یزید :
یزید که از کشتن امام حسین و اصحاب شادمان بود و ظاهرا اشعاری در این مضمون به زبان می آورد با سخنان حضرت زینب گویی کاخ فرمانروایی بر سرش خراب گردید حضرت زینب اینگونه فرمود :
" پایان کار آنان که کردار بد کردند ، این بود که آیات خدا را دروغ خواندند و بدان فسوس کردند . یزید ! چنین می پنداری که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به ان شهر بردند ، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی ؟ گمان می کنی با این کار قدر تو بلند شده است که اینچنین به خود می بالی و بر این و آن تکبر می کنی ؟....
می گویی کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند اینجا بودند . و هنگام گفتن این جمله با چوب بر دندان پسر پیغمبر می زنی ؟ ابدا به خیالت نمی رسد که گناهی کرده ای و منکر زشتی مرتکب شده ای . چرا نکنی؟ .....
یزید ای دشمن خدا ! بخدا تو در دیده ی من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم یا تحقیرت نمایم ...
بخدا ، این لکه ننگ که بر دامن تو نشسته است ، هرگز سترده نخواهد شد "
به روایت ابن اعثم ، یکی از پیشوایان یهود که در مجلس یزید دعوت شده بود ، وقتی فهمید که سر بریده و خونینی که در طشت طلا در برابر یزید است سر پسر فاطمه دختر پیامبر اسلام است و اسیران خانواده ی پیامبر هستند گفته بود : " منزه است خداوند ، این پسر دختر پیغمبر شما بود که بدین سرعت او را کشتید ؟ و با فرزند او اینگونه رفتار می کنید ؟ بخدا سوگند اگر فرزندی از موسی در میان ما باقی مانده بود او را می ستودیم . چه بد مردمی هستید . "
اينك ، معراجى را كه حرّ آغاز كرد، به پايان رسيده است و هجرت بزرگ و درخشانش خاتمه پذيرفته است . حرّى كه فرمانده ارتش دشمن بود، در نيم روز و با يك تصميم ، اين همه فاصله را به سرعت پيمود و او خود، اولين فدايى است كه از اردوى حسين به خطّ مقدم جبهه مى شتابد و با نبردى قهرمانانه ، در راه دوست كشته مى شود و تلخى شكست سنگينى را به دشمن مى چشاند و ضربتى ديگر بر حريفى كه برترى نظامى دارد، وارد مى سازد.
عمرسعد، متوجّه موقعيّت خطرناك مى شود و مى بيند كه بايد اين ضربه روحى را در ارتش جبران كند و اگر وضع ، بدين روال ادامه يابد، افسران و سربازان ديگرى هم تحت تاءثير اين واقعه و نيز منطق روشن حسين قرار گرفته و به صف امام خواهند پيوست . خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه ناطقين و سخنوران اردوى امام به طور روشن ، سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان و پراكنده شدن از گرد آنان و پيوستن به اردوى مقابل ، دعوت مى كنند. (زهير)، آشكارا نفرات ارتش عمر سعد را تحريك مى كند كه به جبهه امام بپيوندند و عواقب شوم و نكبت بار زندگى زير فرمان عمر سعد و در سايه حكومت خون آشام شام را براى آنان برمى شمارد.
