دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 344140
تعداد نوشته ها : 228
تعداد نظرات : 183
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

عاشورا ، کربلا ، امام حسین

 

سخنرانی امام برای یارانش پس از استقرار در سرزمین کربلا:

" کاری بر ما پیش آمد که خود می بینید و براستی دنیا دگرگون شده و وارون شده و خوبی هایش پشت کرده و چیزی از آن باقی نمانده جز ته مانده ای مانند آبی که در ته ظرف بماند و آن را دور بریزند . و مانند چراگاه ناگوار و خطرناکی  ، مگر نمی بیند حق را که ( غریب مانده) بدان عمل نمی شود و باطل راکه از آن جلوگیری نشود ، در اینجاست که مومن باید راغب دیدار خدای سبحان باشد ، و براستی که من ، مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز رنج دل و ستوه ...."

 

 

سخنرانی حضرت ام کلثوم در کوفه ( بر طبق برخی روایات حضرت زینب (س) )

دیدن منظره ی اسیری اهل بیت پیغمبر خاطرات گذشته را زنده کرد و کوچه و بازار پر از شیون شد و به یکبار فریاد و فغان از هر گوشه برخاست . و در این حال حضرت ام کلثوم سخنرانی آتشین فرمودند :

" مردم کوفه ! مردم مکار و خیانت کار ! هرگز دیده هاتان از اشک تهی مباد ! هرگز ناله هاتان از سینه بریده نگردد ! شما آن زن را می مانید که چون آنجه داشت می رشت ، به یکبار رشته های خود را پاره می کرد . نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری !... با چنین  ننگی که برای خود خریدید ،  چرا نگریید ؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد . چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت ..."

 

 

پیام آوران عاشورا در شام

اگر در کوفه هنوز کسانی حکومت حضرت علی (ع) را بیاد داشتند و چیزهایی از اسلام اصیل دیده بودند ، در شام چنین نبود شامیان چنان غافل بودند که بقول برخی مقتل نویسان ، روز ورود اسیران را عید گرفتند و برای کشته شدن مردان آنان جشن بپا کردند .

پیر مردی شامی به کاروان اسیران نزدیک شد و گفت : " سپاس خدایی را سزاست که شما را کشت و نابود کرد و مردم را از دست شما راحت نمود و امیر المومنین یزید را پیروزی داد "

امام سجاد که در میان اسیران بود ، گفت : " ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای ؟؟ " گفت : " بلی خوانده ام " امام گفت : " آیای این آیه را می شناسی : بگو بر این رسالت پاداشی از شما ، جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم " پیرمرد گفت : " آری خوانده ام "  امام سجاد فرمود : " پیرمرد ! خاندان پیامبر (ص) ما هستیم ، این آیه را خواندی؟ " ای اهل بیت  ! خدا می خواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را چنانکه باید پاک دارد " گفت : " آری خوانده ام " امام سجاد فرمود : " اهل بیت که به طهارت ستوده شده اند ما هستیم "

سکوت و سرگردانی پیرمرد را فرا گرفت . آثار ندامت در چهره اش آشکار بود . سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت : " خداوندا ، از آنچه گفتم و از بغضی که به این خانواده داشتم ، توبه می کنم . به سوی تو باز می گردم . از دشمنان محمد (ص) و از دشمنان خاندان او بیزارم "

 

سخنرانی کوبنده وبی نظیر حضرت زینب (س) در کاخ یزید :

یزید که از کشتن امام حسین و اصحاب شادمان بود و ظاهرا اشعاری در این مضمون به زبان می آورد با سخنان حضرت زینب گویی کاخ فرمانروایی بر سرش خراب گردید حضرت زینب اینگونه فرمود :

" پایان کار آنان که کردار بد کردند ، این بود که آیات خدا را دروغ خواندند و بدان فسوس کردند . یزید ! چنین می پنداری که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به ان شهر بردند ، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی ؟ گمان می کنی با این کار قدر تو بلند شده است که اینچنین به خود می بالی و بر این و آن تکبر می کنی ؟....

می گویی کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند اینجا بودند . و هنگام گفتن این جمله با چوب بر دندان پسر پیغمبر می زنی ؟ ابدا به خیالت نمی رسد که گناهی کرده ای و منکر زشتی مرتکب شده ای . چرا نکنی؟ .....

یزید ای دشمن خدا ! بخدا تو در دیده ی من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم یا تحقیرت نمایم ...

بخدا ، این لکه ننگ که بر دامن تو نشسته است ، هرگز سترده نخواهد شد "

به روایت ابن اعثم ، یکی از پیشوایان یهود که در مجلس یزید دعوت شده بود ، وقتی فهمید که سر بریده و خونینی که در طشت طلا در برابر یزید است سر پسر فاطمه دختر پیامبر اسلام است و اسیران خانواده ی پیامبر هستند گفته بود : " منزه است خداوند ، این پسر دختر پیغمبر شما بود که بدین سرعت او را کشتید ؟ و با فرزند او اینگونه رفتار می کنید ؟ بخدا سوگند اگر فرزندی از موسی در میان ما باقی مانده بود او را می ستودیم . چه بد مردمی هستید . "

   

 

 گزیده ای  از کتاب " حماسه عشق " و" لهوف سید ابن طاووس"

دسته ها :
جمعه پنجم 11 1386

اينك ، معراجى را كه حرّ آغاز كرد، به پايان رسيده است و هجرت بزرگ و درخشانش خاتمه پذيرفته است . حرّى كه فرمانده ارتش دشمن بود، در نيم روز و با يك تصميم ، اين همه فاصله را به سرعت پيمود و او خود، اولين فدايى است كه از اردوى حسين به خطّ مقدم جبهه مى شتابد و با نبردى قهرمانانه ، در راه دوست كشته مى شود و تلخى شكست سنگينى را به دشمن مى چشاند و ضربتى ديگر بر حريفى كه برترى نظامى دارد، وارد مى سازد.
عمرسعد، متوجّه موقعيّت خطرناك مى شود و مى بيند كه بايد اين ضربه روحى را در ارتش جبران كند و اگر وضع ، بدين روال ادامه يابد، افسران و سربازان ديگرى هم تحت تاءثير اين واقعه و نيز منطق روشن حسين قرار گرفته و به صف امام خواهند پيوست . خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه ناطقين و سخنوران اردوى امام به طور روشن ، سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان و پراكنده شدن از گرد آنان و پيوستن به اردوى مقابل ، دعوت مى كنند. (زهير)، آشكارا نفرات ارتش عمر سعد را تحريك مى كند كه به جبهه امام بپيوندند و عواقب شوم و نكبت بار زندگى زير فرمان عمر سعد و در سايه حكومت خون آشام شام را براى آنان برمى شمارد.
از اين رو، عمر سعد، آتش جنگ را شعله ور مى سازد و با دستور آماده باش ، سپاه كوفه را آماده حمله مى كند؛ زيرا مى داند كه حسين ، تسليم شدنى نيست و خود عمر سعد، هنگام گفتگو با شمر، بر زبان آورده بود كه :

