عاشورا ، کربلا ، امام حسین
سخنرانی امام برای یارانش پس از استقرار در سرزمین کربلا:
" کاری بر ما پیش آمد که خود می بینید و براستی دنیا دگرگون شده و وارون شده و خوبی هایش پشت کرده و چیزی از آن باقی نمانده جز ته مانده ای مانند آبی که در ته ظرف بماند و آن را دور بریزند . و مانند چراگاه ناگوار و خطرناکی ، مگر نمی بیند حق را که ( غریب مانده) بدان عمل نمی شود و باطل راکه از آن جلوگیری نشود ، در اینجاست که مومن باید راغب دیدار خدای سبحان باشد ، و براستی که من ، مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز رنج دل و ستوه ...."
سخنرانی حضرت ام کلثوم در کوفه ( بر طبق برخی روایات حضرت زینب (س) )
دیدن منظره ی اسیری اهل بیت پیغمبر خاطرات گذشته را زنده کرد و کوچه و بازار پر از شیون شد و به یکبار فریاد و فغان از هر گوشه برخاست . و در این حال حضرت ام کلثوم سخنرانی آتشین فرمودند :
" مردم کوفه ! مردم مکار و خیانت کار ! هرگز دیده هاتان از اشک تهی مباد ! هرگز ناله هاتان از سینه بریده نگردد ! شما آن زن را می مانید که چون آنجه داشت می رشت ، به یکبار رشته های خود را پاره می کرد . نه پیمان شما را ارجی است و نه سوگند شما را اعتباری !... با چنین ننگی که برای خود خریدید ، چرا نگریید ؟ ننگی که با هیچ آب شسته نخواهد شد . چه ننگی بدتر از کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان بهشت ..."
پیام آوران عاشورا در شام
اگر در کوفه هنوز کسانی حکومت حضرت علی (ع) را بیاد داشتند و چیزهایی از اسلام اصیل دیده بودند ، در شام چنین نبود شامیان چنان غافل بودند که بقول برخی مقتل نویسان ، روز ورود اسیران را عید گرفتند و برای کشته شدن مردان آنان جشن بپا کردند .
پیر مردی شامی به کاروان اسیران نزدیک شد و گفت : " سپاس خدایی را سزاست که شما را کشت و نابود کرد و مردم را از دست شما راحت نمود و امیر المومنین یزید را پیروزی داد "
امام سجاد که در میان اسیران بود ، گفت : " ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای ؟؟ " گفت : " بلی خوانده ام " امام گفت : " آیای این آیه را می شناسی : بگو بر این رسالت پاداشی از شما ، جز دوست داشتن خویشاوندان نمی خواهم " پیرمرد گفت : " آری خوانده ام " امام سجاد فرمود : " پیرمرد ! خاندان پیامبر (ص) ما هستیم ، این آیه را خواندی؟ " ای اهل بیت ! خدا می خواهد پلیدی را از شما دور کند و شما را چنانکه باید پاک دارد " گفت : " آری خوانده ام " امام سجاد فرمود : " اهل بیت که به طهارت ستوده شده اند ما هستیم "
سکوت و سرگردانی پیرمرد را فرا گرفت . آثار ندامت در چهره اش آشکار بود . سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت : " خداوندا ، از آنچه گفتم و از بغضی که به این خانواده داشتم ، توبه می کنم . به سوی تو باز می گردم . از دشمنان محمد (ص) و از دشمنان خاندان او بیزارم "
سخنرانی کوبنده وبی نظیر حضرت زینب (س) در کاخ یزید :
یزید که از کشتن امام حسین و اصحاب شادمان بود و ظاهرا اشعاری در این مضمون به زبان می آورد با سخنان حضرت زینب گویی کاخ فرمانروایی بر سرش خراب گردید حضرت زینب اینگونه فرمود :
" پایان کار آنان که کردار بد کردند ، این بود که آیات خدا را دروغ خواندند و بدان فسوس کردند . یزید ! چنین می پنداری که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به ان شهر بردند ، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی ؟ گمان می کنی با این کار قدر تو بلند شده است که اینچنین به خود می بالی و بر این و آن تکبر می کنی ؟....
می گویی کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند اینجا بودند . و هنگام گفتن این جمله با چوب بر دندان پسر پیغمبر می زنی ؟ ابدا به خیالت نمی رسد که گناهی کرده ای و منکر زشتی مرتکب شده ای . چرا نکنی؟ .....
یزید ای دشمن خدا ! بخدا تو در دیده ی من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم یا تحقیرت نمایم ...
بخدا ، این لکه ننگ که بر دامن تو نشسته است ، هرگز سترده نخواهد شد "
به روایت ابن اعثم ، یکی از پیشوایان یهود که در مجلس یزید دعوت شده بود ، وقتی فهمید که سر بریده و خونینی که در طشت طلا در برابر یزید است سر پسر فاطمه دختر پیامبر اسلام است و اسیران خانواده ی پیامبر هستند گفته بود : " منزه است خداوند ، این پسر دختر پیغمبر شما بود که بدین سرعت او را کشتید ؟ و با فرزند او اینگونه رفتار می کنید ؟ بخدا سوگند اگر فرزندی از موسی در میان ما باقی مانده بود او را می ستودیم . چه بد مردمی هستید . "