دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 330965
تعداد نوشته ها : 228
تعداد نظرات : 183
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيدة روز دهم محرم دميد حضرت سيدالشهداء عليه السلام نماز بگذاشت پس از آن به تعبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين (ع) كس زنده نخواهد ماند و مجموع لشكر آن حضرت سي و دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به رواتي كه از جناب امام محمد باقر عليه السلام وارد شده چهل و پنج نفر سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در تذكره نيز همين عدد را اختيار كرده و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مقاتل بيست هزار و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد پس حضرت صفوف لشكر را به اين طرز آراست زهيربن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسرة اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را با برادرش عباس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زهير در ممينه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خيام محترم را از پس پشت انداختند، و امر فرمود كه هيزم و ني‌هائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خيام محترم بريزند. و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتب ساخت ميمنه سپاه را به عمر و بن الحجاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروه بن قيس را بر سواران گماشت و شبث بن ربعي را با رجاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت.

و روايتست كه امام حسين عليه السلام دست به دعا برداشت و گفت:

اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.

اين وقت از آن سوي لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسين عليه السلام جولان دادند از هر طرف كه مي‌رفتند آن خندق و آتش افروخته را مي‌ديدند. پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود اين گوينده كيست گويا شمر است، گفتند بلي جز او نيست، فرمود اي پسر آن زني كه بزچراني مي‌كرده تو سزاوارتري به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده حضرت فرموده مكروه مي‌دارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.

اين وقت حضرت امام حسين عليه السلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه مي‌شنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اينست:

اي مردم به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و از در انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تامل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلت مدهيد. همانا ولي من خداوندي كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولي امور صالحان.

راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه درآمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عباس بن علي (ع) و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.

و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهم السلام و شنيده نشد هرگز متكلمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.

پس فرمود اي جماعت نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خويشتن آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه آيا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما، آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عم او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي الله عليه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آيا حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مي‌كند عم من نيست؟ ايا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ايشان دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حق كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته‌ام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن مي‌دارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني مي‌باشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر مي‌دهند، بپرسيد از جابر بن عبدالله انصاري، و ابوسعيد خدري، و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده‌اند. آيا اين مطلب كافي نيست شما را در آن كه حاجز ريختن خون من شود؟

شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه مي گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت اي شمر به خدا سوگند كه من ترا چنين مي‌بينم كه خداي را به هفتاد طريق از شك و ريب عبادت مي‌كني، و من شهادت مي‌دهم كه اين سخن را به جانب امام حسن عليه السلام راست گفتي كه من نمي‌دانم چه مي‌گوئي البته نمي‌داني چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.

ديگر باره جناب امام حسين عليه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبهه‌ايست آيا در اين مطلب هم شك مي‌كنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما مي‌باشم؟ به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پيغمبري جز من نيست،‌خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي بر شما آيا كسي را از شما را كشته‌ام كه خون او را از من طلب كنيد؟ يا مالي را از شما تباه كرده‌ام؟ يا كسي را به جراحتي آسيب زده‌ام تا قصاص جوئيد؟ هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگرباره ندا در داد كه اي شبث بن ربعي و اي حجاربن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي زيدبن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميو‌ه‌هاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراسته‌ايم اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نمي‌دانيم چه مي‌گوئي ولكن حكم بني عم خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند. آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:

عِبادَاللهِ اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لايُؤمِنُ بَيَوْمِ الْحِسابِ.

آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظله بن اسعد شبامي از كثير بن عبدالله شعبي كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار مي‌كنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر يك دين و يك ملتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هرگاه بين ما شمشير واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امت و شما امت ديگر خواهيد بود. همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذريه پيغمبرش تا ببيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من مي‌خوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيدالله بن زياد را زيرا كه شما از اين پدر، و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشيدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدي واصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.

لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيدالله بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زهير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود اي بندگان خدا اولاد فاطمه عليهماالسلام احق و اولي هستند به مودت و نصرت از فرزند سميه هر گاه ياري نمي‌كنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا درمي‌آورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين را با پسر عمش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي زهير با وي گفت: يَابْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيْه ما اِيّاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَهٌ.

 من با تو تكلم نمي‌كنم تو انسان نيستي بلكه حيوان مي‌باشي به خدا سوگند گمان نمي‌كنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب الله را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت زهير فرمود آيا به مرگ مرا مي‌ترساني؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب‌تر است از مخلد بودن در دنيا با شماها. پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود اي بندگان خدا مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي الله عليه و آله به قومي كه بريزند خون ذريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.

راوي گفت پس مردي او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسين عليه السلام مي‌فرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.

و سيد بن طاوس ره روايت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُريربن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.

پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدار و اي بيوفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيدند بر روي ما شمشيرهائي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بي‌آنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان پس چرا از براي شما باد وَيْلها از ما دست كشيدند و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام مي‌زيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانه‌وار در انداختيد در كانون نار چون پروانه‌گان پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاد و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنت نبوي آيا ظالمان را معاونت مي‌كنيد و از ياري ما دست بر مي‌داريد. بلي سوگند با خداي كه عذر و مكر از قديم در شماها بوده با او بهم پيچيده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پليدتر ميوه‌ايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه‌ايد غاصب را الحال آگاه باشيد كه زنا زاده فرزند زنا زاده يعني ابن زياد عليه اللعنه مرا مردد كرده ميان دو چيز:

يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگار دامنهاي طاهر و صاحب حميت و اربابهاي غيرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فروه بن مسيك مرادي:

وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَيْر مُغَلَّبينا
مَنا يانا وَ دَوْلَهاخِريْنا
كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاخَرينا
كَما اَفْنَي الْقروُنَ الاَوَّلينا
وَلَوْ بَقِيَ الْكِرامُ اِذا بَقينا
سَيَلْقَي الشّامِتُونَ كَما لَقين

فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَلَكِن
اِذا مَا الْمَوْتَ رَفَّعَ عَنْ اُناسٍ
فَافَنْي ذلِكُمْ سَرْواتِ قومي
فَلَوْ خَلَدَالْمُلُوكَ اِذاً خَلَدْنا
فَقُلْ لِلشّامِتَيْنِ بِنا اَفيقوُا

آنگاه فرمود سوگند با خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد زنده نمانيد، روزگار آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر بر شما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مهلت مدهيد همانا من نيز توكل كرده‌ام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او مي‌دهد.

پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز برايشان قحطي زمان يوسف (ع) كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسه‌هاي تلخ مرگ را زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زير آمد و طلبيد مرتجز اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود.

طبري از سعد بن عبيده روايت كرده كه پيرمردان كوفه بالاي تل ايستاده بودند و براي سيدالشهداء عليه السلام مي‌گريستند و مي‌گفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ يعني بارالها نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من گفتم اي دشمنان خدا چرا فرود نمي‌آئيد او را ياري كنيد؟ سعيد گفت ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جبه‌اي از برد در برداشت و چون رو كرد به سوي صف خويش مردي از بني تميم كه او را عمر طهوي مي‌گفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جبه‌اش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر مي‌باشند كه در ايشان بود از صلب علي عليه السلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بني سليم و مردي از نبي كنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي.

و در بعضي مقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السلام آمد. حضرت فرمود اي عمر تو مرا به قتل مي‌رساني به گمان اينكه، ابن زياد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهديست كه به من رسيده اين را استوار ميدارد و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا مي‌بينم سر ترا در كوفه برني نصب نموده‌اند و كودكان آنرا سنگ مي‌‌زنند و هدف و نشانة خود كنند. از اين كلمات عمر سعد (لعنه الله عليه) خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار مي‌بريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حمله‌اي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمه‌اي نيست. اين وقت امام حسين عليه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پيش روي صف در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فريادرسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟ آيا دافعي هست كه شر اين جماعت را از حريم رسول خدا «ص» بگرداند؟

دسته ها :
سه شنبه دوم 11 1386

شهیدان که دل را به دریا زدند

عجب پشت پایی به دنیا زدند 

زبان شهیدان زبان دل است

زبانی که گفتن از آن مشکل است

دسته ها :
دوشنبه اول 11 1386

بس خون دل كه در سفر عشق خورده شد

بس رنج‌هـا كـه در ره محبوب بـرده شد


بس بارهـا بـه دوش ز محنـت گرفته شد

بس راه‌هـاى سخـت كه با سر سپرده شد

با ايـن‌ همه ملول ني‌ام چون به راه دوست

با شـــادى تمــام مــراحل شمــرده شد

امروز خوش دلم ز وصالـش اگـرچـه دى

جانــم ميــان قيــد مكـــاره فشـرده شد

«لطفى» هـزار شكر كـه از وصل روى يار

هــر زنــگ غــم ز آينـة دل ستـرده شد

دسته ها :
دوشنبه اول 11 1386

خطبه حسين بن على (ع ) در منى  (1)

متن سخن :

اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبِى طالبٍ

كانَ اَخا رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله

حينَ اَخى بَيْنَ اَصْحابِهِ فَاخى بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقالَ :

اَنْتَ اءَخى وَاَنَا اخُوكَ فى الدُّنْيا وَاْلاخِرَةِ قالُوا:

اللّهُمَّ نَعَمْ قالَ: اُنْشِدُكُمُاللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله

ا شْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ

ثُمَّ اِبْتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَنازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها فِى وَسَطِها لاَِبى

ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ اِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ

فَتَكَلَّمَ فى ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقالَ:

ما اَنَا سَدَدْتُ اَبْوابَكُمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ

وَلكِنَّاللّهَ اَمَرَنى بِسَدِّ اَبْوابِكُمْ وَفَتْحِ بابِهِ

ثُمَّ نَهى النّاسَ اَنْ يَناموا فى الْمسجِدِ غَيْرَهُ،

وَكانَ يُجْنِبُ فى الْمسجِدِ وَمَنْزِلهُ فى مَنْزلِ رَسُولِا للّه

فَوُلدَ لِرَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلَهُ فيهِ اَوْلادٌ؟ قالُوا:

اََللّهُمَّ نَعَمْ.