(به خدا حسين تسليم نمى شود، شخصيت بزرگ مَنِشى در سينه اوست ).
بدين گونه جنگ رسماً آغاز مى گردد و آغاز تيراندازى از سوى دشمن است .
عمرسعد، سران سپاه خود را گرد مى آورد و در پيش روى آنان تير را در كمان مى نهد و مى گويد:
(شاهد باشيد كه اولين تير را من به سوى حسين پرتاب مى كنم )
در واقع ، اين تيرى نيست كه توسط عمر سعد، در كربلا و در روز عاشوراى سال (61) هجرى به سوى حسين پرتاب مى شود، بلكه اين تيرى است كه در (سقيفه بنى ساعده ) در روز وفات پيامبر اسلام ، در سال يازده هجرى به قلب پيامبر زده شد، نه به سوى حسين ...! زيرا ابتداى انحراف ، از آنجا بود و در آن روز، بناى (رجعت به كفر) نهاده شد و حوادث بعدى ، همچون فتنه خلافت ، خانه نشينى على ، شهادت على ، مظلوميت و شهادت فاطمه ، مسموم و كشته شدن امام مجتبى ، حادثه عاشورا، قتل عام مردم مدينه و واقعه (حرّه )، به منجنيق بستن مكه ، اسارت امام سجاد و خانواده حسين ، حكومت وليد، فرمانروايى حجاج ، شهادت امام كاظم در زندان بغداد، مسموم شدن امام رضا در خراسان و... همه و همه ، پيامدهاى تلخ آن انحراف نخستين بود. و اينك پس از گذشت زمانى نه چندان زياد بتهاى سرنگون شده از بام كعبه ، دوباره جان گرفته اند و توحيد، زير پاى چكمه پوشان شرك ، به نفس زدن افتاده است و اينك ، تمام ارزشهاى جاهلى و اشرافى و افتخارات موهوم و پوچ و پليد اشرافيّت كثيف كه با كوششهاى پيگير و مبارزات فكرى و عملى پيامبر فرو ريخته بود، زنده شده و حتى رنگ اسلام به خود گرفته است و بويژه ، با روى كار آمدن باند اموى و رژيم سياه بنى اميه ، تمام عناصر رجعت طلب ضدانقلاب ، براى اجرا و احياى نيتهايشان پايگاه مطمئن و نيرومندى يافته اند.
اينان ، همان روحيه جاهلى را دارند، منتها در شكلى ديگر. اسلام با جانشان در نياميخته است . با به دست گرفتن قدرت ، مى خواهند ضربه درونى بزنند و نهضت آزاديبخش اسلام را با ايجاد (ستون پنجم ) از داخل ، آسيب رسانند. على (عليه السّلام ) اينان را نيك شناخته است و درباره همينها مى گويد:(آنان مسلمان نگشتند، بلكه به خاطر حفظ جان و منافع ، تسليم شدند و دم فرو بستند و چهره كفر خود را زير نقاب اسلام ، پنهان داشتند و چون بر انديشه درونى خويش ، ياران و پيروانى يافتند، آن را آشكار كردند). و مى بينيم كه وقتى عثمان به قدرت مى رسد و پايه هاى حكومت خويش را مستحكم و استوار مى كند، ابوسفيان اين دشمن ديرين و كينه توز اسلام كه پس از سالها دشمنى و كارشكنى بر ضد مسلمانان ، براى حفظ جان خود، جامه اسلام پوشيد پيش او آمده ، مى گويد:
(اينك كه قدرت به دست تو رسيده است ، اين خلافت را همچون (گوى ) بين خودتان دست به دست بگردانيد و به هم پاس دهيد و پايه هاى اين قدرت را از خاندان بنى اميه قرار دهيد كه اين ، پادشاهى است ، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى ...).
و با اين گفتار، صريحاً موضع ضد اسلامى و ضد مردمى خود را مشخص ‍ مى كند و غدّه هاى چركين درونى خويش را با زبان مى شكافد و باطن سياه و تبهكار خويش را به وضوح و روشنى مى نماياند.
راستى ، چه انحراف فاحشى !
حسين بن على (عليهما السّلام )براى مبارزه با اين رجعتها و تحريفها، انحرافها و سلطه خودكامه غاصبان و نالايقان ، جان مى بازد و به (مشهد كربلا) آمده است .
پايگاههاى قرآن همه در دست دشمن كينه توز است و به انتقام ضربه هايى كه در (بدر) و (حنين ) خورده اند و قربانيهايى كه داده اند، اينك آزادگان پر شور را كه اسلام از فداكاريها و جانبازيهاى اينان نيرو گرفته و بر پاى ايستاده است ، قربانى هوسهاى خويش كرده و مسلمان كشى به راه انداخته اند. آسيابها همه از خون مى گردد، جويها همه از خون روانست ، زمين از خون تغذيه مى كند و ريشه گياهان در خون نشسته است همه جا بوى خون و جوى خون است ، نه دارها را برچيده و نه خونها را شسته اند.
(عمر سعد)، تير نخستين را بر چله كمان مى گذارد و به اردوى خورشيد پرتاب مى كند ولى از ابتدا، جنگ عمومى آغاز نمى شود، بلكه نبرد تن به تن .
هنگام جنگ تن به تن ، سربازان هر دو جبهه ، براى قهرمان مورد علاقه خود كه پا در ميدان گذاشته است به ابراز احساسات مى پردازند. او را تشويق مى كنند. و وقتى از قهرمان ، ضربتى مؤ ثر بر حريف مى نشيند، غريو و هلهله برمى خيزد.
در جنگهاى عرب ، معمولاً پس از سه نفر كه جنگ تن به تن مى كردند حمله عمومى آغاز مى شد. ولى در نبرد روز عاشورا، نبرد تن به تن تا ظهر ادامه دارد و لحظه ها همه فداكارى ها و قهرمانى ها و از خود گذشتگيها و ايثارهاى ياران حسين را ثبت مى كنند و يكايك ياران امام ، كه فرزندان گُرد و دلاور اسلام اند و سلحشوران پرورده حماسه مذهب ، با شوق و شورى وصف ناپذير، اجازه جهاد گرفته ، خود را چون تيرى رها شده از چله كمان ، به سينه سياه سپاه دشمن مى زنند. و همه بى صبرانه در التهاب عشق ، و در تب و تاب شهادت ، انتظار (آن لحظه ) را مى كشند و اين همه ، (داوطلبانه ) است ، نه چون سربازانى كه به اجبار و تهديد، از بيم سر يا اميد به زر، روانه ميدانهاى جنگ مى شوند و اگر از ميدان عقب نشينى كنند اعدام مى گردند، و نه چون سپاهيانى كه براى آن كه از صحنه نبرد نگريزند بازوهاى آنان بهم بسته مى شود تا توان فرار نداشته باشند.
نه ، اينان ، خود صاعقه وار بر سر دشمن مى تازند و در ميدان ، به رزمى دلاورانه دست مى زنند. وقتى (وَهَب )به ميدان مى رود، آنچنان سهمگين بر دشمن حمله مى برد كه آنان جنگ تن به تن را از ياد برده ، به شكل گروهى و دسته جمعى به او حمله مى كنند.
(وهب ) قبل از حمله ، در اردوگاه امام است و ناظر جنگ ياران ، مادرش و همسرش نيز همراهش آمده اند.
مادرش نزد او آمده مى گويد: فرزندم ! برخيز و فرزند پيامبر را يارى كن .
چنين خواهم كرد، مادر! و هرگز اندكى هم كوتاهى نخواهم ورزيد. و به ميدان مى شتابد:
(اگر مرا نمى شناسيد، من (وهب ) هستم . مرا و ضربتها و حمله ها و قهرمانى هايم را خواهيد ديد. با بديها مى جنگم و زشتيها را مى رانم و كوشش و جهادم ، نه بازيچه و بى هدف ، كه آگاهانه است و در راه هدفى بزرگ ...).
پس از نبردى سخت و كشتن جمعى از سربازان دشمن ، به اردوگاه بازمى گردد و پيش مادر و همسرش مى ايستد.
مادر! راضى شدى ؟
نه فرزندم ! من تو را براى فداكاريهاى بزرگى در روزى چنين ، تربيت كرده ام ، هرگز از تو خشنود نخواهم گشت مگر آنكه پيش روى حسين و در راه دفاع از او و در راه او كه راه حق است كشته شوى .
همسرش پيش مى شتابد و ملتمسانه مى گويد:
مرا در داغ مرگ خود، بر خاك غم و اندوه منشان ، وهب !
سخن همسرت را مپذير فرزندم ! سعادت در رفتن است . به ميدان برگرد و پيگير نبرد و مبارزه باش .
(وهب )كه شراره عشق حق ، سراپاى هستى اش را در برگرفته است ،بى اعتنابه درخواست همسرش ، مجذوب قطب قويترى است ، دوباره به ميدان مى رود.
انسانها، از (عمل )، بيش از (سخن )، تاءثير مى پذيرند.
گفته اند كه :
(تاءثير (عمل ) يك نفر روى هزار نفر، بيش از تاءثير (حرف ) هزار نفر در يك نفر است ).
شيفتگى (وهب ) به جهاد و شور شهادت طلبى اش ، روحيه همسرش را هم دگرگون مى سازد و بندهاى تعلّق و وابستگى را مى گسلد.
همسرش نيز، تحت تاءثير اين كشش قرار مى گيرد و عمودى برداشته به سوى رزمگاه مى شتابد تا دوشادوش شوهرش بجنگد، ولى امام حسين (عليه السّلام ) او را به جمع زنان برمى گرداند و در حقّ او دعاى خير مى كند.
(وهب )، اين سرباز رشيد جبهه حق ، در نبردى حماسى و قهرمانانه كه 24 سواره و 24 پياده را مى كشد، خود، كشته مى شود و سرش به سوى اردوى امام ، پرتاب مى گردد.
مادرش از شوق اين افتخار كه فرزندش در جهاد با باطل ، سرباخته است آن سر را بوسه باران مى كند و دوباره آن را به شدت به جبهه دشمن مى اندازد تا مگر بر نيروى دشمن ، ضربه اى ديگر از اين راه وارد آيد.
پس از چند تن ، (مسلم بن عوسجه ) نبرد را مى آغازد. (مسلم بن عوسجه )، از سوى نخستين پيشاهنگ نهضت حسينى ، (مسلم بن عقيل ) نماينده دريافت اموال و خريدن اسلحه و گرفتن بيعت در كوفه بود، مردى است پارسا و مجاهد در نبردى پرشور، عده اى را مى كشد و خود، زخمى مى شود. ديگرى به ميدان مى آيد و مسلم او را نيز به قتل مى رساند. اگر تك تك به پيكار او برخيزند همه را با تيغ درو مى كند، اين است كه كسى از جبهه دشمن فرياد مى زند: اى بيخردان ! مى دانيد با چه كسى مى جنگيد؟! با شجاعان و دليران بصير و بينايى مى ستيزيد كه شيفته مرگ اند. در نبرد تن به تن ، همه تان را هلاك خواهد كرد، او را سنگباران كنيد تا كشته شود آتش جنگ بين او و گروهى برمى افروزد و غبارى برمى خيزد. حمله آوران جبهه دشمن ، ميدان را ترك مى كنند. گرد و غبار صحنه كارزار فرو مى نشيند و...
(مسلم ) بر زمين افتاده است .
امام خود را به بالين او مى رساند. همچنين در آن لحظات ، (حبيب بن مظاهر)، دوست قديمى اش به سويش مى شتابد و بر بالين (مسلم ) مى نشيند، رمقى در تن مسلم باقى است .
دوستش حبيب مى گويد:
مسلم ! برايم بسى ناگوار است كه تو را در چنين حالى مى بينم ، به بهشت بشارتت باد.
اگر بعد از تو من هم كشته نمى شدم ، دوست داشتم كه تمام وصيتهايت را به من بگويى . مسلم ، آهسته ، در حالى كه اشاره اش به حسين است :
(با اين مرد باش و تا دم مرگ ، در ركابش بجنگ ).
و... چشمانش بسته مى شود و روحش به آسمانها پرمى گشايد.
سرمايه اش در اين سوداى پرسود و عاشقانه ، فقط (جان ) بوده كه تقديم كرده است . به هر مقام و رتبه اى كه رسيده ، در سايه گذشتن از جان در راه (خدا) بوده است .
مگر گوهر پاك و الهى وجود انسان ، جز در سايه اينگونه فداكاريها مى درخشد؟
مگر اوجگيرى معنوى و عرفانى انسان ، جز با سوختن پروانه وار، در عشق به حق ، فراهم آيد؟
جوهر زندگى و عصاره حيات ، به همين است .
(آرى ، آرى ، زندگى زيباست .
زندگى آتشگهى ديرنده پابرجاست .
گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست .
ورنه ، خاموش است و خاموشى گناه ماست ...).
دسته ها :
پنج شنبه چهارم 11 1386
ويژگيهاى امام حسين عليه السلام

