آن حضرت بهواسطة رابطه مستقیمی که بر اثر برنامهریزیهای خاص در زمان غیبت صغری با مردم داشت، این امکان را یافته بود که یاران خود را گرد آورد و با قدرت، کار خود را شروع کند. قدرتهای حاکم آن زمان نیز به این مرتبه از توان و نیروی دهشتناک که انسان امروزه براثر پیشرفت علم و صنعت به آن دست یافته است، نرسیده بود.
جواب این است که هر کاری برای تغییر ساختار جامعه بهوقوع پیوندد؛ موفقیت آن بستگی به یک سلسله شرایط و زمینههای خارجی دارد و تا همه آن شرایط کاملاً تحقق نیابد امکان رسیدن به هدف وجود ندارد.
البته آن تغییرات اجتماعی که سرچشمهای الهی دارد از نظر پیام، ربطی به عوامل خارجی ] مانند وضعیت سیاسی، اجتماعی جامعه، واقعیتهای بینالمللی، تواناییهای مردم و... [ ندارد؛ زیرا پیامی که زیربنای این تغییرات است، الهی و آسمانی است و شرایط خارجی در آن مؤثر نیست ولی از جنبه اجرایی به شرایط بیرونی متکی است و موفقیت و زمان انجام آن بستگی به آن دارد و درست به همین جهت بوده است که آسمان در انتظار ماند تا پنج قرن از جاهلیت بگذرد و آنوقت آخرین پیام خود را بهواسطة حضرت محمد، صلّیاللهعلیهوآله، فرستاد؛ و با آنکه جهان در دوران فترت نیاز شدید به پیامبر داشت ولی بهخاطر وابستگی اجرایی به شرایط خارجی در آن تأخیر شد. این عوامل خارجی که اجرای اصلاحات بدان نیاز دارد برخی عبارت است از فضای مناسب و جو عمومی برای تغییرات موردنظر و برخی جزئیات است که جنبش انقلابی در پیچ و خمهای باریک آن را میطلبد.
برای نمونه، انقلابی که «لنین» در روسیه با موفقیت رهبریکرد بهعامل مهمی مانند جنگ جهانی اول وسست شدن پایه امپراتوری تزار وابسته بود که در ایجاد فضای مناسب برای انقلاب سهم بسزایی داشت و عوامل جزئی و محدود دیگری نیز در آن مؤثر بود مانند اینکه «لنین» توانست به سلامت وارد روسیه شود و انقلاب را رهبری کند که اگر هر حادثهای باعث تأخیر ورود او شده بود؛ احتمال داشت انقلاب نتواند به این سرعت حاکم شود.
آری، سنت تغییرناپذیر الهی بر این است که اجرا و ایجاد تغییرات اصلاحی بستگی به عوامل خارجی، فضای مناسب و جو عمومی داشته باشد و بههمین جهت بوده است که اسلام پس از یک دوره طولانی و پس از چندین قرن، ظهور کرد.
پس با اینکه خدای بزرگ، توانایی دارد همه مشکلات و همه سختیها را برای پیام رسانیهای آسمانی، هموار و بهوسیله اعجاز فضای مناسب ایجاد کند، این روش را انتخاب نکرده است؛ زیرا امتحان و ابتلا و رنجی که مایه تکامل انسان میشود درصورتی تحقق مییابد که تحولات، طبیعی و مطابق با شرایط خارجی باشد. البته این مانع نیست که خداوند در برخی جزئیات دخالت کند، جزئیاتی که در اصل فضای مناسب مؤثر نیست ولی گاهی برای ایجاد تحرک لازم است؛ مانند کمکها و توجهات غیبی که خداوند در لحظههای حساس و بسیار دشوار به اولیای خود میکند چنانکه: آتش نمرود برای ابراهیم گلستان میشود و دست آن یهودی پیمان شکن که شمشیر بر روی پیامبر کشید از حرکت میافتد و یا تندباد شدیدی که چادرهای کافران و مشرکان را زمانی که در جنگ خندق، مدینه را محاصره داشتند از ریشه درمیآورد و ترس و وحشت را در دلهای آنان میافکند.
ولی همه اینها از جزئیات فراتر نمیرود و در زمانی که زمینه و شرایط برای اصلاحات عمومی کاملاً آماده است کمکهای فوریتی، صورت طبیعی بهخود میگیرد و با واقعیتهای خارجی مطابقت میکند.
