به اميدي به سوي خانه لطف تو رو كردم حريمت را به شوق وصل مهدي جست و جو كردم
به فرزند عزيزت از زبان من بگو مهدي به هر جا و به هر محفل به يادت گفتگو كردم
رضاي مهديت باشد رضاي تو رضا جانم پدر را با پسر بهر وصالش رو به رو كردم
اگر چه گل ندارد در كنار مهديت بويي به ياد او كنار مرقدت صد غنچه بو كردم
اگر چه گل ندارد پيش رنگ روي او رنگي ولي هر گل كه ديدم ياد رنگ روي او كردم
الا يا ضامن آهو به مهدي عزيزت گو من اين آلوده دامن را ز رحمت شستشو كردم
مي آيد آن مردي كه با خود آسمان دارد
در دستهايش دانه هاي كهكشان دارد
او را هزاران نام شفاف و درخان است
هر بيكران روشني از او نشان دارد
خورشيد اين آيينه نوراني فردا
نام بهار آيين او را بر زبان دارد
بر زخم هاي كهنه ما مي نهد مرحم
او كه نگاهي از حرير و پرنيان دارد
آيينه اي از مخمل به دوش اوست
پيراهني از ارغوان دارد
از متن درياگون اين راه پر از ابهام
مي آيد آن مردي كه با خود اسمان دارد
شب هجران تو اي دوست سحر خواهد شد روشن از ديده تو ديده تر خواهد شد
آرزوي همه منتظران قدمت با تماشاي جمال تو بسر خواهد شد