قال : اءفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ حَرِصَ عَلى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ

يَدَعُها فى مَنْزِلِهِ اِلى الْمَسجِدِ فَاَبى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ فقالَ:

إِنَّ اللّهَ اَمَرَنى اَنْ اَبْنِىَ مَسْجِداً ( طاهرا ) لا يَسْكُنُهُ غَيْرى

وَغَيْرُ اَخى وَبَنيهِ، قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اُنْشِدُكُمُاللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله نَصَبهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ

فَنادى لَهُ بِالْوِلايةِ وَقالَ:

لِيُبَلغ الشّاهِدُ الْغايِبَ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعمْ.

قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله

قالَ لَهُ فى غَزْوَةِ تَبُوكَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى

وَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمنٍ بَعْدِى قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله

حينَ دَعا النَّصارى مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلى المباهَلَةِ

لَمْ يَاءتِ اِلاّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيْهِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اُنِشدُكُمُ اللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ اللّواءَ

يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ: لا دفَعَهُ اِلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُوَرَسُولُهُ

وَيُحبُّ اللّه وَرَسُولَهُ كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ يَفْتَحُها اللّهَ عَلى يَدَيْهِ

قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله

بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وقالَ: لا يَبْلُغُ عنّى اِلاّ انَا اَوْ رجُلٌ مِنّى

قالوُا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله

لَمْ تَنزِلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ اِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ

وَاِنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ اِلاّ يَقُولُ يا اَخِى

وَادْعُوا لِى اَخِى قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله

قضى بَيْنَهُ وَبَيْنَ جَعْفرٍ وَزَيدٍ فَقالَ:

يا على اءَنتَ مِنّى وَاءنا مِنكَ وَاَنتَ وليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعدى

قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتَعْلَمُونَ انَّه كانَتَ لَهُ مِنْ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله

كُلَّ يَومٍ خَلْوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ اِذا سَاءلَهُ اَعطاهُ واِذا سَكَتَ اءَبدءَهُ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَضَّلَهُ

عَلى جَعْفرٍ وَحمْزَةَ حينَ قال : لِفاطِمَةَ عليهاالسلام زَوَّجْتُكِ خَيْرَ اَهْلِ بَيْتِى

اءَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاءَعْظَمَهُمْحِلْماً وَاَكْثَرَهُمْ عِلْماً، قالُوا:

اَللّهُمَّ نَعَمْ. قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلى اللّه عليه و آله نَا سَيِّدُ وُلْدِ بَنِى آدمَ

وَاءَخِى عَلىُّ سَيِّدُالْعَرَبِ وَفاطِمَةُ سَيِّدَةُنِساءِاَهْلِالْجَنَّةِ

وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُاِبْناىَ سَيِّدا شَبابِاَهْلِالْجَنَّةِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله اءَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَاءَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يُعينُهُ عَلَيْهِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله

قالَ فى آخر خُطْبَةٍ خَطَبَها: اِنِّى تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَاللّهِ وَاءَهْلَ بَيْتى فَتَمَسَّكُوا بِهِما لَنْ تَضِلُّوا قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

ثُمَّ ناشَدَهُمُ اَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ مَنْ زَعَمَ

اءنَّهُ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذِبَ لَيْسَ يُحِبُّنى

وَيُبْغِضُ عَليّاً، فَقالَ لَهُ قائِلٌ:

يا رَسُولَاللّهِ وَكَيْفَ ذلِكَ؟ قال :

لاَِنَّهُ مِنّى وَاءَنا مِنْهُ مَنْ اءَحَبَّهُ فَقَدْ اءَحَبَّنِى

وَمَنْ اَحَبَّنِى فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ

وَمَنْ اءَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنِى وَمَنْ اَبْغَضَنِى فَقَدْ اَبْغَضَ اللّهَ

فَقالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ، قَدْ سَمِعْنا ...

اِعتَبروا اَيُّهاالنّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ اءَوْلياءَهُ مِن سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَحْبارِ

اِِذْيَقُولُ ( لَولا يَنْهاهُمُ الرَّبانِيُّونَ وَاْلاَحْبارُ عَنْ قَوْلِهُم اْلا ثمَ )

وَقالَ:(لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى اِسْرائيلَ - اِلى قوله - لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ )

وَاِنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيْهِم لاَِنَّهُمْ كانُوا يَرَونَ مِنَ الظّلمَةِ

الَّذِينَ بَين اءَظهُرِهِم المُنْكَرَ وَالْفَسادَ فلا يَنْهَونهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً

فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ

وَاللّهُ يَقُولُ:(فَلا تَخْشَوْاالنّاسَ وَاخْشَونِ )

وَقالَ:(اَلْمُؤ مِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اءَوْلياءُ بَعْضٍ،  يَاءمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ )

فَبَدَاءَ اللّهُ بِالاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِاءَنَها اِذا اُدِّيَتْ وَاُقيمَتْ اِسْتَقامَتِ الْفَرائضُ كُلُّها هيِّنُها وَصَعْبُها

وَذلِكَ اءَنَّ اْلاَمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ اِلَى اْلاِ سْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظّالِمِ وَقِسْمَةِ الفى ءِ وَالْغَنائِمِ

وَاَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَوَضْعِها فى حَقِّها.