ما موقعیت امام زمان، علیهالسلام، را با این دید بررسی میکنیم تا دریابیم که انقلاب او از نظر اجرا همانند همه انقلابها به زمینههای عینی و خارجی بستگی دارد و بایستی فضای مناسب موجود باشد. از اینرو طبیعی است که منتظر آن شرایط باشیم. همه میدانند که حضرت مهدی کارش محدود به یک منطقه و یک بخش از جهان نیست و رسالتی که از جانب خداوند بزرگ بر دوش اوگذاشته شده، جهانی است و بایستی همه بشریت را از تاریکی ستم به روشنایی عدل، رهنمون گردد. برای اجرای چنین تحوّل بزرگی تنها وجود رهبر صالح کافی نیست وگرنه در همان زمان پیامبر این شرط وجود داشت. پس این تحوّل بزرگ، فضای مناسب جهانی میطلبد که همة زمینههای خارجی لازم برای انقلاب عمومی در آن وجود داشته باشد.
عامل اساسی در ایجاد این فضای مناسب و پذیرش پیام جدید عدالت از طرف مردم همانا احساس پوکی و پوچی است که انسان متمدن آن روز خواهد کرد و منشأ این احساس، تجربههای مختلف بشری از تمدن است؛ تمدنی که جنبههای منفی آن پشت او را خم میکند و به آنجا میرسد که میفهمد شدیداً نیاز به کمک دارد و از عمق جان، توجه خود را به عالم غیب یا منبعی مجهول، معطوف میدارد.
امّا از نظر پیشرفتهای مادی میتوانیم بگوییم در آینده شرایط برای رساندن پیام به جهانیان بهتر از گذشته است؛ زیرا بخشهای مختلف دنیا به هم نزدیک میشوند، مردم میتوانند با هم ارتباط برقرار کنند و وسایلی که یک سازمان مرکزی برای آگاهسازی ملتها از رسالت جدید بدان نیاز دارد، در دسترس میباشد.
امّا آنچه در سؤال به آن اشاره شده که هرچه بیشتر در ظهور آن حضرت تأخیر بیفتد، ابزار و آلات جنگی پیشرفتهتر خواهد شد، درست است ولی این ابزار و آلات مادی برای کسانی که روحیه خود را باختهاند و از درون پوسیدهاند به چه کار میآید؟
چه بسا در طول تاریخ که کاخ یک تمدن بزرگ با اولین تلنگر فرو ریخته است، چرا؟ برای اینکه چنین بنایی درواقع از قبل فرو ریخته بوده است و هیچگونه پشتوانه و تکیهگاهی نداشته است.
ولادت
شمشير مهدی ، سيف الله و سيف الله المنتقم است . شمشيری است خدائی ،شمشيری است انتقام گيرنده از ستمگران و مستکبران . شمشير مهدی شمشير انتقام از همه جانيان در طول تاريخ است . درندگان متمدن آدمکش را مي کشد ، اما بر سر ضعيفان و مستضعفان رحمت مي بارد و آنها را مي نوازد
.از عمق ناپيداى مظلوميت ما ، صدايى آمدنت را وعده مى داد .
صدا را ، عدل خداوندى صلابت مى بخشيد ومهرِ ربانى گرما مى داد .
وما هر چه استقامت ، از اين صدا گرفتيم وهر چه تحمل ، از اين نوا دريافتيم .
در زير سهمگينترين پنجه هاى شكنجه تاب مى آورديم كه شكنج زلف تو را مى ديديم . در كشاكش تازيانه ها و چكا چك شمشيرها ، برق نگاه تو تابمان مى داد وصداى گامهاى آمدنت توانمان مى بخشيد .
رايحه ات كه مژده حضور تو را بر دوش مى كشيد مرهمى بر زخمهاى نو به نومان بود و جبر جانهاى شكسته مان . دردها همه از آن رو تاب آوردنى بود كه تو آمدنى بودى .
تحمل شدائد از آن رو شدنى بود كه ظهورت شدنى بود وبه تحقق پيوستنى .
انگار تخم صبر بوديم كه در خاك انتظار تاب مى آورديم تا در هرم خورشيد تو به بال وپر بنشينيم .
سنگينى بار انتظاربر پشت ما ، سنگينى يك سال و دو سال نيست سنگينى يك قرن و دو قرن نيست . حتى از زمان توديع يازدهمين خورشيد نيست .
تاريخ انتظار وشكيبايى ما به آن ظلم كه در عاشورا بر ما رفته است بر مى گردد ، به آن تيرها كه از كمان قساوت بر خاست وبر گلوى مظلوميت نشست ، به آن سم اسبهاى كفر كه ابدان مطهر توحيد را مشبك كرد . به آن جنايتى كه دست و پاى مردانگى را بريد .
