دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 327425
تعداد نوشته ها : 228
تعداد نظرات : 183
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

مسأله مهدويت و ظهور امام زمان، از ابعاد مختلفى مورد بررسى قرار گرفته و يا قابل بررسى است. يكى از ابعادى كه در اين موضوع قابل طرح است و شايد كمتر به آن توجه شده باشد، مسأله معناى حيات و بررسى ظهور و انتظار امام زمان از اين دريچه است. در اين مجال برآنيم تا با طرح اين موضوع، باب بحث، تحقيق و گفتگو را در اين زمينه بگشاييم.

مراد از »معنا« چيست؟
معناى زندگى يعنى اين‏كه من چرا زنده‏ام؟ و زنده بودنم چه فايده‏اى مى‏تواند داشته باشد؟ معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن زندگى مى‏كند. معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن تلاش و كوشش مى‏كند. معناى زندگى آن چيزى است كه انسان به خاطر آن سختى‏ها را تحمل مى‏كند. معناى زندگى آن چيزى است كه حتى انسان حاضر است به خاطر آن بميرد و جانفشانى مى‏كند. »معناجويى« يعنى جستجو جهت يافتن پاسخ براى موارد ياد شده و »معنادارى« يعنى برخوردارى از پاسخ‏هايى روشن و صريح براى موارد ياد شده. يافتن معناى زندگى به انسان جهت مى‏دهد و مايه پويايى و تحرك مى‏شود و به انسان انرژى براى تلاش و زندگى كردن مى‏دهد و توان بردبارى و مقاومت را افزايش مى‏دهد.

ضرورت معنا
خداوند متعال انسان را آفريده و آفرينش او عبث و بيهوده نبوده است. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد:
»أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَاتُرْجَعُونَ«1
آيا گمان مى‏كنيد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى‏گرديد«.
چون »آفرينش« انسان بيهوده نيست، »آفريده خدا« نيز بيهوده‏گرا نيست. انسان موجودى است كمال‏گرا و هدفمند است كه از بيهودگى، بى‏معنايى و بى هدفى سخت گريزان است و لذا بيهودگى و پوچى چنين موجودى را ارضاء نمى‏كند. براى چنين موجودى اگر زندگى معنا و هدفى نداشته باشد، زنده ماندن هم ارزشى نخواهد داشت؛ هر چند تمام امكانات زندگى براى او فراهم باشد.
به بيان ديگر آنچه موجب شكست و نا اميدى مى‏شود، »ناكامى در معنا يابى« است نه ناكامى در رفاه و جاه. همان‏گونه كه انسان جسمى دارد و جانى دارد، زندگى نيز داراى دو بخش است: »مواد زندگى« و »معناى زندگى« همان اندازه كه جان بر جسم برترى دارد، معناى زندگى نيز بر مواد زندگى برترى دارد. يك نويسنده آمريكايى در شرح حال خود مى‏گويد در مسيرى حركت مى‏كردم كه جامعه آن را خوشبختى مى‏داند و همه اجزاى خوشبختى را به دست آوردم: تحصيلات بالا، شغل خوب، در آمد بالا، مسكن، وسيله نقليه و... هر چند تمام كارهايى را كه جامعه براى خوشبخت شدن ديكته مى‏كند، انجام داده بودم اما هيچ دليلى براى ادامه زندگى نمى‏يافتم. نمى‏دانستم چرا زنده‏ام و چرا زنده بودنم مى‏تواند مهم باشد. زندگى هيچ معنايى براى نداشت.2 اين نويسنده تا مرز خودكشى پيش مى‏رود ولى به‏ناگاه براى زندگى خود معناييى مى‏يابد و دوباره به زندگى بر مى‏گردد. معنادارى زندگى يكى از نيازهاى اساسى بشر است كه بدون آن حتى تأمين بودن همه نيازهاى ديگر نيز گره‏گشا نخواهد بود. چند سال پيش يك نظرخواهى عمومى در فرانسه صورت گرفت كه نتيجه آن نشان داد 89% از شركت كنندگان در اين نظرخواهى اظهار داشتند كه انسان »چيزى« لازم دارد كه به خاطر آن زندگى كند و 61% اذعان داشتند كه كسى يا چيزى در زندگى آنان هست كه حاضرند به خاطرش بميرند.3
اين مطالعات نشان مى‏دهد كه »معنا جويى« در اغلب انسان‏ها يك حقيقت و يك نياز اساسى است. هر انسانى و در هر جامعه‏اى اگر معنايى براى حيات خود نيابد، به بن‏بست و نااميدى كشيده مى‏شود. آنچه به افراد و جوامع، پويايى، حركت و اميد مى‏دهد و آنان را به قله‏هاى موفقيت و سربلندى مى‏رساند، معنادارى حيات است.