ثُمَّ اَنْتُمْ اءيَّتُها الْعِصابةُ عصابةٌ بِالْعِلْمِ مَشهُورةٌ وبالخير مَذكورةٌ وَبالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللّه فى انْفُس النّاس مَهابَةٌ.

يَهابُكُم الشَّريفُ وَيُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَيُؤْثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَلا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ، تُشَفَّعُونَ فِى الْحَوائِج اِذَا اَمْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها

وَتَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بَهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَكَرامَةِ الاَكابِرِ اءَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ اِنَّما نِلْتُمُوه بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ القِيامِ بِحَقِّاللّهِ

وَاِنْ كُنْتُمْ عَنْ اءَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرونَ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الا ئمَّةِ، فَاءمَّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَاءَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْفَلا مالاً بَذَلْتُمُوهُ

وَلانَفْساً خاطَرْتُمْبِها لِلَّذى خَلَقَها وَلا عَشيرَةً عادَيْتُموها فى ذاتِ اللّه .

اءَنْتُمْ تَتَمَنَّونَ عَلَى اللّه جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَاءَماناً مِنْ عَذابِهِ. لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ اءَيُّها الْمُتَمَنّونَ عَلَى اللّهِ

اءَنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ لاَِنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِاللّهِ فُضِّلْتُم بِها وَمَنْ يُعْرَفُ بِاللّهِ لا تُكْرِمُونَ وَاءَنتُمْ بِاللّه فى عِبادهِ تُكْرَمُونَ

وَقَد تَرَوْنَ عُهودَاللّه مَنْقوضَةً فَلا تفزَعُونَ وَاءَنتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُم تَفْزَعُونَ وَذِمةٌ رَسُولِاللّه مَخْفُورةٌ مَحْقورةٌ وَالْعُمْىُ وَالْبُكْمُ

وَالزَّمْنى فى الْمَدائِنِ مُهْمَلَةٌ لا تُرحَمونَ وَلا فى مَنْزِلتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَلا مَن عَمِلَ فيها تُعينُونَ.

وَبِالاْ دِّهانِ وَالْمُصانَعَةِ عِنْدَالظَّلَمةِ تَاءمَنُونَ كُلُّ ذلِكَ مِمَّا اءَمَرَكُمُاللّهُ بِهِ مِنَ النَّهىِ وَالتَّناهِى وَانْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ

وَاءَنْتُمْ اءَعْظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ العُلَماءِ لَوْكُنْتُمْ تَشْعُرون ذلِكَ بِاءَنَّ مَجارى اْلاُمورِ

وَاْلاَحْكامِ عَلى اءَيْدِى الْعُلَماءِ بِاللّه اْلاُمناءِ عَلى حَلالِهِ وَحَرامِهِ فَاءَنْتُمُ الْمُسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزلَةَ وَمَا سُلِبْتُم ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ

وَاْختِلافِكُمْ فِى السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَةِ ولَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى اْلاَذى وَتَحَمَّلْتُمُ الْمَؤُونَةَ فى ذاتِ اللّه كانَتْ اءُمورُاللّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ

وَاِلَيْكُمْ تَرْجِعُ ولكِنَّكُم مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَاستَسلمتُم اءُمْورَاللّهِ فى اءَيديهِم يَعْمَلُونَ بِالشُّبهاتِ

ويَسيرُون فى الشَّهَواتِ سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِراركُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَاعْجابُكُمْ بِالْحَياةِ الّتى هِىَ مُفارِقَتُكُم فَاءَسْلَمْتُمْ الضُّعَفاءَ فِى اءَيديهِم

فَمِنْ بَيْن مُستَعبَدٍ مَقْهُورٍ وبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشتِهِ مَغْلُوبٍ يَتَقَلَّبُونَ فِى الْمُلْك بآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرونَ الْخِزْىَ

بِاءَهْوائِهِمْ اِقتِداءً بِاْلاَشْرارِ وَجُرْاءَةً عَلى الْجَبّارِ فى كُلِّ بَلَدٍ منْهُمْ عَلى منْبَرِهِ خَطيبٌ مِصْقعٌ فَاْلاَرضُ لَهُمْ شاغِرةٌ وَاءَيْديهمْ فيها مَبْسوطَةٌ

وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ، فَمِنْ بَيْن جَبَّارٍ عَنيدٍ وَذى سَطْوَةٍ عَلى الضَّعفَةِ شَديدٍ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِءَ المُعيدَ

فَيا عَجَباً وَمالى لااءَعْجَبُ وَاْلاَرضُ مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ وَمُتَصَدِّقِ ظلومٍ وعامِلٍ عَلى المُؤ مِنينَ بِهِمْ غَيْرُ رَحيمٍ،

فَاللّهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا وَالْقاضى بِحُكْمِهِ فيما شجَرَ بَيْنَنا.للّه

اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً فى سُلْطانٍ

وَلاَ الِْتماساً مِنْ فُضولِ الْحُطامِ وَلكِنْ لِنُرِىَ المعالِمَ مِن دِينكَ ونُظْهِرَ اْلا صْلاحَ فى بِلادِكَ وَيَاءمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَيُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ

وَسُنِنِكَ وَاَحْكامِكَ فِانّكُمْ اِنْ لا تَنْصُرون ا وَتَنْصِفون ا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَليْكُمْ وَعَمِلُوا فى اِطفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ وَحَسْبُن االلّهُ وَعَليهِ تَوكَّلنا

وَاليهِ اَنَبْنا وَاِلَيْهِ الْمَصيرُ.