از آن زمان تا كنون ما به آب حياتِ انتظار زنده ايم ، انتظار ظهور منتقم خون حسين .
تاريخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر مى رود ، از عاشورا مى گذرد وبه
بعثت پيامبر اكرم مى رسد . هم او در مقابل همه جهل و ظلم و كفر و شرك و عناد و فسادى كه جهان آن زمان را پوشانده بود وعده مى فرمود كه كسى خواهد آمد . نامش نام من ، كنيه اش كنيه من ، لقبش لقب من ، دوازدهمين وصى من خواهد بود و جهان را از توحيد و عدل و عشق و داد پر خواهد فرمود .
اما تاريخ صبر و انتظار ما به دورترها بر مى گردد ، به مظلوميت وتنهايى عيسى ، به غربت موسى ، به استقامت نوح و از همه اينها گذر مى كند تا به مظلوميت هابيل مى رسد .
انتظار و بردبارى ما را وسعتى است از هابيل تا كنون وتا برخاستن فرياد جبرئيل در زمين و آسمان و آوردن مژده ظهور امام زمان .
آرى و در آن زمان هستى حيات خواهد يافت ، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگهاى خشكيده علم ، خون تازه خواهد دويد . پشت هيولاى ظلم و جهل با خاك ، انس جاودان خواهد گرفت ، شيطان خلع سلاح خواهد شد ، انسان بر مركب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد كرد .
مسأله مهدويت و ظهور امام زمان، از ابعاد مختلفى مورد بررسى قرار گرفته و يا قابل بررسى است. يكى از ابعادى كه در اين موضوع قابل طرح است و شايد كمتر به آن توجه شده باشد، مسأله معناى حيات و بررسى ظهور و انتظار امام زمان از اين دريچه است. در اين مجال برآنيم تا با طرح اين موضوع، باب بحث، تحقيق و گفتگو را در اين زمينه بگشاييم.
مراد از »معنا« چيست؟
معناى زندگى يعنى اينكه من چرا زندهام؟ و زنده بودنم چه فايدهاى مىتواند داشته باشد؟ معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن زندگى مىكند. معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن تلاش و كوشش مىكند. معناى زندگى آن چيزى است كه انسان به خاطر آن سختىها را تحمل مىكند. معناى زندگى آن چيزى است كه حتى انسان حاضر است به خاطر آن بميرد و جانفشانى مىكند. »معناجويى« يعنى جستجو جهت يافتن پاسخ براى موارد ياد شده و »معنادارى« يعنى برخوردارى از پاسخهايى روشن و صريح براى موارد ياد شده. يافتن معناى زندگى به انسان جهت مىدهد و مايه پويايى و تحرك مىشود و به انسان انرژى براى تلاش و زندگى كردن مىدهد و توان بردبارى و مقاومت را افزايش مىدهد.
ضرورت معنا
خداوند متعال انسان را آفريده و آفرينش او عبث و بيهوده نبوده است. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
»أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَاتُرْجَعُونَ«1
آيا گمان مىكنيد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمىگرديد«.
چون »آفرينش« انسان بيهوده نيست، »آفريده خدا« نيز بيهودهگرا نيست. انسان موجودى است كمالگرا و هدفمند است كه از بيهودگى، بىمعنايى و بى هدفى سخت گريزان است و لذا بيهودگى و پوچى چنين موجودى را ارضاء نمىكند. براى چنين موجودى اگر زندگى معنا و هدفى نداشته باشد، زنده ماندن هم ارزشى نخواهد داشت؛ هر چند تمام امكانات زندگى براى او فراهم باشد.
