اينك ، معراجى را كه حرّ آغاز كرد، به پايان رسيده است و هجرت بزرگ و درخشانش خاتمه پذيرفته است . حرّى كه فرمانده ارتش دشمن بود، در نيم روز و با يك تصميم ، اين همه فاصله را به سرعت پيمود و او خود، اولين فدايى است كه از اردوى حسين به خطّ مقدم جبهه مى شتابد و با نبردى قهرمانانه ، در راه دوست كشته مى شود و تلخى شكست سنگينى را به دشمن مى چشاند و ضربتى ديگر بر حريفى كه برترى نظامى دارد، وارد مى سازد.
عمرسعد، متوجّه موقعيّت خطرناك مى شود و مى بيند كه بايد اين ضربه روحى را در ارتش جبران كند و اگر وضع ، بدين روال ادامه يابد، افسران و سربازان ديگرى هم تحت تاءثير اين واقعه و نيز منطق روشن حسين قرار گرفته و به صف امام خواهند پيوست . خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه ناطقين و سخنوران اردوى امام به طور روشن ، سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان و پراكنده شدن از گرد آنان و پيوستن به اردوى مقابل ، دعوت مى كنند. (زهير)، آشكارا نفرات ارتش عمر سعد را تحريك مى كند كه به جبهه امام بپيوندند و عواقب شوم و نكبت بار زندگى زير فرمان عمر سعد و در سايه حكومت خون آشام شام را براى آنان برمى شمارد.
از اين رو، عمر سعد، آتش جنگ را شعله ور مى سازد و با دستور آماده باش ، سپاه كوفه را آماده حمله مى كند؛ زيرا مى داند كه حسين ، تسليم شدنى نيست و خود عمر سعد، هنگام گفتگو با شمر، بر زبان آورده بود كه :
(به خدا حسين تسليم نمى شود، شخصيت بزرگ مَنِشى در سينه اوست ).
بدين گونه جنگ رسماً آغاز مى گردد و آغاز تيراندازى از سوى دشمن است .
عمرسعد، سران سپاه خود را گرد مى آورد و در پيش روى آنان تير را در كمان مى نهد و مى گويد:
(شاهد باشيد كه اولين تير را من به سوى حسين پرتاب مى كنم )
در واقع ، اين تيرى نيست كه توسط عمر سعد، در كربلا و در روز عاشوراى سال (61) هجرى به سوى حسين پرتاب مى شود، بلكه اين تيرى است كه در (سقيفه بنى ساعده ) در روز وفات پيامبر اسلام ، در سال يازده هجرى به قلب پيامبر زده شد، نه به سوى حسين ...! زيرا ابتداى انحراف ، از آنجا بود و در آن روز، بناى (رجعت به كفر) نهاده شد و حوادث بعدى ، همچون فتنه خلافت ، خانه نشينى على ، شهادت على ، مظلوميت و شهادت فاطمه ، مسموم و كشته شدن امام مجتبى ، حادثه عاشورا، قتل عام مردم مدينه و واقعه (حرّه )، به منجنيق بستن مكه ، اسارت امام سجاد و خانواده حسين ، حكومت وليد، فرمانروايى حجاج ، شهادت امام كاظم در زندان بغداد، مسموم شدن امام رضا در خراسان و... همه و همه ، پيامدهاى تلخ آن انحراف نخستين بود. و اينك پس از گذشت زمانى نه چندان زياد بتهاى سرنگون شده از بام كعبه ، دوباره جان گرفته اند و توحيد، زير پاى چكمه پوشان شرك ، به نفس زدن افتاده است و اينك ، تمام ارزشهاى جاهلى و اشرافى و افتخارات موهوم و پوچ و پليد اشرافيّت كثيف كه با كوششهاى پيگير و مبارزات فكرى و عملى پيامبر فرو ريخته بود، زنده شده و حتى رنگ اسلام به خود گرفته است و بويژه ، با روى كار آمدن باند اموى و رژيم سياه بنى اميه ، تمام عناصر رجعت طلب ضدانقلاب ، براى اجرا و احياى نيتهايشان پايگاه مطمئن و نيرومندى يافته اند.
اينان ، همان روحيه جاهلى را دارند، منتها در شكلى ديگر. اسلام با جانشان در نياميخته است . با به دست گرفتن قدرت ، مى خواهند ضربه درونى بزنند و نهضت آزاديبخش اسلام را با ايجاد (ستون پنجم ) از داخل ، آسيب رسانند. على (عليه السّلام ) اينان را نيك شناخته است و درباره همينها مى گويد:(آنان مسلمان نگشتند، بلكه به خاطر حفظ جان و منافع ، تسليم شدند و دم فرو بستند و چهره كفر خود را زير نقاب اسلام ، پنهان داشتند و چون بر انديشه درونى خويش ، ياران و پيروانى يافتند، آن را آشكار كردند). و مى بينيم كه وقتى عثمان به قدرت مى رسد و پايه هاى حكومت خويش را مستحكم و استوار مى كند، ابوسفيان اين دشمن ديرين و كينه توز اسلام كه پس از سالها دشمنى و كارشكنى بر ضد مسلمانان ، براى حفظ جان خود، جامه اسلام پوشيد پيش او آمده ، مى گويد:
(اينك كه قدرت به دست تو رسيده است ، اين خلافت را همچون (گوى ) بين خودتان دست به دست بگردانيد و به هم پاس دهيد و پايه هاى اين قدرت را از خاندان بنى اميه قرار دهيد كه اين ، پادشاهى است ، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى ...).