نگاهى اجمالى به محتوا و چگونگى نقل اين خطبه شريفه در منابع حد

يكى از خطبه هاى مهم و مهيّج و تاريخى حسين بن على عليهما السلام خطبه اى است كه آن حضرت در سال 58 هجرى دو سال قبل از هلاكت معاويه و در بحران اختناق و ظلم و فشارى كه از سوى دستگاه حاكم اموى بر امت اسلامى وارد مى گرديد ايراد فرموده است . گرچه اين خطبه شريفه داراى جهات مختلف و ابعاد گوناگونى است اما در مجموع از سه بخش مستقل تشكيل يافته است .

بخش اول :

حاوى فضايل اميرمؤ منان و خاندان عصمت .

بخش دوم :

دعوت به امر به معروف و نهى از منكر و اهميت اين وظيفه بزرگ اسلامى .

بخش سوم :

وظيفه علما و لزوم قيام آنان در مقابل ستمگران و مفاسد و مضرات سكوت روحانيون در مقابل زورگويان و آثار زيانبار و خطرناك سهل انگارى آنان از انجام اين وظيفه بزرگ الهى .

بخش اول در كتاب سليم بن قيس هلالى و بخش دوم و سوم نيز در كتب احاديث نقل گرديده است . و به تناسب تشكيل اين خطبه از سه بخش ‍ مستقل ، هريك از مورخان و محدثان و علما و محقّقان به نقل بخشى از آن كه ارتباط به بحث او داشته بسنده نموده و از نقل بقيّه خطبه صرف نظر كرده اند و حتى گاهى تنها به نقل يك جمله از آن اكتفا و گاهى نيز به محتواى مجموع خطبه اشاره نموده اند.

همانگونه كه در نقل بخشهاى مختلف خطبه نيز گاهى به محل و تاريخ ايراد آن اشاره شده و گاهى طبق روال محدثين ،تنها به نقل متن اكتفاگرديده است مثلاً:

1- سليم بن قيس هلالى (متوفاى سال 90 هجرى ) به تناسب بحثى كه دارد فقط بخش اول خطبه را كه مربوط به فضائل اهل بيت است ذكر مى كند و تاريخ و محل ايراد خطبه را نيز مشخص مى نمايد.

2- محدث بزرگوار حسن بن شعبه حرّانى از اعلام قرن چهارم در كتاب پر ارج خود تحف العقول به نقل متن بخش دوم و سوم خطبه اكتفا مى كند.

3- مرحوم طبرسى (متوفاى 588) ضمن اشاره به انگيزه ايراد اين خطبه - كه ظلم و فشار بيش از حد معاويه بوده - خلاصه اى از آن را در چند سطر نقل مى نمايد و تصريح مى كند كه اين خطبه دو سال قبل از هلاكت معاويه و در مِنى و در حضور بيش از هزار نفر از شخصيتهاى مذهبى آن روز ايراد گرديده است .

4- مرحوم علامه مجلسى و فيض كاشانى و آيت اللّه شهيدى تبريزى نيز، دو بخش اخير آن را از تحف العقول نقل نموده اند و اما به بخش اول و همچنين به محل و تاريخ ايراد آن اشاره اى نكرده اند.

5-  مرحوم علامه امينى در الغدير قسمتى از بخش اول آن را كه مربوط به فضائل اميرمؤ منان عليه السلام است آورده است .

6-  امام امت و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران حضرت آيت اللّه العظمى امام خمينى - رضوان اللّه تعالى عليه - به تناسب بحث ولايت فقيه و بيان وظايف علماى دينى ، دوبخش اخير اين خطبه را از تحف العقول نقل مى كند ولى برخلاف مؤ لف اين كتاب و برخلاف مرحوم فيض و علامه مجلسى ، تصريح مى كند كه حسين بن على عليهما السلام اين خطبه (بخش دوم و سوم ) را در مِنى ايراد نموده است و...

هدف از طرح اين مقدمه ، توضيح و بيان اين نكته است كه گرچه علما و محدثين و محققين ، اين خطبه را به صورت بخشهاى مختلف و متعدد نقل نموده اند اما در مجموع يك خطبه بيشتر نيست و همان خطبه اى است كه حسين بن على عليهما السلام آن را در منى و باكيفيت خاصى كه ملاحظه خواهيد نمود ايراد فرموده است . و اينك با در نظر گرفتن اهميت متن اين خطبه شريفه و عدم نقل تمام بخشهاى آن به طور جامع در كتب حديث و تاريخ ، به نقل مجموع آن مبادرت مى ورزيم .