به بيان ديگر آنچه موجب شكست و نا اميدى مىشود، »ناكامى در معنا يابى« است نه ناكامى در رفاه و جاه. همانگونه كه انسان جسمى دارد و جانى دارد، زندگى نيز داراى دو بخش است: »مواد زندگى« و »معناى زندگى« همان اندازه كه جان بر جسم برترى دارد، معناى زندگى نيز بر مواد زندگى برترى دارد. يك نويسنده آمريكايى در شرح حال خود مىگويد در مسيرى حركت مىكردم كه جامعه آن را خوشبختى مىداند و همه اجزاى خوشبختى را به دست آوردم: تحصيلات بالا، شغل خوب، در آمد بالا، مسكن، وسيله نقليه و... هر چند تمام كارهايى را كه جامعه براى خوشبخت شدن ديكته مىكند، انجام داده بودم اما هيچ دليلى براى ادامه زندگى نمىيافتم. نمىدانستم چرا زندهام و چرا زنده بودنم مىتواند مهم باشد. زندگى هيچ معنايى براى نداشت.2 اين نويسنده تا مرز خودكشى پيش مىرود ولى بهناگاه براى زندگى خود معناييى مىيابد و دوباره به زندگى بر مىگردد. معنادارى زندگى يكى از نيازهاى اساسى بشر است كه بدون آن حتى تأمين بودن همه نيازهاى ديگر نيز گرهگشا نخواهد بود. چند سال پيش يك نظرخواهى عمومى در فرانسه صورت گرفت كه نتيجه آن نشان داد 89% از شركت كنندگان در اين نظرخواهى اظهار داشتند كه انسان »چيزى« لازم دارد كه به خاطر آن زندگى كند و 61% اذعان داشتند كه كسى يا چيزى در زندگى آنان هست كه حاضرند به خاطرش بميرند.3
اين مطالعات نشان مىدهد كه »معنا جويى« در اغلب انسانها يك حقيقت و يك نياز اساسى است. هر انسانى و در هر جامعهاى اگر معنايى براى حيات خود نيابد، به بنبست و نااميدى كشيده مىشود. آنچه به افراد و جوامع، پويايى، حركت و اميد مىدهد و آنان را به قلههاى موفقيت و سربلندى مىرساند، معنادارى حيات است.
ضرورت ارزشمندى معنا
معنا دارى، ضرورت زندگى فردى و جمعى هست اما هر چيزى نمىتواند معناى حيات باشد. معنا بايد چيزى ارزشمند و فراتر از خود زندگى باشد. اگر معنا، دليل وجود و زنده بودن انسان است، بايد چيزى فراتر از زنده ماندن باشد. اگر معنا عاملى براى زندگى كردن است، بايد چيزى فراتر از زندگى كردن باشد. اگر معنا دليل تلاش و كوشش است. بايد آنقدر ارزشمند باشد كه عمر و انرژى خود را صرف آن كنيم. اگر معنا عامل بردبارى و تحمل سختىها است، بايد آنقدر مهم باشد كه ارزش اين همه تلاش و رنج را داشته باشد. اگر معنا مىتواند مرگ را و مردن را توجيه كند، بايد آنقدر ارزشمند باشد كه انسان زندگى خود را فداى آن كند. معناى زندگى بايد ارزشمند، پايدار و بدون تبعات منفى باشد. آنچه ارزشى پايينتر از خود حيات دارد و يا مساوى آن است نمىتواند معناى زندگى باشد. آنچه نابود شدنى است، نمىتواند معناى زندگى باشد و آنچه تبعات منفى داشته و عاقبت خوشى ندارد، نمىتواند معناى زندگى باشد. معناى زندگى براى آن نويسنده آمريكايى، تا پيش از رسيدن به همه آنچه آرزويش را داشت، دستيابى به خواستهها و آرزوهايش بود و تا به آنها نرسيده بود، اميدوار بود، اميدوار و پويا بود اما وقتى به آنها دست يافت، ايستا و نااميد شد! چرا؟ چون معنايى كه براى زندگى پيدا كرده بود، ارزش فراتر و پايدار نبود.
معنا، ضرورتى براى فرد و جامعه
ضرورت معنا را نبايد فقط در فرد خلاصه كرد؛ جامعهها نيز نيازمند معنا براى حيات خويشاند. هر جامعهاى براى بقاء خود و براى ماندگارى هويت خود نيازمند معنايى براى حيات اجتماعى خويش است. افراد به ناچار در جامعه زندگى كرده و خواهند كرد و حتى اگر جامعهاى نابود شود، جامعه ديگرى شكل مىگيرد. اما مهم اين است كه بتوان »هستى« و »هويت« آن را حفظ كرد. دقيقا اينجاست كه حيات اجتماعى شكل مىگيرد و معناى زندگى از قلمرو روانشناسى فراتر رفته و به جامعهشناسى نيز سرايت مىكند. تداوم حيات اجتماعى و هويت اجتماعى نيز نيازمند معنادارى آن است. جامعه تا وقتى زنده است كه دليلى براى حيات خويش داشته باشد و بداند چرا به وجود آمده و چرا بايد بماند؟
افراد مسلمان هر جا كه باشند در يك جامعه زندگى مىكنند اما مهم اين است كه جامعه آنان هويت اسلامى داشته باشند. شيعه نيز هر جا كه باشد درون يك جامعه زندگى مىكند اما مهم اين است كه در يك جامعه شيعى با هويت شيعى زندگى كند. جامعه شيعى، يعنى جامعهاى كه براى حيات اجتماعىاش معنايى بر خواسته از افكار و آرمانهاى خود داشته باشد. جامعه شيعى بايد بداند چرا زنده است و به چه خاطر زندگى مىكند و چرا بايد به حيات اجتماعىاش ادامه دهد. اينگونه است كه جامعه شيعى زنده مىماند و به حيات اجتماعى خود ادامه مىدهد.