و با اين گفتار، صريحاً موضع ضد اسلامى و ضد مردمى خود را مشخص مى كند و غدّه هاى چركين درونى خويش را با زبان مى شكافد و باطن سياه و تبهكار خويش را به وضوح و روشنى مى نماياند.
راستى ، چه انحراف فاحشى !
حسين بن على (عليهما السّلام )براى مبارزه با اين رجعتها و تحريفها، انحرافها و سلطه خودكامه غاصبان و نالايقان ، جان مى بازد و به (مشهد كربلا) آمده است .
پايگاههاى قرآن همه در دست دشمن كينه توز است و به انتقام ضربه هايى كه در (بدر) و (حنين ) خورده اند و قربانيهايى كه داده اند، اينك آزادگان پر شور را كه اسلام از فداكاريها و جانبازيهاى اينان نيرو گرفته و بر پاى ايستاده است ، قربانى هوسهاى خويش كرده و مسلمان كشى به راه انداخته اند. آسيابها همه از خون مى گردد، جويها همه از خون روانست ، زمين از خون تغذيه مى كند و ريشه گياهان در خون نشسته است همه جا بوى خون و جوى خون است ، نه دارها را برچيده و نه خونها را شسته اند.
(عمر سعد)، تير نخستين را بر چله كمان مى گذارد و به اردوى خورشيد پرتاب مى كند ولى از ابتدا، جنگ عمومى آغاز نمى شود، بلكه نبرد تن به تن .
هنگام جنگ تن به تن ، سربازان هر دو جبهه ، براى قهرمان مورد علاقه خود كه پا در ميدان گذاشته است به ابراز احساسات مى پردازند. او را تشويق مى كنند. و وقتى از قهرمان ، ضربتى مؤ ثر بر حريف مى نشيند، غريو و هلهله برمى خيزد.
در جنگهاى عرب ، معمولاً پس از سه نفر كه جنگ تن به تن مى كردند حمله عمومى آغاز مى شد. ولى در نبرد روز عاشورا، نبرد تن به تن تا ظهر ادامه دارد و لحظه ها همه فداكارى ها و قهرمانى ها و از خود گذشتگيها و ايثارهاى ياران حسين را ثبت مى كنند و يكايك ياران امام ، كه فرزندان گُرد و دلاور اسلام اند و سلحشوران پرورده حماسه مذهب ، با شوق و شورى وصف ناپذير، اجازه جهاد گرفته ، خود را چون تيرى رها شده از چله كمان ، به سينه سياه سپاه دشمن مى زنند. و همه بى صبرانه در التهاب عشق ، و در تب و تاب شهادت ، انتظار (آن لحظه ) را مى كشند و اين همه ، (داوطلبانه ) است ، نه چون سربازانى كه به اجبار و تهديد، از بيم سر يا اميد به زر، روانه ميدانهاى جنگ مى شوند و اگر از ميدان عقب نشينى كنند اعدام مى گردند، و نه چون سپاهيانى كه براى آن كه از صحنه نبرد نگريزند بازوهاى آنان بهم بسته مى شود تا توان فرار نداشته باشند.
نه ، اينان ، خود صاعقه وار بر سر دشمن مى تازند و در ميدان ، به رزمى دلاورانه دست مى زنند. وقتى (وَهَب )به ميدان مى رود، آنچنان سهمگين بر دشمن حمله مى برد كه آنان جنگ تن به تن را از ياد برده ، به شكل گروهى و دسته جمعى به او حمله مى كنند.
(وهب ) قبل از حمله ، در اردوگاه امام است و ناظر جنگ ياران ، مادرش و همسرش نيز همراهش آمده اند.
مادرش نزد او آمده مى گويد: فرزندم ! برخيز و فرزند پيامبر را يارى كن .
چنين خواهم كرد، مادر! و هرگز اندكى هم كوتاهى نخواهم ورزيد. و به ميدان مى شتابد:
(اگر مرا نمى شناسيد، من (وهب ) هستم . مرا و ضربتها و حمله ها و قهرمانى هايم را خواهيد ديد. با بديها مى جنگم و زشتيها را مى رانم و كوشش و جهادم ، نه بازيچه و بى هدف ، كه آگاهانه است و در راه هدفى بزرگ ...).
پس از نبردى سخت و كشتن جمعى از سربازان دشمن ، به اردوگاه بازمى گردد و پيش مادر و همسرش مى ايستد.