الخصائص الحسينيّة ( تاءليف : آيت اللّه حاج شيخ جعفر شوشترى )

 عنوان يازدهم : حسين عليه السلام و پيامبران عليهم السلام 1

در اين بخش ، سخن از ويژگيهاى حسين عليه السلام در رابطه با پيامبران است كه بدين صورت ترسيم مى گردد:

1- در روايات آمده است كه : خداوند به پيام آوران خويش ‍ صفات و شرائط خاصّى مقرّر داشت ، از آن جمله : براى آزمايش ‍ بندگان ، آنان را از زرق و برق ظاهرى ، تشريفات و امكانات مادّى و وابستگى بدان ، دور داشت و آنان را جلوگاه معنويّت و ارزشهاى والاى انسانى قرار داد.

حسين عليه السلام نيز اينگونه بود. خداوند به خاطر آشكار شدن اخلاص او در جهاد و آزمايش بندگان حقّ طلب خدا، همه آن صفات و شرائط را در آن حضرت و قيام دگرگونسازش گرد آورد، به همين جهت است كه خود سالار شهيدان است و رهروان راه توحيديش شهيدان بزرگ و دوستان و برگزيدگان خدا وصف شده اند.

2-  همه پيامبران از ميان توده هاى محروم برخاسته و در زندگى بامشكلات مادّى و فقر و رنج دست به گريبان بوده و در راه ساختن جامعه آرمانى خويش با انواع تهديدها و ارعابها و اهانتها و تحقيرهاى ستمكاران روبرو بودند.

حسين عليه السلام نيز اينگونه بود، اگر پيام آوران خدا هركدام با برخى از مشكلات مادّى و سياسى و اجتماعى روبرو بودند، حسين عليه السلام با تمامى اين فشارها و مشكلات و موانع و بيدادگريها روبرو بود و براى خدا و عدالت و برانداختن سنتهاى جاهلى اموى با همه آنها مبارزه كرد و قهرمانانه در برابر همه نامردميها ايستاد و افتخارآفريد.

3- از خصوصيّات پيامبران ، پاكى و پاكيزگى جسمى و روحى بود. همه آنان بدنى طيّب و طاهر داشتند. كه بوى خوش و مطبوعى همانند بوى به از آنان استشمام مى شد و حسين عليه السلام نيز جسم و جانش پاك و پاكيزه و بوى خوش و دلنشينى همانند بوى سيب از آن حضرت به مشام مى رسيد، همانگونه كه در روايت آمده است .

پيامبران عليهم السلام و زيارت حسين عليه السلام 

1-  همه پيام آوران خدا، شهادتگاه حسين عليه السلام را پيش از شهادت و دفن پيكرمطهّرش زيارت كردند. در روايت است كه : تمامى پيامبران ، كربلا را زيارت نموده و يا بدانجا سير داده شده اند.

همانگونه كه خود پيامبر گرامى فرمود: مرا به نقطه اى سير دادند كه نامش كربلا بود...

2-  همه آنان تا روز رستاخيز، در فرصتهاى ويژه اى آن حضرت را زيارت مى كنند، از آن جمله : شبهاى قدر و شب پانزدهم شعبان ، از اوقات زيارتى او از سوى پيامبران خداست ....

عصاره ويژگيها و مسئوليّتها 

حسين عليه السلام از يك سو، عصاره ويژگيهاى بلند پيام آوران خداست و از سوى ديگر به دوش كشنده بار مسئوليّتها و آزمايشهاى تاريخى و تاريخ ‌ساز آنان .

در زيارت آن گرامى است كه : او را وارث پيام آوران بزرگ خدا مى خوانيم و نام برخى از پيامبران را كه حسين عليه السلام وارث آنهاست ، به صراحت مى بريم .

شرايط و ويژگيهاى او، با برخى ديگر از پيامبران همچون يحيى و ايّوب ، به گونه اى است كه مى توان به جاى نام حسين عليه السلام نام آنان را خواند. براى نمونه :

در درود بر ايّوب شكيبا و يحيى مظلوم عليهما السلام ، مى توان حسين عليه السلام را قصد كرد، چرا كه شكيبايى او در برابر آن آزمايش بزرگ تاريخى و نيز مظلوميّت شهامتمندانه او در برابر بارگاه ظلم اموى ، نه تنها كمتر از شكيبايى ايّوب پيامبر و يحيى عليهما السلام نبود، بلكه بسيار پرشكوه تر بود كه دراين مورد بحث خواهدآمد.

مقايسه حسين عليه السلام با انبياء عليهم السلام 

1-  حضرت آدم و حسين عليه السلام 

آدم عليه السلام از پيام آوران خدا و پدر انسانيّت است ، به فرمان خدا پس از آفرينش او، همه فرشتگان در برابرش سجده كردند كه آدم ، به منزله قبله بود و سجده ازآنِخدا.

حسين عليه السلام نيز اينگونه بود، فرشتگان بر او درود و سلام فرستادند و در گرداگرد شهادتگاه او طواف كردند و شهادتگاهش ‍ معراج آنان بود و جايگاه فرود و صعود آنان .

خداوند آدم را در بهشت ويژه اش جاى داد و حسين عليه السلام بزرگ انسانى است كه بهشت و حوريان را از نور وجود او پديد آورد.

آدم به لباسهاى بهشتى آراسته شد و حسين عليه السلام زينت و زيور بهشت است .