انگيزه ايراد اين خطبه از سوى حسين بن على (ع )

اهميت محتواى خطبه شريفه و حساسيت اوضاع و شرايط آن روز و كيفيت خاصى كه حسين بن على عليهما السلام در ايراد آن از نظر زمان و مكان انتخاب فرموده است ، سليم بن قيس را بر آن واداشته كه قبل از نقل متن آن ، گوشه اى از اوضاع و احوال حاكم بر مسلمانان را كه در دوران حكومت 25 ساله معاويه به وجود آمده بود بيان كند و از ظلم و بيداد بى حدّ و گسترده اى كه بر مسلمانان مخصوصا به مردم عراق و كوفه وارد مى گرديد، سخن بگويد و براى حفظ ارتباط تاريخى و بيان انگيزه ايراد اين خطبه پرده را نه از چهره تاريخ بلكه از گوشه و كنار چهره تاريخ برگيرد و نمونه اى از تضييع حق اهل بيت و بخش كوچكى از ظلم و ستمى را كه به پيروان اميرمؤ منان عليه السلام وارد مى گرديد ارائه دهد، آنگاه به كيفيت ايراد اين خطبه و نقل متن بخش اول آن بپردازد.

اوّلين بخشنامه

سليم بن قيس مى گويد: معاويه به تمام عمال و فرماندارانش به طور متحدالمال و طى بخشنامه اى چنين نوشت : من خود را از كسانى كه درباره فضيلت ابوتراب و خاندانش فضيلتى نقل كنند برى ءالذمه نمودم و حمايت خود را از وى برداشتم . در نتيجه اين بخشنامه ، خطبا و گويندگان در تمام نقاط وسيع مملكت اسلامى در بالاى منابر شروع به لعن على عليه السلام و تبرّى و دورى از وى نمودند! و نسبت به او و خاندانش تهمتهاى زياد بسته و نسبتهاى نارواى فراوان دادند. در اين گيرودار مصيبت و بدبختى و بيچارگى اهل كوفه بيش از ديگران بود؛ زيرا شيعيان على عليه السلام در كوفه بيش از ساير نقاط بودند و طبعا فشار پسر ابوسفيان به آنجا بيش از نقاط ديگر بود، لذا فرماندارى و حكومت كوفه را به زياد بن سميه محول نمود و بصره را ضميمه آن ساخت زياد هم در مقابل اين محبت معاويه و لطف فوق العاده پسر ابوسفيان ، حق كشى و نمك به حرامى را روا نداشت و از هر گوشه و كنار و از زير هر سنگ و كلوخى شيعيان على را پيدا نموده به قتل رسانيد و در دل شيعيان على ترس و وحشت عجيبى ايجاد نمود، دست و پاى آنان را قطع ، چشمشان را از كاسه سر بيرون آورد، در نتيجه اين جنايات ، شيعيان على از عراق فرار نموده و به نقاط دوردست پناهنده شدند و عقيده خود را از مردم مخفى نمودند. خلاصه در كوفه از شيعيان معروف و سرشناس كسى باقى نماند.

سليم بن قيس سپس مى گويد كه : پسر ابوسفيان به فرماندارانش دستور داد كه شهادت شيعيان على و خاندانش را قبول نكنند و مراقب باشند كه اگر در محيطشان از شيعيان و طرفداران عثمان و خاندانش و از كسانى كه فضايل و مناقب عثمان را نقل مى كنند! كسانى پيدا شوند در مجالس رسمى مورد احترام قرار بدهند و در اعزاز و اكرام آنان كوتاهى نكنند و آنچه از مناقب عثمان نقل مى شود با مشخصات كامل ناقل آن حديث به دربار معاويه در شام گزارش شود.

فرمانداران طبق اين دستور عمل نمودند و درباره هركسى كه جمله اى در فضيلت عثمان نقل مى نمود پرونده اى تشكيل دادند و حقوق و مزايايى معين نمودند و اين رويه سبب گرديد كه در باره عثمان مطالب زيادى نقل گرديد؛ زيرا ناقلان اين گونه حديث ها از جايزه ها و عطيه هاى مخصوص معاويه برخوردار مى شدند!

در اثر اين بذل و بخشش معاويه و تشويق حكام وى ، جعل حديث در تمام شهرهاى اسلامى شيوع پيدانمود و هرشخص مبغوض و مطرود كه در پيش ‍ يكى از عمال و استانداران معاويه حديث و فضيلتى درباره عثمان نقل مى نمود بدون چون و چرا مورد قبول گشته واسم او در دفتر عطايا ثبت مى شد و شفاعت او درباره ديگران هيچگاه رد نمى شد.

دومين بخشنامه

سليم بن قيس به گفتار خود چنين اضافه مى كند: معاويه پس از يك مدت كه حديث درباره عثمان نقل گرديد به استاندارانش چنين نوشت كه : حديث در باره عثمان زياد گرديده و به حد كافى به تمام نقاط مملكت رسيده است ، با رسيدن اين بخشنامه مردم را دعوت كنيد كه درباره فضائل صحابه و دو خليفه (عمر و ابوبكر) حديث نقل كنند و هر حديث و فضيلتى كه درباره ابوتراب نقل گرديده است حديثى مشابه آن را درباره صحابه بياوريد و اين كار مورد علاقه و باعث روشنى چشم من و كوبيدن ابوتراب و شيعيان اوست !!!