مادر! راضى شدى ؟
نه فرزندم ! من تو را براى فداكاريهاى بزرگى در روزى چنين ، تربيت كرده ام ، هرگز از تو خشنود نخواهم گشت مگر آنكه پيش روى حسين و در راه دفاع از او و در راه او كه راه حق است كشته شوى .
همسرش پيش مى شتابد و ملتمسانه مى گويد:
مرا در داغ مرگ خود، بر خاك غم و اندوه منشان ، وهب !
سخن همسرت را مپذير فرزندم ! سعادت در رفتن است . به ميدان برگرد و پيگير نبرد و مبارزه باش .
(وهب )كه شراره عشق حق ، سراپاى هستى اش را در برگرفته است ،بى اعتنابه درخواست همسرش ، مجذوب قطب قويترى است ، دوباره به ميدان مى رود.
انسانها، از (عمل )، بيش از (سخن )، تاءثير مى پذيرند.
گفته اند كه :
(تاءثير (عمل ) يك نفر روى هزار نفر، بيش از تاءثير (حرف ) هزار نفر در يك نفر است ).
شيفتگى (وهب ) به جهاد و شور شهادت طلبى اش ، روحيه همسرش را هم دگرگون مى سازد و بندهاى تعلّق و وابستگى را مى گسلد.
همسرش نيز، تحت تاءثير اين كشش قرار مى گيرد و عمودى برداشته به سوى رزمگاه مى شتابد تا دوشادوش شوهرش بجنگد، ولى امام حسين (عليه السّلام ) او را به جمع زنان برمى گرداند و در حقّ او دعاى خير مى كند.
(وهب )، اين سرباز رشيد جبهه حق ، در نبردى حماسى و قهرمانانه كه 24 سواره و 24 پياده را مى كشد، خود، كشته مى شود و سرش به سوى اردوى امام ، پرتاب مى گردد.
مادرش از شوق اين افتخار كه فرزندش در جهاد با باطل ، سرباخته است آن سر را بوسه باران مى كند و دوباره آن را به شدت به جبهه دشمن مى اندازد تا مگر بر نيروى دشمن ، ضربه اى ديگر از اين راه وارد آيد.
پس از چند تن ، (مسلم بن عوسجه ) نبرد را مى آغازد. (مسلم بن عوسجه )، از سوى نخستين پيشاهنگ نهضت حسينى ، (مسلم بن عقيل ) نماينده دريافت اموال و خريدن اسلحه و گرفتن بيعت در كوفه بود، مردى است پارسا و مجاهد در نبردى پرشور، عده اى را مى كشد و خود، زخمى مى شود. ديگرى به ميدان مى آيد و مسلم او را نيز به قتل مى رساند. اگر تك تك به پيكار او برخيزند همه را با تيغ درو مى كند، اين است كه كسى از جبهه دشمن فرياد مى زند: اى بيخردان ! مى دانيد با چه كسى مى جنگيد؟! با شجاعان و دليران بصير و بينايى مى ستيزيد كه شيفته مرگ اند. در نبرد تن به تن ، همه تان را هلاك خواهد كرد، او را سنگباران كنيد تا كشته شود آتش جنگ بين او و گروهى برمى افروزد و غبارى برمى خيزد. حمله آوران جبهه دشمن ، ميدان را ترك مى كنند. گرد و غبار صحنه كارزار فرو مى نشيند و...
(مسلم ) بر زمين افتاده است .
امام خود را به بالين او مى رساند. همچنين در آن لحظات ، (حبيب بن مظاهر)، دوست قديمى اش به سويش مى شتابد و بر بالين (مسلم ) مى نشيند، رمقى در تن مسلم باقى است .
دوستش حبيب مى گويد:
مسلم ! برايم بسى ناگوار است كه تو را در چنين حالى مى بينم ، به بهشت بشارتت باد.
اگر بعد از تو من هم كشته نمى شدم ، دوست داشتم كه تمام وصيتهايت را به من بگويى . مسلم ، آهسته ، در حالى كه اشاره اش به حسين است :
(با اين مرد باش و تا دم مرگ ، در ركابش بجنگ ).
و... چشمانش بسته مى شود و روحش به آسمانها پرمى گشايد.
سرمايه اش در اين سوداى پرسود و عاشقانه ، فقط (جان ) بوده كه تقديم كرده است . به هر مقام و رتبه اى كه رسيده ، در سايه گذشتن از جان در راه (خدا) بوده است .
مگر گوهر پاك و الهى وجود انسان ، جز در سايه اينگونه فداكاريها مى درخشد؟
مگر اوجگيرى معنوى و عرفانى انسان ، جز با سوختن پروانه وار، در عشق به حق ، فراهم آيد؟
جوهر زندگى و عصاره حيات ، به همين است .
(آرى ، آرى ، زندگى زيباست .
زندگى آتشگهى ديرنده پابرجاست .
گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست .
ورنه ، خاموش است و خاموشى گناه ماست ...).