آدم را خداوند برگزيد و حسين عليه السلام نيز برگزيده خدا بود.

آدم به فراق بهشت آزمايش شد و حسين عليه السلام به جدايى دوستان .

آدم به كشته شدن فرزندش آزمايش گرديد و خون او را ديد كه بر زمين ريخت و زمين را سيراب كرد و حسين عليه السلام نيز به شهادت فرزندش كه بدن او را پاره پاره نگريست .

آدم به هشدار از خوردن آن درخت آزمايش گرديد و فراموش ‍ كرد وخداوند در او تصميم آهنين نيافت ، امّا حسين عليه السلام به وانهادن تمامى علائق و ارزشهاى مادّى آزمايش گرديد و فراموش نساخت و تصميم آهنين و استوارى از خود نشان داد كه بى نظير بود.

آدم از نظر چهره و قامت ، برگزيده خدا در ميان موجودات بود و او و فرزندانش برگزيده آفرينش اند و حسين عليه السلام برگزيده از ميان اين برگزيدگان ، چرا كه او از، برگزيده محبوب جهان هستى ، پيامبر خداست و پيامبر از او.

شيطان ، با نگرش بر آفرينش آدم و مادّه نخستين جسم او، بر خود باليد و بر او تكبّر ورزيد كه : من از او بهترم .

و يزيد نيز هنگامى كه خويشتن را بر تخت حكومت و دنباله روآن و طرفداران كور و كر خويش را آراسته به زرق و برق دنيا و خاندانش را در كاخهاى بيداد، غرق در زينت آلات و حرير و جواهر ديد و خاندان بزرگ حسين عليه السلام را در لباس ‍ اسارت و در بند بيداد و جاهليّت نگريست . و نيز هنگامى كه فرزندانش را در كنار خويش ، آراسته به سلاح و جواهر و فرزندان گرانمايه و قهرمان حسين عليه السلام را شهيد و در بند و خويش ‍ را تكيه زده بر تخت و تاج استبداد بر سر، تماشا كرد و سرهاى مقدّس حسين عليه السلام و ياران فداكارش را در برابر خويش ‍ ديد و مجلس شومش را مملوّ از دشمنان خاندان وحى و رسالت و سردمداران اموى نگريست ، همانند شيطان بر خود باليد و به اهانت و ناسزاگويى پرداخت .

او با اشاره به سر منوّر حسين عليه السلام به شيطنت و فريبكارى پرداخت وگفت : حسين ، افتخار مى كرد كه پدرش از پدرم و مادرش از مادرم و نياى بزرگش از نياى من ، برترند و خودش نيز از من برتر و بالاتر است و اين انديشه باعث شهادت او شد. آنگاه بى شرمانه ، اضافه كرد: امّا در مورد پدرش ، بايد گفت كه خداوند به نفع پدرم حكم كرد و خلافت را بدو داد و در جنگ پيروز شد. امّا در مورد مادرش ، راستى كه دختر گرانقدر پيامبر صلى الله عليه و آله برترين زنان است . و در مورد نياى كبيرش ‍ نيز، آرى . او برترين موجود دستگاه آفرينش است و هيچ انسان باايمانى نمى تواند مدّعى برترى بر او باشد، امّا در مورد خودش ‍ كه گفت : برتر از من است ، گوئى حسين عليه السلام اين آيه را تلاوت نكرده و در مورد آن نينديشيده بود كه مى فرمايد:

قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ بِيَدِكَ الْخَيْرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ

بگو! بار خدايا! فرمانروايى از آن توست . به هر كس بخواهى فرمانروايى مى دهى . و از هر كسى بخواهى فرمانروايى را مى ستانى . هر كسى را بخواهى عزّت مى بخشى و هر كسى را بخواهى ذلّت . همه نيكيها به دست توست و تو بر هر كارى توانايى .

و او با اين تحريفات رسوا و سوء استفاده از دين خدا و كتاب آسمانى او، تلاش مذبوحانه كرد تا حسين عليه السلام را به حقارت و ذلّت كشد، امّاشكوه و عظمت حسين عليه السلام و پستى و شيطنت خويش را نمايش داد و در همه قرون و اعصار، خود و شيوه شيطانى اش را رسوا ساخت .

هان اى شيعيان حسين ! و اى غيرتمندان ! و اى جوانمردان ! بنگريد كه چگونه اين عنصر پليد با اهانتها و ناسزاگوييهايش به حسين عليه السلام ، قلب شرافتمندان را آتش مى زند.

با اينكه همه مى دانند كه حسين عليه السلام زينت آسمانها و زمين و زينت عرش خداست .

او عزيز خدا و پيامبر است در مورد او بود كه پيامبر بر فراز منبر رفت و فرمود: هان اى مردم ! اين حسين است ، فرزند گرانمايه على عليه السلام او را نيك بشناسيد.

آرى ! او عزيز دخت گرانمايه پيامبر صلى الله عليه و آله است ، امّا در آن مجلس شوم ، جز شجاعانى چند، كسى نبود كه اين حقايق را طنين افكن سازد. آنجا حقايق را دخت گرانمايه على عليه السلام بر برگهاى زرّين حماسه عاشورا نوشت و سفير روم و عالم يهودى نيز بر فريبكارى و تبليغات دروغين يزيد برآشفتند ....

نكته ديگر در اينجا، همسانى و همفكرى يزيد با ابليس است .

ابليس به تواضع خاك و ملايمت و نرمى و ذلّت ظاهرى او از يك سو و گرما و حرارت و جهش و سوزانيدن آتش از سوى ديگر نگريست و پنداشت كه خود از آدم برتر است ؛ چرا كه مادّه نخستين آدم از خاك ومادّه نخستين او از آتش است و هرگز فكرش را به كار نينداخت كه خاك ، كانون حيات و زندگى است . رستنگاه گلها و گياهان و شكوفه هاى عطرآگين است . رويشگاه دانه ها و ميوه ها و درختان است . معدن فلزّات وجواهرات است . گنجينه آبهايى كه زندگى بر آنها وابسته است ....

شيطان اموى نيز، خود را بر تخت استبداد سياه نگريست و سر مقدّس حسين عليه السلام را ساكت و آرام در برابر خويش بر تخت و طرفداران خويش را مسلّح و مجهّز و آراسته به زيور و آلات در خدمت به ظلم آماده ديد، چنين پنداشت كه او از حسين عليه السلام برتر است و به همين دليل فريبكارانه به قرآن شريف استدلال كرد كه : خداوند فرمانروايى را به او ارزانى داشته و بدينوسيله بدو عزّت بخشيده است و پنداشت كه جهاد و شهادت و فداكارى در راه حقّ و عدالت نشان ذلّت است ... و توجّه نداشت كه همه شرائط ذلّت و حقارت ، در او و حكومت پوشالى و سياه اوست و همه شرايط حرّيّت و آزادگى و شكوه و شهامت در حسين عليه السلام .

خداوند، حكومت حقيقى بر دلها و جانها را به حسين عليه السلام ارزانى داشت و از يزيد و پيروان جنايتكارش به دليل بيدادگرى و سياهكاريشان حكومت را گرفت ، به همين جهت ، حتّى آنانكه لعن و نفرين بر خلفا را جايز نمى دانند، لعن بر يزيد را مى پذيرند و براى پاداش بدو لعنت مى كنند.

آرى ! حسين عليه السلام نه تنها بر قلبهاى باايمان حكومت مى كند، بلكه ديگر قلبها نيز شيفته شهامت و رادمردى و شكوه اوست .

اگر براستى مى خواهى عزّت را بنگرى اينك به بارگاه ملكوتى حسين عليه السلام و تجليل و احترام بدان را، تماشا كن .

اگر مى خواهى ذلّت و سرافكندگى و شقاوت را تماشا كنى ، به قبر يزيد بنگر كه هر راهگذرى ، نه تنها شيعيان ، بلكه پيروان ديگر اديان و مرامها، به هنگام گذشتن از كنار قبرش ، چيزى جز لعن و نفرين نثارش نمى كنند وبراى برآمدن خواسته هايشان بسان رمى جمرات به قبر شيطان اموى سنگ مى اندازند ....

شگفت اينجاست كه اين سرنوشت سياه يزيد را، دخت گرانمايه بتول ، زينب عليهما السلام در اوج شرارت و مستى يزيد، در كاخ بيداد اموى ، بدو خاطرنشان ساخت و براى هميشه در تاريخ به يادگار نهاد.