معناى حيات اجتماعى شيعه
پيش از اين گفتيم كه معناى زندگى بايد ارزشمند باشد. در مقياس جوامع نيز همين امر صادق است. معناى زندگى براى برخى افراد و تمدنها »لذتطلبى« است. برخى جوامع فقط در پىبهتر خوردن، بهتر آشاميدن، بهتر خوابيدن و بيشتر لذت بردن هستند. اين معناى زندگى شايسته حيوانات است نه انسانها. امام على(ع) مىفرمايدك من آفريده نشدهام همانند حيواناتى كه همّشان علفشان است، خوردنىهاى لذيذ مرا به خود مشغول سازد.4 كسى كه همش خوردن و شهوترانى كردن باشد، در دورترين حالت از خداوند قرار دارد.5
واقعيت اين است كه اينها امور ارزشمندى نيستند كه بتوانند معناى زندگى انسان باشند. خداوند آفرينش را براى انسان آفريد و انسان را براى خودش. حال اگر انسان دنيا را معناى زندگىاش بداند، زيان كرده و شكست خواهد خورد. آنچه فراتر از انسان و همه آفرينش است، خداوند است. خدا عالىترين معنا براى زندگى است؛ معنايى ارشمند بلكه ارزشمندترين، و پايدار بلكه تنها مفهوم پايدار هستى، و بىزيان بلكه سراسر خير و بركت. براى رسيدن به خدا و خدايى شدن است كه انسان به دنيا مىآيد و زندگى مىكند و به خاطر آن تلاش مىكند و در آن راه قدم مىگذارد و به همين خاطر همه سختىها را تحمل مىكند و حتى حاضر است جان دهد. به همين جهت جامعه اسلامى و بهخصوص جامعه شيعه موفقترين جوامع در معنايابى است. لذتطلبى و قدرتطلبى نهايت معنايى است كه جوامع مادى براى خود دارند؛ مفاهيمى ناچيز و ناپايدار و پر درد. از اين رو چنين جوامعى »عاقبت« ندارند، به خلاف جامعه اسلامى كه عاقبت از آن آنان است.6
خدا، معنايى است عام كه مفاهيم خرد و كلان زيادى در طول آن و زير مجموعه آن قرار مىگيرند. وقتى خدا، معناى زندگى قرار گرفت، هر آنچه خدايى باشد مىتواند به نوعى معانى جزئىترى براى حيات فردى و اجتماعى بشر باشند. انتظار و ظهور حضرت مهدى(ع) معناى حيات براى جامعه شيعه در دوران غيبت است. بدون اين مفاهيم زندگى براى شيعه بى معنا و مفهوم است. حيات اجتماعى شيعه به عنوان يك جامعه مستقل و پويا، در گرو انديشه مهدويت شيعى است؛ اگر اين معنا از جامعه شيعى گرفته شود، هويت مستقلى نخواهد داشت. شيعه به خاطر »ظهور« زندگى مىكند و به سمت ظهور حركت مىكند و اينجاست كه مفهوم »انتظار« شكل مىگيرد. معناى حيات انتظار را به وجود مىآورد و به آن »جهت« مىدهد و آن را از ايستايى و خمودى به پويايى و تحرك تبديل مىكند. همچنين شيعه به خاطر مهدى و ظهور او همه سختىها و ناملايمات را تحمل مىكند. مهدى و ظهور او و حضور او و دولت او، ارزشهاى والايى هستند كه مىتوان به خاطر آن همه دشوارىها را تحمل كرد. مهدى معناى بلندى است كه كشته شدن در ركابش برترين آرزوى آزادگان است. شيعه به خاطر مهدى زنده است و به خاطر مهدى زندگى مىكند و به خاطر مهدى تلاش مىكند و به خاطر مهدى همه سختىها را تحمل مىكند و حتى حاضر است به خاطر مهدى جان خويش را فدا كند. در طول تاريخ غيبت چه رنجهايى كه شيعه متحمل شده، اما هرگز هويت و حيات اجتماعى خويش را از دست نداده است. آنچه شيعه را در ميان اين همه مشكلات زنده و بالنده نگه داشته، اين است كه مهدى معناى زندگى او است ؛ در غير اين صورت، شيعه مىبايست سالها و بلكه قرنها پيش نابود و در فرهنگهاى ديگر هضم شده باشد.