متن اين نامه براى مردم خوانده شد و مضمون آن در ميان عموم افراد منتشر گرديد، بلافاصله اخبار زيادى در مناقب صحابه كه همه اش جعلى و عارى از حقيقت بود نقل گرديد و مردم در نقل چنين اخبار جديت و كوشش فراوان به خرج دادند تا جايى كه اين فضائل جعلى را در منابر و در ضمن خطبه نمازها براى مردم خواندند و به مسلمانان دستور داده شد كه آنها را به كودكان ياد بدهند و از اين فضائل به مقدار زياد به اطفال و نوباوگان تعليم داده شد كه مانند آيات قرآن در حفظ آنها كوشش نمودند حتى به زنان و دختران و خدمتكاران هم اين فضائل را ياد دادند و مدتى نيز بدين منوال گذشت .

سومين و چهارمين بخشنامه

سليم بن قيس باز مى گويد: پس از مدتى كه از روش معاويه و عمالش درباره جعل حديث درباره فضايل دو خليفه و صحابه گذشت ، معاويه به استانداران و عمالش سومين بخشنامه را بدين مضمون صادرنمود: مراقب باشيد كه هركس متهم به دوستى على و خاندانش باشد و كوچكترين دليل بر اين اتهام پيدا شود اسم او را از ديوان و دفتر حقوق و مزايا محو كنيد و سهميه او را از بيت المال قطع نماييد.

و در تعقيب اين بخشنامه ، بخشنامه ديگرى بدين مضمون صادر نمود: هركسى راكه متهم به دوستى خاندان على باشد تحت فشار شديد قرار بدهيد و خانه او را بر سرش خراب كنيد تا براى ديگران نيز عبرت باشد.

سليم بن قيس مى گويد : اهل عراق مخصوصا اهل كوفه مصيبتى بزرگتر از اين حادثه نديده اند؛ زيرا شيعيان على عليه السلام در اثر اين فرمان و سختگيريهاى استانداران و حكمرانان در ترس و وحشت عجيبى به سر مى بردند به طورى كه گاهى دو نفر دوست از شيعيان على به خانه همديگر مى رفتند، صاحبخانه از ترس غلام و خدمتكارانش حاضر نبود به مهمانش مطلبى بگويد مگر پس از قسم دادن و پيمان گرفتن از خدمتكار كه راز او را فاش نكند، بدين صورت حديثهاى جعلى در نكوهش على و خاندانش پيدا شد، محدثين و قضات و فرمانداران از همان جعليات پيروى نمودند و شديدترين مردم از نظر امتحان ، محدثين رياكار و سست عقيده بودند كه تظاهر به ايمان و عبادت كرده و به جهت تقرب به حكام و نيل به ثروت و مال دنيا، جعل حديث مى نمودند تا اينكه با مرور زمان اين خبرهاى دروغ و حديثهاى جعلى به دست افراد متدين و پرهيزكار افتاد كه خود از دروغ و بهتان پروا داشتند، اما با حسن عقيده و سادگى همان جعليات را قبول كرده و به ديگران نقل نمودند كه اگر به بطلان و جعلى بودن آنها پى مى بردند از نقل آنها خوددارى مى نمودند.

سليم بن قيس اضافه مى كند كه : اين فشار و اختناق همچنان ادامه داشت ولى پس از شهادت حسن بن على عليهما السلام بيشتر و بلا و مصيبت بزرگتر گرديد و اولياى خدا در ترس دائم و رعب شديد قرار گرفتند؛ زيرا آنان يا به قتل مى رسيدند و يا در حالت خفا و دورى از شهر و ديار خويش به سر مى بردند و در مقابل آنان دشمنان خدا از هرجهت پيروز و در اظهار ظلم و ستم و در اعمال بدعت ، خود را آزاد مى ديدند.

كيفيت ايراد اين خطبه

سليم مى گويد: در اين اوضاع و احوال و دو سال قبل از هلاكت معاويه حسين بن على عليهما السلام سفر حجّى انجام داد و عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر را براى خود همسفر انتخاب نمود و در مكه از مردان و زنان بنى هاشم و از گروه انصار افرادى را كه آن حضرت و بنى هاشم مى شناختند دعوت به عمل آورد و به همه آنان ماءموريت داد كه از افراد ذيصلاح و متعهد از صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از تابعين ، براى شركت در جلسه اى كه قرار است در مِنى تشكيل شود دعوت كنند.

و چون مدعوين كه تعدادشان به هزار نفر بالغ مى گرديد. در منى و در زير خيمه حسين بن على عليهما السلام گرد آمدند آن حضرت شروع به صحبت نمود و پس از حمد و ثناى خداوند چنين فرمود:

شما از جناياتى كه معاويه اين جبار طاغيه بر ما و شيعيان ما روا داشته مطلع و آگاهيد و شاهد و ناظر ستمگريهاى او مى باشيد، اينك من مطالبى را (درباره پدرم ) مطرح مى كنم كه اگر درست بود تصديقم كنيد و اگر نادرست بود از من نپذيريد، گفتار مرا بشنويد و سخنان مرا بنويسيد و تذكرات مرا به خاطر بسپاريد، آنگاه كه به شهر و ديار خود مراجعت مى كنيد آنچه را كه فرا گرفته ايد به اقوام و عشيره مورد وثوق و افراد مورد اعتماد از دوستان و آشنايان خود ابلاغ كنيد؛ زيرا ترس آن دارم كه اين آيين ، مندرس گرديده و اين مذهب حق از بين برود : واللّه مُتّمُّ نُورِهِ وَلوْ كَرِهَ الْكافِرونَ.