آرى ! آدم عليه السلام به طور ناگهانى به جدايى از بهشت ، آزمايش گرديد و از آن جايگاه آرامش و باغهاى ملكوتى آن ، به زمين خاكى و غبارآلود و كانون آفتها و شرارتها و درندگان و جنبندگان موذى تبعيد گشت ... و حسين عليه السلام نيز همانند او، ظرف چند ساعت از بوستانى معطّر از برادران و فرزندان و دوستان و همه شايستگان ، جدا شد و راهى ديار عشق گرديد.

در روايت آمده است كه : آنگاه كه ديگر كسى از ياران او باقى نمانده بود، كودكى با شرايط خاصّى از خيمه ها خارج شد، هراسان به هر سو نگريست كه عنصر خون آشامى او را به شهادت رساند.

و ديگر كسى براى حسين عليه السلام نمانده بود كه به خواهرش ‍ گفت كودك خردسالش را بياورد....

هنگامى كه او را نيز به خاك و خون كشيدند، با بانوان حرم ، وداع كرد و تنهاى تنها به سوى ميدان به راه افتاد. جهان را تيره و تار ديد و خود را تنها و در محاصره درندگان ، سربر آستان پروردگارش ‍ بلند كرد وبه نيايش با او پرداخت و عاشقانه به راز و نياز نشست ....

در روايت است كه : آدم عليه السلام پس از خروج از بهشت بسيار گريست ، دههاسال و شايد بيشتر؛ و حسين عليه السلام نيز در روز پرشكوه عاشورا در چند مورد خاصّ، گريه كرد.

امّا گريه او، بسان گريه آدم نبود، چرا كه گريه آدم براى خويش ‍ بود و گريه آن حضرت نه براى خود، بلكه برخاسته از رقّت قلب و مهر بر كسانى بود كه بر او مى گريستند.

گريه آدم ، بسيار طولانى بود و سيلاب اشكش فراوان ، ولى گريه حسين عليه السلام كوتاه و برخاسته از خون قلب او بود.

گريه آدم با آرامش و آرامش بخش همراه بود و گريه حسين عليه السلام را آرامش دهنده نبود.

گريه آدم براى كشته شدن يك فرزند بود و گريه حسين عليه السلام براى برادران ، فرزندان ، عموزادگان ، ياران ، خاندان و كودكانش .

آدم ، پس از خروج از بهشت ، براى تهيّه غذا براى خود و همسرش ، به آزمايش سختى دچار شد، چرا كه در زمين ، نه وسيله زندگى فراهم بود و نه دانش و آگاهى لازم و نه كسى كه او را يارى و همكارى كند و حسين عليه السلام نيز در محاصره دشمن براى تهيه آب ، براى اردوگاه تشنه و محاصره شده اش آزمايش گرديد و در اين راه رنج بسيار كشيد و به تلاش بسيارى دست زد. گاهى خود، دشمن را اندرز داد. گاه سفيرانى براى موعظه آنان گسيل داشت . گاه براى آگاه ساختن دشمن از سرانجام شوم كار ضدانسانيش ، آشكارا افرادى را به سوى آنان فرستاد. گاه شبانه و مخفيانه پيام فرستاد. گاهى با حفر چاه كوشيد، و گاه با اتمام حجّت نمودن به دشمن كه آب بر روى زنان و كودكان غيرنظامى بستن دور از شرف اسلامى و عربى است . زمانى با استدلال به تشنگى سخت كودك خردسالش  و زمانى به شدّت عطش خويشتن در آخرين لحظات .

آدم عليه السلام پس از رنج و خستگى بسيار، به موادّ حياتى موردنياز دست يافت و حسين عليه السلام پس از همه رنجها و فداكاريها، با لب تشنه جان داد.

آدم عليه السلام به جنايت قابيل در حقّ هابيل و كشتن و دفن او آزمايش گرديد و ريخته شدن خون او را نديد؛ امّا، حسين عليه السلام بدن قطعه قطعه فرزندجوانش را بر روى خاك و خون نگريست و با ديدن آن منظره ، توان از دست داد.

آدم ، چهل شبانه روز بر فرزندش گريست و بدو وحى شد كه فرزند ديگرى به او عنايت خواهد شد و حسين عليه السلام دقايقى چند در شهادت فرزندش گريست ، امّا همان مدّت اندك ، به اندازه چهل سال ، توان حسين عليه السلام را گرفت و آنگاه به شهادت فرزند ديگرش ، آزمايش گرديد.

2- ادريس پيامبر و حسين عليه السلام 

خداوند، حضرت ادريس را بر آسمانها اوج داد. و حسين عليه السلام نيز پس از شهادت ، روح ، خون ، پيكر و تربت مقدّسش را اوج بخشيد و بالابرد.

ادريس به هجرت از قلمرو ظلم و بيداد، پراكندگى ياران ، گرسنگى و تشنگى در راه حقّ آزمايش شد، و حسين عليه السلام نيز به هجرت از حرم خدا و پيامبر، به رويارويى قهرمانانه با ديكتاتورى خون آشام اموى و به تشنگى و گرسنگى و فشارروزگار براى حقّ و عدالت ... كه خواهرش در كنار پيكر به خون طپيده اش ناله زد و گفت : پدرم فداى آنكه با لب تشنه به شهادت رسيد.

3-  نوح و حسين عليه السلام 

نوح عليه السلام بزرگ پيام آوران است .

حسين عليه السلام سالار همه جوانمردان بهشت .

خانه و جايگاه نوح شرافت يافت .

شهادتگاه حسين عليه السلام از آنجا شرافتش بيشتر شد.

خداوند در ميان جهانيان به نوح درود فرستاد كه :

سلامٌ عَلى نُوحٍ فىِالْعالَمين

به حسين عليه السلام نيز درود باد كه نجات همه بشريّت از آتش ‍ دوزخ به بركت وجود اوست .

نوح دارنده كشتى نجات بر امواج آبها بود.

حسين عليه السلام صاحب كشتى نجاتى است كه هر آن كس بر آن نشيند از آتشهاى بدبختى دنيا و آخرت نجات يابد.

نوح نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خويش زندگى كرد و بر او ستم روا داشتند و تا سرحدّ بيهوشى او را زدند و خون از گوشهايش جارى شد.

حسين عليه السلام نيز فراسوى مردم دعوت شد و نيمروزى در ميان آنان بود و او را به شهادت رساندند و پيكر پاكش سه روز بر روى خاك ماند و سر مقدّسش را بر فراز نيزه ها بردند و ستمى كه در يك ساعت بر او روا داشتند، از نهصدوپنجاه سال ، بيشتر بود.

4- ابراهيم و حسين عليه السلام 

هنگامى كه با فروتنى و اخلاص در زيارت حسين عليه السلام اين جمله را به زبان مى آورى كه :

السّلام على ابراهيم خليل اللّه !

مى توانى هر دو نفر آنان ، حسين عليه السلام يا ابراهيم را نيّت كنى .

مى توانى آن خليل خدا را نيّت كنى كه به خاطر انجام فرمان خدا خويشتن را به آتش بيدادگران نزديك ساخت و نه تنها از فرشتگان مدد نخواست ، بلكه ازشدّت اخلاص خدايش را نيز نخواند چرا كه گفت :

حسبى من سئوالى علمه بحالى

او از شرايط من آگاه است .

و نيز مى توانى به نيّت خليل كربلا، سلام و درود نثار كنى كه خويشتن را در راه انجام فرمان خدا آماج شمشيرها و نيزه ها نمود و يارى فرشتگان را نپذيرفت . و آتش دوزخ را و آتش فتنه اموى را براى امّت بزرگى سرد و سلامت ساخت .

به هنگام سلام ، مى توانى آن خليل بزرگى را نيّت كنى كه چهره نورانى فرزندش اسماعيل را به خاطر خدا بر خاك نهاد.

نيز مى توانى آن خليل پرشكوهى را نيّت كنى كه در راه خدا چهره فروزان فرزندش على را با بدن قطعه قطعه بر خاك نهاد.

به هنگام نثار درود بر ابراهيم ، مى توانى خليل بزرگوارى را نيّت كنى كه همسرش ساره از او براى تهيّه غذا، موادّ غذايى خواست و او از همسرش خجالت كشيد كه او را دست خالى برگرداند و ظرف را از ريگهاى بيابان پر كرد و خداوند به قدرتش آن را به موادّ غذايى تبديل كرد.

ياآن خليل بلند آوازه اى را قصدكنى كه دخت گرانمايه اش در محاصره دشمن از او آب خواست كه در پاسخ دُردانه اش فرمود: دخترم ! تشنگى تو بر من گران است ، امّا براى خدا همه مشكلات را بايد به جان خريد.