جالب اينجا است كه حتى در زمان ديگر معصومين نيز آنچه حيات و هويت اجتماعى شيعه را حفظ مىكرد، ظهور و انتظار مهدى(ع) بود. اين كه امامان معصوم(ع) پيش از تولد و غيبت حضرت مهدى(ع) شيعه را به ظهور او و عدالت گسترىاش نويد مىدادند، به همين جهت بوده است. نه تنها در دوران غيبت بلكه در زمان حضور ديگر معصومين(ع) نيز ياد و نام مهدى معنابخش حيات بوده است. نام و ياد مهدى اميد دلها، قوت قلبها، و توان بدنها براى حركت به سوى آرمان الهى بشريت است.
پىنوشتها :
1 . سوره مؤمنون، آيه 115.
2 . روانشناسى شادى: ص 13، با كمى تلخيص و تغيير.
3 . انسان در جستجوى معنا، ص؟؟؟.
4 . نهج البلاغه، نامه 45.
5 . خصال، شيخ صدوق، ص 630.
6 . قرآن كريم: »وَالْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ(سوره اعراف، آيه 128)؛ أَلَآ إِنَّ
حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (سوره مجادله، آيه 22).
اعتقاد به مهدويت در اديان و ملل
اعتقاد به امام مهدي(ع) به عنوان مصلحي الهي و جهاني در بسياري از مذاهب وجود دارد. نه تنها اهل شيعه که اهل تسنن و حتي پيروان اديان ديگرمانند يهود.نصاري. زرتشتيان و هندويان نيزبه مصلحي بزرگ و الهي اذعان دارند
آيين زردشتي
در کتابهاي اوستا زند جاماسب نامه داستان دينيک زرتشت نامه موعودهايي معرفي شدندکه آنها را سوسيانت
مي نامند اين موعودها سه تن بوده اند که مهمترين آنان آخرين ايشان است و او را سوسيانت پيروزگر خوانده اند
آيين يهود
يهوديان که خود را پيروان حضرت موسي(ع)مي دانند منتظر موعودند.در آثار ديني همواره به موعود اشاره شده است اما اين قوم به حضرت مسيح و حضرت محمد نگرويدند به هر حال يهوديان حق پوش چه پذيرند يا نپذيرند در کتابهاي يهوديت عهد عتيق و دانيال پيامبر زبور داوود مطالبي درباره ي موعود آخر الزمان آمده است
آيين مسيحيت
در اين آيين بشارت هاي روشن تري درباره موعود آخر الزمان (عج)رسيده است.يکي از علل آن قرب زمان است چرا که حضرت مسيح از نظرزماني به حضرت مهدي نزديکتر است
چون که برق از مشرق بيرون مي آيد و تا به مغرب ظاهر مي گردد آمدن فرزند انسان نيز چنين خواهد بود... خواهيد ديد فرزند انسان را بر ابرهاي آسماني مي آيد با قدرت و جلال عظيم و در انجيل لوقا آمده است
کمر هاي خود رابسته و چراغ هاي خود را برافروخته داريد شما مانند کساني باشيد که انتظار آقاي خود مي کشند که تا هر وقت بيايد و در را بکوبد بي درنگ براي او باز کنيد
در کتابهاي قديم چينيان در عقايد هنديان در بين اهالي اسکانديناوي و حتي در مصريان قديم بوميان امريکايي اهالي مکزيک ونظاير آن مي توان چنين انتظاري را مشاهده کرد.بنا براين عقيده به ظهوررهايي بخش و بر پايي حکومت حق عدل منحصر به مذاهب شرقي نيست بلکه اعتقادي عمومي و جهاني است که چهره هاي مختلف آن در عقايد و اقوام گوناگون ديده مي شود وهمه روشن گراين حقيقت است که اين اعتقاد کهن در فطرت و نهاد انسان و در دعوت همه پيامبران ريشه داشته است
برنارد بارلر جامع شناس آمريکايي در رساله نهضت منجي گري وجود چنين اعتقادي را حتي در ميان سرخ پوستان آمريکايي نقل کرده مي گويد:در ميان قبايل سرخ پوست آمريکايي اين عقيده شايع است که روزي گروه
سرخ پوستان ظهور خواهد کرد و آنها را به بهشت زمين رهنمود خواهد ساخت
پي نوشت
بشارات عهدين ص 245
اوپانيشاد737
معارف اسلامي در جهان معاصر245
مجموعه حکم-سال سوم-شماره 1و2
حکومت جهاني مهدي
يكى از ياران امام صادق(ع) به ايشان عرضه مىدارد: اين مسئلهاى كه چشم انتظارش هستيم كى خواهد
آمد؟ حضرت مىفرمايند:
«اى مهزم! آنها كه وقت تعيين كنند دروغ مىگويند، آنها كه عجله كنند هلاك مىشوند و آنها كه تسليم [امر
خداوند] باشند نجات مىيابند و به سوى ما باز مىگردند»
البته احتمالا منظور خاص حضرت به فرقه ی اسماعیلیه است . اما برداشت کلی از این حدیث
شریف این است عجله کنندگان در مساله ی ظهور و کسانی که برای ظهور وقت تعیین می کنند
در گمراهی و اشتباهی هلاکت آور بسر می برند.