از اين رو، عمر سعد، آتش جنگ را شعله ور مى سازد و با دستور آماده باش ، سپاه كوفه را آماده حمله مى كند؛ زيرا مى داند كه حسين ، تسليم شدنى نيست و خود عمر سعد، هنگام گفتگو با شمر، بر زبان آورده بود كه :
به نام الله
و تنهاتر از تنهایی های تنهایان
مراسم بخاکسپاری گلگون کفنان دشت کربلاست
خاکسپاری شهدای کربلا
بنی اسد! لاله گون دامن صحراست
روی زمین پیکر عزیز زهراست
گل های زهرا گردیده پرپر
هنگام یاری است الله اکبر
بنی اسد! این تن پاک حسین است
زمین کرب و بلا خاک حسین است
کفن ندارد، سبط پیمبر
هنگام یاری است الله اکبر
بنی اسد! اشک غم زدیده بارید
یک بوریا به جای کفن بیارید
اجر شما با زهرای اطهر
هنگام یاری است الله اکبر
دو قرص آفتابند در خون شناور
این دو پسر عمویند قاسم و اکبر
این دو برادر عونند و جعفر
هنگام یاری است الله اکبر
قرص مه فاطمه به خون نشسته
در زیر تیغ و تیر و نیزه شکسته
زخم از ستاره دارد فزون تر
هنگام یاری است الله اکبر
بنی اسد! حق پیغمبر ادا شد
سر حسین مظلوم از تن جدا شد
در پیش چشم ساقی کوثر
هنگام یاری است الله اکبر
بنی اسد! صدای فاطمه آید
به دیدن شهید علقمه آید
گرید بر عباس به جای مادر
هنگام یاری است الله اکبر
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السلام پرداخت نخستين سر مبارك آن حضرت را به خولي (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيدالله بن زياد روانه كرد خولي آن سر مطهر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نميگشت لاجرم به خانه رفت.
طبري و شيخ ابن نما روايت كردهاند از نوار زوجه خولي كه گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاي بداد و روي به رختخواب نهاد. من از او پرسيدم چه خبر داري بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم، گفتم واي بر تو مردمان طلا و نقره ميآورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من و تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهر در زير آن بود نشستم، پس سوگند با خدا كه پيوسته ميديدم نوري مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده، و مرغان سفيد همي ديدم كه در اطراف آن سر طيران ميكردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهر را خولي به نزد ابن زياد برد. مؤلف گويد: كه ارباب مقاتل معتبره از حال اهلبيت امام حسين عليه السلام در شام عاشورا نقل چيزي نكردهاند و بيان نشده كه چه حالي داشتند كه چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم، بلي بعض شعراء در اين مقام اشعاري گفتهاند كه ذكر بعضش مناسب است. صاحب معراج المحبه گفته:
نگون چون رايت عباس گرديد | چه از ميدان گردون چتر خورشيد |
ديگري گفته از زبان جناب زينب سلام الله عليها :
اگر صبح قيامت را شبي هست آنشب ست امشب
طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب
برادرجان يك سر بر كن از خواب و تماشا كن
كه زينب بي تو چون در ذكر يا ربست امشب
جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تبست امشب
سرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
صبا از من به زهرا گو بيا شام غريبان بين
كه گريان ديدة دشمن به حال زينب است امشب
و محتشم عليه الرحمه گفته:
ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين | كاي بانوي بهشت بيا حال ما بين |
بالجمله چون عمر سعد (ملعون) سر امام عليه السلام را با خولي( لعين) سپرد امر كرد تا ديگر سرها را كه هفتاد و دو تن به شمار ميرفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهي شمر (ملعون) بن ذي الجوشن و قيس (لعين) بن اشعث و عمرو (ملعون) بن الحجاج براي ابن زياد (ملعون) فرستاد و به قولي سرها را در ميان قبايل كنده و هوازن و بني تميم و بني اسد و مردم مذحج و ساير قبايل پخش كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوي او تقرب جويند. و خود آن ملعون بقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گذاشت و همگي را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد (ملعون) امر كرد كه دختران پيغمبر صلي الله عليه و آله را مشكفات الوجوه بر شتران بيوطا سوار كردند و سيد سجاد عليه السلام را غل جامعه بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك و روم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسين عليه السلام و كشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا را به صيحه و ندبه برداشتند. صاحب معراج المحبه گفته:
بهم پيوست نيسان و حزيران | چه بر مقتل رسيدن آن اسيران |
ديگري گفته:
خود برافكندند از پشت شتر | مه جبينان چون گسسته عقد در |
شيخ ابن قولويه قمي به سند معتبر از حضرت سجاد عليه السلام روايت كرده كه به رائده فرمود همانا چون روز عاشورا رسيد، رسيد به ما آنچه رسيد از دواهي و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم و كساني كه با او بودند از اولاد و برادران و ساير اهلبيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردند براي رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوي پدر و ساير اهلبيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاي آنها طاهر بر روي زمين است و كسي متوجه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگي گرفت و حالتي مرا عارض شد كه همي خواست جان از بدن من پرواز كند. عمهام زينب كبري سلام الله عليها چون مرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالتست كه در تو ميبينم اي يادگار پدر و مادر و برادران من، مينگرم ترا كه ميخواهي جان تسليم كني، گفتم اي عمه چگونه جزع و اضطر اب نكنم و حال آنكه ميبينم سيد وآقاي خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عيشرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان بيكفن است و هيچكس بر دفن ايشان نميپردازد و بشري متوجه ايشان نمي گردد و گويا ايشان را از مسلمانان نميدانند.