به هنگام نثار درود بر ابراهيم ، مى توانى خليل كعبه را نيّت كنى كه خاندانش را در بيابانى بدون كشت و زرع مسكن داد و تنها ظرف آبى نزدشان نهاد و بازگشت ، آنگاه درخانه كعبه را گرفت و گفت :

رَبَّنا اِنّى اءَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى

پروردگارا! من برخى از خاندانم را در درّه اى بى آب و گياه سكونت دادم .

پس بر آنان دعا كرد كه :

فاجْعَلْ اءفْئِدَةً مِنَ النّاسِ

خداوندا! اينك دلهاى مردم را متوجه آنان ساز و از ميوه ها و ثمرات ، روزيشان گردان .

يا مى توانى قصد خليل كربلا را نمايى كه خاندانش را در راه انجام فرمان خدا، در بيابانى در محاصره دشمن و بدون آب و غذا سكونت داد و به هنگام جدايى از آنان فرمود:

براى اسارت در راه خدا و آزادى بشريّت آماده شويد! نهراسيد و به خدا اعتماد نماييد.

و بالاخره مى توانى آن خليل گرانقدرى را كه پيشواى يكتاپرستان است نيّت كنى .

يا خليل والامقامى را كه كانون توحيد و رحمت الهى است .

بزرگ مردى را بخوانى كه دوستدار ميهمان است .

يا پيشواى بزرگى كه نه تنها نسبت به شايستگان پرمهر است بلكه به گناهكاران نيز مهربان است تا آنان را هدايت و نجات بخشد و قلب مقدّسش براى همه انسانيّت مى طپيد.

5- يعقوب و حسين عليه السلام 

در زيارت حسين عليه السلام مى خوانيم كه :

السّلام على يعقوب الّذى ردّ اللّه اليه بصره برحمته

سلام بر يعقوب پيامبر كه خداوند به رحمت خويش ، نور ديدگانش را بدو بازگردانيد.

در اين درود و سلام ، مى توانى يعقوب پيامبر را نيّت كنى كه پدر دوازده پسر بود و هنگامى كه آنان را فرا خواند، دركمال صحّت وسلامت در برابرش ايستادند و گفتند: پدرجان ! يكى از ما را گرگ خورد.

و او از اين رخداد و خبر دردناك ، كمرش خم و نور چشمانش را از دست داد.

و نيز مى توانى يعقوب كربلا، حسين عليه السلام را قصد كنى كه پدر يك پسر بود كه ندايش را از شهادتگاه شنيد كه : پدرجان ! آخرين سلام مرا پذيرا باش كه اينك لحظات جدايى است.

مى توانى يعقوب پيامبر را نيّت كنى كه پيراهن آلوده به خون فرزندش را كه سالم بود نگريست و گفت : گويا گرگ پرمهرى بوده كه پسرم را خورده و پيراهن او را پاره نكرده است .

يا يعقوب كربلا را نيّت كنى كه فرزند قهرمانش را با پيكرى به خون آغشته نگريست كه نه جايى از بدن سالم بود و نه پيراهن .

از يعقوب پيامبر، يوسف را خواستند بدين بهانه كه : در دشت زيبا و مناظر دل انگيزش بخورد و بازى كند، امّا او نمى پذيرفت و مى گفت : بردن او، مرا اندوهگين مى سازد.

امّا حسين عليه السلام هنگامى كه فرزند قهرمانش به سوى ميدان جهاد حركت كرد و بانوان حرم او را از حركت بازداشتند، فرمود: او را رها كنيد كه شوق ديدار خدا و پيامبرش را در سر دارد.

يعقوب پيامبر را بشارت دهنده با پيراهن يوسف فرا رسيد و آن را به سر و روى او انداخت و او بينا شد.

امّا حسين عليه السلام نداى جدايى فرزندش را شنيد گويى دنيا در نظرش تيره و تار شد.

6- يوسف و حسين عليه السلام 

هنگامى كه برادران حسود، ميان يوسف و پدرش جدايى افكندند و نقشه كشتن او را كشيدند، يكى از آنان گفت : يوسف را نكشيد و او را در نهانگاه چاه بيفكنيد. و چنين كردند.

امّا يوسف پرشكوه كربلا را پس از به شهادت رساندن تمامى ياران ، فرزندان ، برادران و ... و پس از وارد ساختن زخمهاى عميق و بسيار بر پيكرش كه هركدام از آنها براى شهادتش كافى بود، ناگهان همگى سپاه شوم اموى فرياد كشيدند كه : حسين را دسته جمعى بكشيد. اينجا بود كه گروهى براى كشتن آن حضرت هجوم آوردند و گروهى براى بريدن سرمطهّرش و پس ‍ از شهادت پرشكوهش ، شقاوتهايى كه بر آن پيكر مطهّر روا داشتند كه قلم از ترسيم آن ناتوان است .

كاروانيان يوسف پيامبر را پس از افكندن در نهانگاه چاه ، يافتند و با خود بردند و براى فروش در بازار مصر گرداندند.

و يوسف كربلا را نيز پس از شهادت در حالى كه پيكرش بر روى خاك بود، سرمقدّسش را بر فراز نيزه هاى بيداد در كوفه ، شام ، بازار و كوچه هاى آن شهرها، بزدلانه و شقاوتمندانه گردانيدند.

يوسف پيامبر را به ضرب زور بر دربار پادشاه مصر بردند، امّا پس ‍ از مدّتى مورداحترام او قرار گرفت و امانتدار او شد.

امّا سر مقدّس يوسف كربلا را به بارگاه ديكتاتور سفّاكى بردند كه به جنايت خويش افتخار مى كرد و بر سيّد و سالار شهيدان اهانت روا مى داشت و بر لب و دندان او چوب بيداد مى نواخت .

7-  صالح پيامبر و حسين عليه السلام 

اين پيامبر بزرگ به تقاضاى مردم و خواست خداوند، ناقه اى به عنوان معجزه آورد و اين ناقه وسيله آزمايش بندگان خدا بود.

حسين عليه السلام نيز خاندان و كودكانش را كه در محاصره رژيم سفّاك اموى قرار گرفته بودند، وسيله آزمايش مردم مدّعى اسلام و طرفدارى از حقّ ساخت .

اين پيامبر بزرگ ، از مردم خود خواست تا يك روز آب چشمه را سهم خويش سازند و روز ديگر سهم ناقه قرار دهند و مدّتى چنين كردند.

امّا حسين عليه السلام از رژيم پليداموى براى سيراب ساختن كودكان وخاندانش مقدارى آب خواست و امتناع كردند.

ناقه صالح ، هنگامى كه مورد حمله قرار گرفت ، بچّه اش فرياد كشيد و بر كوه صعود كرد به گونه اى كه اكنون نيز آن منطقه وحشتناك است .

كودك خردسال حسين عليه السلام نيز پس از هدف گلوله قرار گرفتن فرياد زد و جان به جان آفرين تسليم كرد و حسين عليه السلام فرمود: بار خدايا! اين كودك خردسال ، از بچّه ناقه صالح مقامش والاتر است ، انتقام او را بگير و اگر انتقام فورى مصلحت نيست ، بهتر از آن پاداشمان ده .

8-  هود پيامبر و حسين عليه السلام 

هود پيامبر خدا بود و صاحب توكّل و اعتمادى خاصّ، آنگونه كه در برابر دشمنان با توكّل به خدا گفت :

 فَكيدُونى جَميعاً ثُمَّ لاتُنْظِرُونِ

همگى بر ضد من به حيله گرى برخيزيد و مرا مهلت ندهيد.

حسين عليه السلام نيز هنگامى كه در برابر سپاه اموى ايستاد، پس از خيرخواهى و ارشاد آنان ، شهامتمندانه همين سخن را گفت .

هود پيامبر اين سخن را گفت ، امّا قومش او را زدند و بدو سنگ انداختند، امّا از او دست برداشتند.

ولى سپاه اموى با همه سلاحها و امكانات خويش ، به هر شقاوتى بر ضد حسين عليه السلام و يارانش دست يازيدند.

كافران ستمكار، هود پيامبر را، مورد يورش قرار دادند و تا به شماره افتادن نفس ، گلويش را فشردند و آنگاه رها كردند.

