مي آيد آن مردي كه با خود آسمان دارد
در دستهايش دانه هاي كهكشان دارد
او را هزاران نام شفاف و درخان است
هر بيكران روشني از او نشان دارد
خورشيد اين آيينه نوراني فردا
نام بهار آيين او را بر زبان دارد
بر زخم هاي كهنه ما مي نهد مرحم
او كه نگاهي از حرير و پرنيان دارد
آيينه اي از مخمل به دوش اوست
پيراهني از ارغوان دارد
از متن درياگون اين راه پر از ابهام
مي آيد آن مردي كه با خود اسمان دارد