عمهام گفت: « از آنچه ميبيني دلگران مباش و جزع مكن به خدا قسم كه اين عهدي بود از رسول خدا صلي الله عليه و آله به سوي جد و پدر و عم تو و رسول خدا صلي الله عليه و آله مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالي در اين امت پيمان گرفته از جماعتي كه فراعنه ارض ايشان را نميشناسند لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاي متفرقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.
وَ ينصِبُونَ لِهذا اللطَّف عَلَما لقبرِ اَبيكَ سَيّدِ الشّهداء (ع) لايُدْرَسُ اَثَرُهُ ولا يَعْفُو رَسْمُهُ عَلي كرُوُرِ الليالي والايّام.
و در ارض بر قبر پدرت سيدالشهداء عليه السلام علامتي نصب كردند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالي محو و مطموس نگردد يعني مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر مطهرش بيايند و او را زيارت نمايند، و هر چند كه سلاطين كفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعي و كوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت.»
بقيه اين حديث شريف از جاي ديگر گرفته شود، بنابر اختصار است.
و بعضي عبارات سيد ابن طاوس را در باب آتش زدن خيمهها و آمدن اهلبيت عليهم السلام به قتلگاه كه در روز عاشورا نقل كرده، در روز يازدهم نقل كردهاند مناسبست ذكر آن، نيز چون ابن سعد (ملعون) خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه امر كرد آنها را از خيمه بيرون كنند و خيام محترمه را آتش زنند پس آتش در خيمههاي اهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزند پيغمبر (ص) دهشت زده با سر و پاي برهنه از خيمهها بيرون دويدند و لشكر را قسم دادند كه ما را به مصرع حسين عليه السلام گذر دهيد پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ايشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صيحه و شيون كشيدند و سر و روي را با مشت و سيلي بخستند.
و چه نيكو سروده محتشم عليه الرحمه در اين مقام:
شور نشو واهمه را درگما فتاد | بر حربگاه چون ره آنكاروان فتاد |
و ديگري گفته:
از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك | زينب چو ديد پيكر آنشه به روي خاك |
راوي گفت به خدا سوگند فراموش نمي كنيم زينب دختر علي عليهماالسلام را كه بر برادر خويش ندبه ميكرد و با صوتي حزين و قلبي كئيب ندا برداشت كه:
يا مُحمَداه اين حسين تست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روي خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار ميپاشد، واَحزنا و اَكرباه امروز روزي را كه ماند كه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات كرد. اي اصحاب مُحَمَّد صلي الله عليه و آله اينك ذريه پيغمبر شما را ميبرند مانند اسيران. و موافق روايت ديگر ميفرمايد:
يا مُحَمَّداه اين حسين تست كه سرش را از قفا بريدهاند، و عمامه و رداء او را ربودهاند. پدرم فداي آن كسي كه سراپردهاش را از هم بگسيختند، پدرم فداي آن كسي كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداي آن كسي كه با غصه و غم از دنيا برفت، پدرم فداي آن كسي كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداي آن كسي كه ريشش خون آلوده است و خون از او ميچكد، پدرم فداي آن كسي كه جدش محمد مصطفي (ص) است، پدرم فداي آن مسافري كه به سفري نرفت كه اميد برگشتش باشد، و مجروحي نيست كه جراحتش دوا پذيرد.