امّا سپاه اموى ، حسين عليه السلام را سر بريدند و پس از شهادت ، پيكرش را قطعه قطعه ساختند و آنگاه اسب بر بدن مقدّسش تاختند و پيكرش را درهم نورديدند.
دسته ها :
چهارشنبه سوم 11 1386

به نام الله

و تنهاتر از تنهایی های تنهایان

مراسم بخاکسپاری گلگون کفنان دشت کربلاست

 

خاکسپاری شهدای کربلا

 

بنی اسد! لاله گون دامن صحراست

روی زمین پیکر عزیز زهراست

گل های زهرا گردیده پرپر

هنگام یاری است الله اکبر

 

بنی اسد! این تن پاک حسین است

زمین کرب و بلا خاک حسین است

کفن ندارد، سبط پیمبر

هنگام یاری است الله اکبر

 

بنی اسد! اشک غم زدیده بارید

یک بوریا به جای کفن بیارید

اجر شما با زهرای اطهر

هنگام یاری است الله اکبر

 

دو قرص آفتابند در خون شناور

این دو پسر عمویند قاسم و اکبر

این دو برادر عونند و جعفر

هنگام یاری است الله اکبر

 

قرص مه فاطمه به خون نشسته

در زیر تیغ و تیر و نیزه شکسته

زخم از ستاره دارد فزون تر

هنگام یاری است الله اکبر

 

بنی اسد! حق پیغمبر ادا شد

سر حسین مظلوم از تن جدا شد

در پیش چشم ساقی کوثر

هنگام یاری است الله اکبر

 

بنی اسد! صدای فاطمه آید

به دیدن شهید علقمه آید

گرید بر عباس به جای مادر

هنگام یاری است الله اکبر

دسته ها :
سه شنبه دوم 11 1386

 

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السلام پرداخت نخستين سر مبارك آن حضرت را به خولي (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيدالله بن زياد روانه كرد خولي آن سر مطهر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمي‌گشت لاجرم به خانه رفت.

طبري و شيخ ابن نما روايت كرده‌اند از نوار زوجه خولي كه گفت آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاي بداد و روي به رختخواب نهاد. من از او پرسيدم چه خبر داري بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم، گفتم واي بر تو مردمان طلا و نقره مي‌آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من و تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهر در زير آن بود نشستم، پس سوگند با خدا كه پيوسته مي‌ديدم نوري مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده، و مرغان سفيد همي ديدم كه در اطراف آن سر طيران مي‌كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهر را خولي به نزد ابن زياد برد. مؤلف گويد: كه ارباب مقاتل معتبره از حال اهلبيت امام حسين عليه السلام در شام عاشورا نقل چيزي نكرده‌اند و بيان نشده كه چه حالي داشتند كه چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم، بلي بعض شعراء در اين مقام اشعاري گفته‌اند كه ذكر بعضش مناسب است. صاحب معراج المحبه گفته:

نگون چون رايت عباس گرديد
چه خود را ديد بي‌سالار و صاحب
بنات العش را جمع‌آوري كرد
غم قتل پدر بودش پرستار
درون خيمه سوزيده ز اخگر
قيامت بر شفيعان دست امت
كه زهرا بود در جنت مكدر
كه از تصوير آن عقل است حيران
زبان صد چو من ببريده و لال
بود دور از ادب گفت و شنودش
(گوينده نير تبريزي است)

چه از ميدان گردون چتر خورشيد
بتول دومين ام المصائب
بر ايتام برادر مادري كرد
شفابخش مريضان شاه بيمار
شدندي داغداران پيمبر
بپا شد از جفا و جور امت
شبي بگذشت بر آل پيمبر
شبي بگذشت بر ختم رسولان
ز جمال و حكايتهاي جمال
ز انگشت و ز انگشتر كه بودش

ديگري گفته از زبان جناب زينب سلام الله عليها :

اگر صبح قيامت را شبي هست آنشب ست امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب

برادرجان يك سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بي تو چون در ذكر يا ربست امشب

جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تبست امشب

سرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

صبا از من به زهرا گو بيا شام غريبان بين

كه گريان ديدة دشمن به حال زينب است امشب

و محتشم عليه الرحمه گفته:

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين
مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين

كاي بانوي بهشت بيا حال ما بين
بنگر به حال زار جوانان هاشمي

بالجمله چون عمر سعد (ملعون) سر امام عليه السلام را با خولي( لعين) سپرد امر كرد تا ديگر سرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مي‌رفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهي شمر (ملعون) بن ذي الجوشن و قيس (لعين) بن اشعث و عمرو (ملعون) بن الحجاج براي ابن زياد (ملعون) فرستاد و به قولي سرها را در ميان قبايل كنده و هوازن و بني تميم و بني اسد و مردم مذحج و ساير قبايل پخش كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوي او تقرب جويند. و خود آن ملعون بقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گذاشت و همگي را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد (ملعون) امر كرد كه دختران پيغمبر صلي الله عليه و آله را مشكفات الوجوه بر شتران بي‌وطا سوار كردند و سيد سجاد عليه السلام را غل جامعه بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك و روم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسين عليه السلام و كشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا را به صيحه و ندبه برداشتند. صاحب معراج المحبه گفته:

بهم پيوست نيسان و حزيران
يكي شد موكنان بر سوگ دلبند
يكي داغ علي را تازه مي‌كرد
بپا گرديد غوغاي قيامت
بنور ديدة ساقي كوثر
به جان خلد نار دوزخي زد
سيه شد روزگار آل عصمت
شنيدن كي بود مانند ديدن

چه بر مقتل رسيدن آن اسيران
يكي مويه كنان گشتي به فرزند
يكي از خون به صورت غازه مي‌كرد
به سوگ گلرخان سروقامت
نظر افكند چون دخت پيمبر
بناگه ناله هذا اخي زد
ز نيرنگ سپهر نيل صورت
ترا طاقت نباشد از شنيدن

ديگري گفته:

خود برافكندند از پشت شتر
شور محشر در جهان انداختند
از جگر هجران كشيده بلبلي
خاست محشر از قرآن مهر و ماه
آن همايون بانوي خورشيد مهد
زخم خواره در ميانه ناپديد
بود جاي تير و شمشير و سنان

مه جبينان چون گسسته عقد در
حلقها از بهر ماتم ساختند
گشت نالان بر سر هر نوگلي
زينب آمد بر سر بالين شاه
تا نظر برد اندر آن پيكر بجهد
ديد پيدا زخمهاي بيعديد
هر چه جستي موبمو از وي نشان

شيخ ابن قولويه قمي به سند معتبر از حضرت سجاد عليه السلام روايت كرده كه به رائده فرمود همانا چون روز عاشورا رسيد، رسيد به ما آنچه رسيد از دواهي و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم و كساني كه با او بودند از اولاد و برادران و ساير اهلبيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردند براي رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوي پدر و ساير اهلبيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاي آنها طاهر بر روي زمين است و كسي متوجه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگي گرفت و حالتي مرا عارض شد كه همي خواست جان از بدن من پرواز كند. عمه‌ام زينب كبري سلام الله عليها چون مرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالتست كه در تو مي‌بينم اي يادگار پدر و مادر و برادران من، مي‌نگرم ترا كه مي‌خواهي جان تسليم كني، گفتم اي عمه چگونه جزع و اضطر اب نكنم و حال آنكه مي‌بينم سيد وآقاي خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عيشرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان  بي‌كفن است و هيچكس بر دفن ايشان نمي‌پردازد و بشري متوجه ايشان نمي گردد و گويا ايشان را از مسلمانان نمي‌دانند.

عمه‌ام گفت: « از آنچه مي‌بيني دلگران مباش و جزع مكن به خدا قسم كه اين عهدي بود از رسول خدا صلي الله عليه و آله به سوي جد و پدر و عم تو و رسول خدا صلي الله عليه و آله مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالي در اين امت پيمان گرفته از جماعتي كه فراعنه ارض ايشان را نمي‌شناسند لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاي متفرقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.

وَ ينصِبُونَ لِهذا اللطَّف عَلَما لقبرِ اَبيكَ سَيّدِ الشّهداء (ع) لايُدْرَسُ اَثَرُهُ ولا يَعْفُو رَسْمُهُ عَلي كرُوُرِ الليالي والايّام.

و در ارض بر قبر پدرت سيدالشهداء عليه السلام علامتي نصب كردند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالي محو و مطموس نگردد يعني مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر مطهرش بيايند و او را زيارت نمايند، و هر چند كه سلاطين كفره و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعي و كوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت.»

بقيه اين حديث شريف از جاي ديگر گرفته شود، بنابر اختصار است.