قطع ارتباط كلى با امام ـ ارواحنا فداه ـ
يكى از ويژگيهاى دوران غيبت كبرا، قطع ارتباط كلى با شخص امام است; به اين معنا كه هيچ كس در
زمان غيبت كبرا نمى تواند از جاى خود برخيزد و بگويد من مى خواهم براى ديدن حضرت از خانه بيرون
روم و در فلان مكان خدمت امام برسم و مسائل و مشكلات خود را به اين طريق حل كنم. اين مطلب فقط
مخصوص نوّاب خاص حضرت كه در زمان غيبت صغرا مى زيسته اند، بوده است و بعد از آن هيچ كس
چنين ادعايى نمى تواند بنمايد. در اين باره به نامه ى شريف امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ كه به چهارمين
نائب خاص خود ابلاغ فرموده اند اشاره مى كنيم:
«اى على بن محمّد سمرى خداوند پاداش برادران ترا بواسطه ى درگذشت تو زياد نمايد، پس از 6 روز
ديگر از دنيا خواهى رفت. كارهاى خود را بانجام رسان و به كسى وصيت ننما كه جانشين تو باشد همانا
غيبت كامل تحقق يافته است و ديگر ظهورى نخواهد بود مگر پس از اجازه ى خدا آنهم بعد از مدتهاى
طولانى است كه دلها سخت مى شود و زمين پر از ستم گردد كسانى پيدا خواهند شد كه براى شيعيان ما
ادّعاى مشاهده مى كنند قبل از خروج سفيانى و صيحه ى آسمانى، اين اشخاص دروغ مى گويند و
تهمت زننده هستند حول و قوّه اى نيست مگر به وسيله ى خدا.»
البته در اينجا نكته اى قابل ذكر است كه آن مدّعيانِ مشاهده اى دروغگو هستند كه ادّعاى نيابت خاص و
ارتباط دوجانبه نمايند و اين از بيان امام ـ ارواحنا فداه ـ فهميده مى شود چرا كه در ابتداى نامه به نائب
خاص خود امر فرمودند كه ديگر به كسى وصيّت نكن و اين نيابت را به كسى انتقال مده چرا كه زمان
غيبت كبرا فرا رسيده است. و اقتضاى غيبت كبرا اين است كه كسى در ارتباط با آن حضرت نباشد. از اين
رو الف و لام در كلمه ـ المشاهدة ـ اشاره به ملاقات با اين ويژگى است; اضافه بر اين مطلب واژه ى
ـ مفتر ـ در نامه ى آن حضرت است كه همراه با كلمه ى ـ كذاب ـ گرديده و شخصى كه ادعاى تشرف
مى كند اگر دروغ گفته باشد صرفاً كذب بوده و افتراء ـ كه ادعاى واهى است ـ معنا ندارد.
وظايف مردم در دوره ى غيبت كبرا
خداوند در قرآن کريم مى فرمايد:
(أفحسبتم أنّما خلقناكم عبثاً)
«آيا گمان كرديد كه شما را بيهوده خلق كرديم.»
امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ در خطبه اى مى فرمايند:
«اى بندگان خدا بدانيد كه خدا شما را بيهوده خلق ننموده و شما را بى تكليف رها ننموده است مقدار نعمتهايى كه بر شما
ارزانى داشته مى داند و تمام احسانهايش را بسوى شما در حساب دارد (بايد عمر گرانمايه ى خود را بيهوده از دست
ندهيد و متوجه تكاليف خود باشيد).»
جاى هيچ شك و ترديدى نيست كه انسان با فطرت خدادادى خود در مى يابد كه او ساخته شده ى وجودى است كه با
علم و قدرت بى كران او را آفريده و در خلقت او هدفى داشته است; پس موظّف به انجام امورى است كه در راه رسيدن
به هدف خالق او را كمك و يارى رساند. انسان مهجور از امام زمان ـ ارواحناه فداه ـ نيز صاحب چنين فطرتى است و
همان ضمير آگاه، او را بسوى انجام وظايفى سوق مى دهد.