ضرورت ارزشمندى معنا
معنا دارى، ضرورت زندگى فردى و جمعى هست اما هر چيزى نمى‏تواند معناى حيات باشد. معنا بايد چيزى ارزشمند و فراتر از خود زندگى باشد. اگر معنا، دليل وجود و زنده بودن انسان است، بايد چيزى فراتر از زنده ماندن باشد. اگر معنا عاملى براى زندگى كردن است، بايد چيزى فراتر از زندگى كردن باشد. اگر معنا دليل تلاش و كوشش است. بايد آنقدر ارزشمند باشد كه عمر و انرژى خود را صرف آن كنيم. اگر معنا عامل بردبارى و تحمل سختى‏ها است، بايد آنقدر مهم باشد كه ارزش اين همه تلاش و رنج را داشته باشد. اگر معنا مى‏تواند مرگ را و مردن را توجيه كند، بايد آنقدر ارزشمند باشد كه انسان زندگى خود را فداى آن كند. معناى زندگى بايد ارزشمند، پايدار و بدون تبعات منفى باشد. آنچه ارزشى پايين‏تر از خود حيات دارد و يا مساوى آن است نمى‏تواند معناى زندگى باشد. آنچه نابود شدنى است، نمى‏تواند معناى زندگى باشد و آنچه تبعات منفى داشته و عاقبت خوشى ندارد، نمى‏تواند معناى زندگى باشد. معناى زندگى براى آن نويسنده آمريكايى، تا پيش از رسيدن به همه آنچه آرزويش را داشت، دست‏يابى به خواسته‏ها و آرزوهايش بود و تا به آنها نرسيده بود، اميدوار بود، اميدوار و پويا بود اما وقتى به آنها دست يافت، ايستا و نااميد شد! چرا؟ چون معنايى كه براى زندگى پيدا كرده بود، ارزش فراتر و پايدار نبود.

معنا، ضرورتى براى فرد و جامعه
ضرورت معنا را نبايد فقط در فرد خلاصه كرد؛ جامعه‏ها نيز نيازمند معنا براى حيات خويش‏اند. هر جامعه‏اى براى بقاء خود و براى ماندگارى هويت خود نيازمند معنايى براى حيات اجتماعى خويش است. افراد به ناچار در جامعه زندگى كرده و خواهند كرد و حتى اگر جامعه‏اى نابود شود، جامعه ديگرى شكل مى‏گيرد. اما مهم اين است كه بتوان »هستى« و »هويت« آن را حفظ كرد. دقيقا اينجاست كه حيات اجتماعى شكل مى‏گيرد و معناى زندگى از قلمرو روان‏شناسى فراتر رفته و به جامعه‏شناسى نيز سرايت مى‏كند. تداوم حيات اجتماعى و هويت اجتماعى نيز نيازمند معنادارى آن است. جامعه تا وقتى زنده است كه دليلى براى حيات خويش داشته باشد و بداند چرا به وجود آمده و چرا بايد بماند؟
افراد مسلمان هر جا كه باشند در يك جامعه زندگى مى‏كنند اما مهم اين است كه جامعه آنان هويت اسلامى داشته باشند. شيعه نيز هر جا كه باشد درون يك جامعه زندگى مى‏كند اما مهم اين است كه در يك جامعه شيعى با هويت شيعى زندگى كند. جامعه شيعى، يعنى جامعه‏اى كه براى حيات اجتماعى‏اش معنايى بر خواسته از افكار و آرمان‏هاى خود داشته باشد. جامعه شيعى بايد بداند چرا زنده است و به چه خاطر زندگى مى‏كند و چرا بايد به حيات اجتماعى‏اش ادامه دهد. اين‏گونه است كه جامعه شيعى زنده مى‏ماند و به حيات اجتماعى خود ادامه مى‏دهد.