و بعضي عبارات سيد ابن طاوس را در باب آتش زدن خيمه‌ها و آمدن اهلبيت عليهم السلام به قتلگاه كه در روز عاشورا نقل كرده، در روز يازدهم نقل كرده‌اند مناسبست ذكر آن، نيز چون ابن سعد (ملعون) خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه امر كرد آنها را از خيمه بيرون كنند و خيام محترمه را آتش زنند پس آتش در خيمه‌هاي اهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزند پيغمبر (ص) دهشت زده با سر و پاي برهنه از خيمه‌ها بيرون دويدند و لشكر را قسم دادند كه ما را به مصرع حسين عليه السلام گذر دهيد پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ايشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صيحه و شيون كشيدند و سر و روي را با مشت و سيلي بخستند.

و چه نيكو سروده محتشم عليه الرحمه در اين مقام:

شور نشو واهمه را درگما فتاد
بر زخمهاي كاري تير و كمان فتاد
بر پيكر شريف امام زمان فتاد
سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد
رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول
وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست
كز خون او زمين شده جيحون حسين تست
خرگاه زين جهان زده بيرون حسين تست
مرغ هوا و ماهي دريا كباب كرد
ما را غريب و بيكس و بي‌آشنا ببين
در ورطه عقوبت اهل جفا ببين
سرهاي سروان همه در نيزه‌ها ببين
غلطان به خاك معركه كربلا ببين

بر حربگاه چون ره آنكاروان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بي‌اختيار نعره هذا حسين از او
پس بازبان پرگله آن بضعه رسول
اين كشته فتاده به هامون حسين تست
اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست
اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات
اين شاه كم سپاه كه با خيل اشگ و آه
پس روي در بقيع و به زهرا خطاب كرد
كاي مونس شكسته دلان حال ما ببين
اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
تنهاي كشتگان همه در خاك و خون نگر
آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

و ديگري گفته:

از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك
احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن
بر كشتگان بي‌كفن خود نماز كن
دستي به دستگيري ايشان دراز كن
ما را سوار بر شتر بي‌جهاز كن
بار دگر روانه به سوي حجاز كن

زينب چو ديد پيكر آنشه به روي خاك
كاي خفته خوش ببستر خون ديده باز كن
اي وارث سرير امامت به پاي خيز
طفلان خود به ورطة بحر بلانگر
برخيز صبح شام شد اي مير كاروان
يا دست ما بگير و از اين دشت پرهراس

راوي گفت به خدا سوگند فراموش نمي كنيم زينب دختر علي عليهماالسلام را كه بر برادر خويش ندبه مي‌كرد و با صوتي حزين و قلبي كئيب ندا برداشت كه:

يا مُحمَداه اين حسين تست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روي خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار مي‌پاشد، واَحزنا و اَكرباه امروز روزي را كه ماند كه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات كرد. اي اصحاب مُحَمَّد صلي الله عليه و آله اينك ذريه پيغمبر شما را مي‌برند مانند اسيران. و موافق روايت ديگر مي‌فرمايد:

يا مُحَمَّداه اين حسين تست كه سرش را از قفا بريده‌اند، و عمامه و رداء او را ربوده‌اند. پدرم فداي آن كسي كه سراپرده‌اش را از هم بگسيختند، پدرم فداي آن كسي كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداي آن كسي كه با غصه و غم از دنيا برفت، پدرم فداي آن كسي كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداي آن كسي كه ريشش خون آلوده است و خون از او مي‌چكد، پدرم فداي آن كسي كه جدش محمد مصطفي (ص) است، پدرم فداي آن مسافري كه به سفري نرفت كه اميد برگشتش باشد، و مجروحي نيست كه جراحتش دوا پذيرد.

و بالجمله جناب زينب سلام الله عليها از اين نحو كلمات از براي برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بناليدند، و سكينه جسد پاره پاره پدر را در بر كشيد و بعويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مي‌كرد مي‌ناليد و مي‌گريست.

ترا سر رفت و ما را افسر از سر
اسير و دستگير كوفيان بين

همي گفت اي شه با شوكت و فر
دمي برخيز و حال كودكان بين

و روايت شده كه آن مخدره جسد پدر را رها نمي‌كرد تا آنكه جماعتي از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند.

و در مصباح كفعمي است كه سكينه گفت چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم حال اغما و بيهوشي براي من روي داد در آنحال شنيدم پدرم مي‌فرمود:

اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْ شَهيدٍ فَانْذُبوني

شيعَتي ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماء عَذْبِ فَاذْكُروني

پس اهلبيت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصيلي كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی

دسته ها :
سه شنبه دوم 11 1386

 

چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيدة روز دهم محرم دميد حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سي و دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به رواتي كه از جناب امام محمد باقر عليه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در تذكره نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مقاتل بيست هزار و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهيربن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسرة اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زهير در ممينه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خيام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هيزم و ني‌هائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خيام محترم بريزند. و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت ميمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروه بن قيس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعي را با رجاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت.

و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:

اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.

اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه مي‌رفتند آن خندق و آتش افروخته را مي‌ديدند. پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست، فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني مي‌كرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه مي‌دارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.

اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه مي‌شنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:

اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.

راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.

و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.

پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مي‌كند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته‌ام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن مي‌دارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني مي‌باشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر مي‌دهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده‌اند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟

شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين مي‌بينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت مي‌كني، و من شهادت مي‌دهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نمي‌دانم چه مي‌گوئي البته نمي‌داني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.

ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبهه‌ايست آيا در اين مطلب هم شك مي‌كنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما مي‌باشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،‌خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشته‌ام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كرده‌ام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زده‌ام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميو‌ه‌هاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراسته‌ايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نمي‌دانيم چه مي‌گوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:

عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.

آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار مي‌كنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من مي‌خوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.

لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نمي‌كنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درمي‌آورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.

 من با تو تكلم نمي‌كنم تو انسان نيستي بلكه حيوان مي‌باشي به خدا سوگند گمان نمي‌كنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت زهير فرمود آيا به مرگ مرا مي‌ترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب‌تر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.

راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام مي‌فرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.

و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.

پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بي‌آنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام مي‌زيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانه‌وار در انداختيد در كانون نار چون پروانه‌گان پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت مي‌كنيد و از ياري ما دست بر مي‌داريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوه‌ايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه‌ايد غاصب را الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:

يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:

وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا
مَنا يانا وَ دَوْلَهاخِريْنا
كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاخَرينا
كَما اَفْنَي الْقروُنَ الاَوَّلينا
وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ اِذا بَقينا
سَيَلْقَي الشّامِتُونَ كَما لَقين

فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَلَكِن
اِذا مَا الْمَوْتَ رَفَّعَ عَنْ اُناسٍ
فَافَنْي ذلِكُمْ سَرْواتِ قومي
فَلَوْ خَلَدَالْمُلُوكَ اِذاً خَلَدْنا
فَقُلْ لِلشّامِتَيْنِ بِنا اَفيقوُا

آنگاه فرمود سوگند با خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من نيز توكل كرده‌ام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او مي‌دهد.

پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز برايشان قحطي زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسه‌هاي تلخ مرگ را زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زير آمد و طلبيد مرتجز اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود.

طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پيرمردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام مي‌گريستند و مي‌گفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ يعني بارالها نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم اي دشمنان خدا چرا فرود نمي‌آئيد او را ياري كنيد؟ سعيد گفت ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جبه‌اي از برد در برداشت و چون رو كرد به سوي صف خويش مردي از بني تميم كه او را عمر طهوي مي‌گفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جبه‌اش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر مي‌باشند كه در ايشان بود از صلب علي عليه السلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بني سليم و مردي از نبي كنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي.

و در بعضي مقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السلام آمد. حضرت فرمود اي عمر تو مرا به قتل مي‌رساني به گمان اينكه، ابن زياد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهديست كه به من رسيده اين را استوار ميدارد و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا مي‌بينم سر ترا در كوفه برني نصب نموده‌اند و كودكان آنرا سنگ مي‌‌زنند و هدف و نشانة خود كنند. از اين كلمات عمر سعد (لعنه الله عليه) خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار مي‌بريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حمله‌اي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمه‌اي نيست. اين وقت امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟

دسته ها :
سه شنبه دوم 11 1386
X