و بالجمله جناب زينب سلام الله عليها از اين نحو كلمات از براي برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بناليدند، و سكينه جسد پاره پاره پدر را در بر كشيد و بعويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره ميكرد ميناليد و ميگريست.
ترا سر رفت و ما را افسر از سر | همي گفت اي شه با شوكت و فر |
و روايت شده كه آن مخدره جسد پدر را رها نميكرد تا آنكه جماعتي از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند.
و در مصباح كفعمي است كه سكينه گفت چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم حال اغما و بيهوشي براي من روي داد در آنحال شنيدم پدرم ميفرمود:
اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْ شَهيدٍ فَانْذُبوني | شيعَتي ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبِ فَاذْكُروني |
پس اهلبيت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصيلي كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.
برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی
چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيدة روز دهم محرم دميد حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سي و دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به رواتي كه از جناب امام محمد باقر عليه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در تذكره نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مقاتل بيست هزار و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهيربن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسرة اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زهير در ممينه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خيام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هيزم و نيهائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خيام محترم بريزند. و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت ميمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروه بن قيس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعي را با رجاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت.
و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:
اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.
اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه ميرفتند آن خندق و آتش افروخته را ميديدند. پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست، فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني ميكرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه ميدارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.
اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه ميشنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:
اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.
راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.
و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.
پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز ميكند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفتهام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن ميدارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني ميباشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر ميدهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدهاند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين ميبينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت ميكني، و من شهادت ميدهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نميدانم چه ميگوئي البته نميداني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.
ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبههايست آيا در اين مطلب هم شك ميكنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما ميباشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشتهام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كردهام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زدهام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميوههاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراستهايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نميدانيم چه ميگوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:
عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار ميكنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من ميخوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.
لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نميكنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درميآورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.
من با تو تكلم نميكنم تو انسان نيستي بلكه حيوان ميباشي به خدا سوگند گمان نميكنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت زهير فرمود آيا به مرگ مرا ميترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوبتر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.
راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام ميفرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.
و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بيآنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام ميزيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانهوار در انداختيد در كانون نار چون پروانهگان پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت ميكنيد و از ياري ما دست بر ميداريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوهايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمهايد غاصب را الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:
يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:
وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا | فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً |
آنگاه فرمود سوگند با خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من نيز توكل كردهام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او ميدهد.
پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز برايشان قحطي زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسههاي تلخ مرگ را زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زير آمد و طلبيد مرتجز اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود.
طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پيرمردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام ميگريستند و ميگفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ يعني بارالها نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم اي دشمنان خدا چرا فرود نميآئيد او را ياري كنيد؟ سعيد گفت ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جبهاي از برد در برداشت و چون رو كرد به سوي صف خويش مردي از بني تميم كه او را عمر طهوي ميگفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جبهاش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر ميباشند كه در ايشان بود از صلب علي عليه السلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بني سليم و مردي از نبي كنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي.
و در بعضي مقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السلام آمد. حضرت فرمود اي عمر تو مرا به قتل ميرساني به گمان اينكه، ابن زياد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهديست كه به من رسيده اين را استوار ميدارد و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا ميبينم سر ترا در كوفه برني نصب نمودهاند و كودكان آنرا سنگ ميزنند و هدف و نشانة خود كنند. از اين كلمات عمر سعد (لعنه الله عليه) خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار ميبريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حملهاي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمهاي نيست.
اين وقت امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