بشرى كه فطرت او دستخوش بازى روزگار و ملعبه ى شيطانها نشده باشد، خود را موظف به تكاليفى در زمان غيبت
مى داند; اگر چه زمان، زمان غيبت است ولى خود را رها نمى بيند و فطرتش او را چنين نهيب مى زند كه در اين زمان
نيز وظايفى تو را است; خواه نسبت به زندگى در اين زمان و يا نسبت به وجود امام زمانى كه سبب متصل بين زمين و
آسمان و واسطه فيض خالق به خلق است.
در اين بحث به قسمتى از تكاليف بندگان در رابطه ى با آن امام رئوف و زمان غيبت او اشاره مى شود; كه اميد است با
انجام آنها گامى بسوى كمال مطلق برداشته و گوهر وجودمان لايق مقام قرب گردد.
پذيرش وجود امام زمان _ارواحنا فداه_
يكى از وظايف شيعيان در زمان غيبت امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ باور داشت وجود آن حضرت بر روى اين كره ى
خاكى مى باشد. بايد از قلب باور داشت كه او هست، زنده است و بر روى همين زمينى كه قدم مى گذاريم، زندگى
مى كند و هميشه منتظر فرمان پروردگار در بيرون آمدن از جهان غيبت و قيام بر عليه جور و ستم مى باشد; البته بدين
مطلب در روايات تصريح شده كه به نمونه اى از آنها اشاره مى شود.
مرحوم صدوق در كتاب كمال الدين مى نويسد: يكى از نوادگان احمد بن اسحاق قمى كه از برجستگان و شايستگان شيعه
است، مى گويد: نامه اى از آقاى مان حضرت عسکرى ـ عليه السلام ـ به احمد بن اسحاق كه نماينده ى آن حضرت
بود رسيد كه به خط مبارك خود چنين مرقوم داشته بود:
«خداوند ما را پسرى عنايت فرموده است، اين رازيست كه بايد نزد تو بماند و از بيدادگران پوشيده داشته شود ما اين راز
بزرگ را جز به نزديكترين بستگان و شايسته ترين دوستان آشكار نكرديم، دوست داشتيم تو نيز آن را بدانى تا خدا شما را
بدان شاد گرداند، چنانچه ما بدان شاد شديم.»
و نيز در همان كتاب نقل مى كند: گروهى كه چهل نفر بوده و از دوستداران خاندان وحى بودند، مى گويند: براى ديدار
حضرت عسكرى ـ عليه السلام ـ به بيت رفيع امامت شتافتيم، پس از ورود و تبادل سخنان عادى، حضرت عسكرى ـ عليه
السلام ـ فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ را در خانه خويش به ما نشان داد و فرمود:
«اين پيشواى راستين شما پس از من و جانشين من در ميان شماست، از او فرمانبردارى كنيد و پس از من در دين پراكنده
نشويد، كه نابود خواهيد شد و آگاه باشيد كه شما پس از اين او را به طور آشكار در جامعه ى خود نمى بينيد.»
البته وجود امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ از بديهيات مكتب تشيع است كه منكر وجود او خارج از مذهب خواهد بود. ليكن
ما از باب تيمّن به كلام معصوم اين دو نمونه را ذكر نموديم، اگر چه روايات مهدى آل محمد ـ عليهم السلام ـ نزد شيعه و
سنى به تواتر مى رسد. از اين رو به دوستان آن حضرت عرض مى كنيم كه اعتقاد به وجود آنحضرت امرى خطير و راه
ورود به عالم نور است چرا كه او ريسمان متصل به خداوند و باب حاجت به سوى اوست.
در اين باره امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ مى فرمايند:
«شناخت نورانيت من همان معرفت اللّه است و معرفت اللّه شناخت من به نورانيت است.»
البته در صدد بيان معارف نيستيم، بلكه تنها به روايتى از ميان انبوه احاديث اين بخش اشاره مى كنيم تا ارزش تحصيل
معرفت امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ اندكى معلوم شود.
از رسول گرامى اسلام ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ نقل شده است كه درباره ى شناخت امام معصوم زمان چنين
فرموده اند:
«هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، چون مردم زمان جاهليت بر كفر مرده است.»
قابل توجه آن است كه اين روايت از معدود رواياتى است كه سنى و شيعه بر آن اتفاق داشته و در حد تواتر آن رانقل
كرده اند.