معناى حيات اجتماعى شيعه
پيش از اين گفتيم كه معناى زندگى بايد ارزشمند باشد. در مقياس جوامع نيز همين امر صادق است. معناى زندگى براى برخى افراد و تمدن‏ها »لذت‏طلبى« است. برخى جوامع فقط در پى‏بهتر خوردن، بهتر آشاميدن، بهتر خوابيدن و بيشتر لذت بردن هستند. اين معناى زندگى شايسته حيوانات است نه انسان‏ها. امام على(ع) مى‏فرمايدك من آفريده نشده‏ام همانند حيواناتى كه همّشان علفشان است، خوردنى‏هاى لذيذ مرا به خود مشغول سازد.4 كسى كه همش خوردن و شهوترانى كردن باشد، در دورترين حالت از خداوند قرار دارد.5
واقعيت اين است كه اينها امور ارزشمندى نيستند كه بتوانند معناى زندگى انسان باشند. خداوند آفرينش را براى انسان آفريد و انسان را براى خودش. حال اگر انسان دنيا را معناى زندگى‏اش بداند، زيان كرده و شكست خواهد خورد. آنچه فراتر از انسان و همه آفرينش است، خداوند است. خدا عالى‏ترين معنا براى زندگى است؛ معنايى ارشمند بلكه ارزشمندترين، و پايدار بلكه تنها مفهوم پايدار هستى، و بى‏زيان بلكه سراسر خير و بركت. براى رسيدن به خدا و خدايى شدن است كه انسان به دنيا مى‏آيد و زندگى مى‏كند و به خاطر آن تلاش مى‏كند و در آن راه قدم مى‏گذارد و به همين خاطر همه سختى‏ها را تحمل مى‏كند و حتى حاضر است جان دهد. به همين جهت جامعه اسلامى و به‏خصوص جامعه شيعه موفق‏ترين جوامع در معنايابى است. لذت‏طلبى و قدرت‏طلبى نهايت معنايى است كه جوامع مادى براى خود دارند؛ مفاهيمى ناچيز و ناپايدار و پر درد. از اين رو چنين جوامعى »عاقبت« ندارند، به خلاف جامعه اسلامى كه عاقبت از آن آنان است.6
خدا، معنايى است عام كه مفاهيم خرد و كلان زيادى در طول آن و زير مجموعه آن قرار مى‏گيرند. وقتى خدا، معناى زندگى قرار گرفت، هر آنچه خدايى باشد مى‏تواند به نوعى معانى جزئى‏ترى براى حيات فردى و اجتماعى بشر باشند. انتظار و ظهور حضرت مهدى(ع) معناى حيات براى جامعه شيعه در دوران غيبت است. بدون اين مفاهيم زندگى براى شيعه بى معنا و مفهوم است. حيات اجتماعى شيعه به عنوان يك جامعه مستقل و پويا، در گرو انديشه مهدويت شيعى است؛ اگر اين معنا از جامعه شيعى گرفته شود، هويت مستقلى نخواهد داشت. شيعه به خاطر »ظهور« زندگى مى‏كند و به سمت ظهور حركت مى‏كند و اينجاست كه مفهوم »انتظار« شكل مى‏گيرد. معناى حيات انتظار را به وجود مى‏آورد و به آن »جهت« مى‏دهد و آن را از ايستايى و خمودى به پويايى و تحرك تبديل مى‏كند. همچنين شيعه به خاطر مهدى و ظهور او همه سختى‏ها و ناملايمات را تحمل مى‏كند. مهدى و ظهور او و حضور او و دولت او، ارزش‏هاى والايى هستند كه مى‏توان به خاطر آن همه دشوارى‏ها را تحمل كرد. مهدى معناى بلندى است كه كشته شدن در ركابش برترين آرزوى آزادگان است. شيعه به خاطر مهدى زنده است و به خاطر مهدى زندگى مى‏كند و به خاطر مهدى تلاش مى‏كند و به خاطر مهدى همه سختى‏ها را تحمل مى‏كند و حتى حاضر است به خاطر مهدى جان خويش را فدا كند. در طول تاريخ غيبت چه رنج‏هايى كه شيعه متحمل شده، اما هرگز هويت و حيات اجتماعى خويش را از دست نداده است. آنچه شيعه را در ميان اين همه مشكلات زنده و بالنده نگه داشته، اين است كه مهدى معناى زندگى او است ؛ در غير اين صورت، شيعه مى‏بايست سال‏ها و بلكه قرن‏ها پيش نابود و در فرهنگ‏هاى ديگر هضم شده باشد.
جالب اينجا است كه حتى در زمان ديگر معصومين نيز آنچه حيات و هويت اجتماعى شيعه را حفظ مى‏كرد، ظهور و انتظار مهدى(ع) بود. اين كه امامان معصوم(ع) پيش از تولد و غيبت حضرت مهدى(ع) شيعه را به ظهور او و عدالت گسترى‏اش نويد مى‏دادند، به همين جهت بوده است. نه تنها در دوران غيبت بلكه در زمان حضور ديگر معصومين(ع) نيز ياد و نام مهدى معنابخش حيات بوده است. نام و ياد مهدى اميد دل‏ها، قوت قلب‏ها، و توان بدن‏ها براى حركت به سوى آرمان الهى بشريت است.


پى‏نوشتها :

1 . سوره مؤمنون، آيه 115.

2 . روانشناسى شادى: ص 13، با كمى تلخيص و تغيير.

3 . انسان در جستجوى معنا، ص؟؟؟.

4 . نهج البلاغه، نامه 45.

5 . خصال، شيخ صدوق، ص 630.

6 . قرآن كريم: »وَالْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ(سوره اعراف، آيه 128)؛ أَلَآ إِنَّ
حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (سوره مجادله، آيه 22).

 


 


دسته ها :
چهارشنبه پانزدهم 6 1385
X