سليم مى گويد: پس از آنكه سخنان امام عليه السلام به پايان رسيد مجددا تاءكيد نمود كه شما را به خدا پس از مراجعت از اين سفر، گفتار مرا به افراد مورد اعتماد خود برسانيد آنگاه از منبر فرود آمد و شركت كنندگان نيز با تصميم ابلاغ سخنان آن حضرت متفرق گرديد.

متن بخش اول خطبه

سليم بن قيس آنگاه متن بخش اول خطبه آن حضرت را كه حاوى فضائل اميرمؤ منان و اهل بيت عليهما السلام مى باشد بدين گونه نقل مى كند:

اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبِى طالبٍ كانَ اَخا رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله حينَ اَخى بَيْنَ اَصْحابِهِ فَاَخى بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقالَ: اَنْتَ اءَخى وَاَنَا اخُوكَ فى الدُّنْيا وَاْلا خِرَةِ ، قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ قالَ : اُنِشدُكُمُاللّه هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِصلى اللّه عليه و آله شْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَن ازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها فِى وَسَطِها لاَِبى ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ اِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ فَتَكَلَّمَ فى ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقالَ: ما اَنَا سَدَدْتُ اَبْوابَكُمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ وَلكِنَّاللّه اَمَرَنى بِسَدِّ اَبْوابِكُمْ وَفَتْحِ بابِهِ ثُمَّ نَهى النّاسَ اَنْ يَناموا فى الْمسجِدِ غَيْرَهُ، وَكانَ يُجْنِبُ فى الْمسجِدِ وَمَنْزِلهُ فى مَنْزلِ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَوُلِدَ لِرَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلَهُ فيهِ اَوْلادٌ؟ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قال : اءفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ حَرِصَ عَلى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُها فى مَنْزِلِهِ اِلى الْمَسجِدِ فَاَبى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ فقالَ: إِنَّ اللّه اَمَرَنى اَنْ اَبْنِىَ مَسْجِداً طاهرا لا يَسْكُنُهُ غَيْرى وَغَيْرُ اَخى وَبَنيه ، قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اُنْشِدُكُمُاللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله نَصَبهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايةِ وَقالَ: لِيُبَلِّغ الشّاهِدُ الْغايِبَ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قالَ لَهُ فى غَزْوَةِ تَبُوكَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هاروُنَ مِنْ مُوسى وَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمنٍ بَعْدِى قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله حينَ دَعا النَّصارى مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلى المباهَلَةِ لَمْ يَاءتِ اِلاّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيْهِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ اللّواءَ يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ: لا دفَعَهُ اِلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُوَرَسُولُهُ وَيُحبُّ اللّه وَرَسُولَهُ كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ يَفْتَحُها اللّه عَلى يَدَيْهِ ق الُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ : اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهَ بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وقالَ: لا يَبْلُغُ عنّى اِلاّ انَا اَوْ رجُلٌ مِنّى قالوُا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله لَمْ تَنزِلْ برهِ شِدَّةٌ قَطُّ اِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ وَاِنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ اِلاّ يَقُولُ يا اَخِى وَادْعُو الى اَخِى قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قضى بَيْنَهُ وَبَيْنَ جَعْفرٍ وَزَيدٍ فَقالَ: يا على اءَنت مِنّى وَاءنا مِنكَ وَاَنتَ وليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعدى قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتَعْلَمُونَ انَّه كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله كُلَّ يَومٍ خَلْوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ اِذا سَاءلَهُ اَعطاهُ واِذا سَكَتَ اءَبدءَه  قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَضَّلَهُ عَلى جَعْفرٍ وَحمْزَةَ حينَ قال : لِفاطِمَةَ عليهاالسلام زَوَّجْتُكِ خَيْرَ اَهْلِ بَيْتِى اءَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَاَكْثَرَهُمْ عِلْماً ، قالُوا:

اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قالَ: اَنَا سَيِّدُ وُلْدِ بَنِى آدمَ وَاءَخِى عَلىُّ سَيِّدُالْعَرَبِ، وَفاطِمَةُ سَيِّدَةُنِساءِاَهْلِالْجَنَّةِ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ اِبْناىَ سَيِّدا شَبابِاَهْلِالْجَنَّةِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله اءَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَاءَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يُعِينُهُ عَلَيْهِ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ.

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قالَ فى آخر خُطْبَةٍ خَطَبَها: اِنِّى تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَاللّهِ وَاءَهْلَ بَيْتى فَتَمَسَّكُوا بهما لم تضلوا قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ، ثُمَّ ناشَدَهُمُ اَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ مَنْ زَعَمَ اءنَّهُ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذِبَ لَيْسَ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَليّاً، فَقالَ لَهُ قائِلٌ: يا رَسُولَاللّهِ وَكَيْفَ ذلِكَ؟ قال : لاَِنَّهُ مِنّى وَاءَنا مِنْهُ مَنْ اءَحَبَّهُ فَقَدْ اءَحَبَّنِى وَمَنْ اَحَبَّنِى فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ وَمَنْ اءَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنِى وَمَنْ اَبْغَضَنِى فَقَدْ اَبْغَضَ اللّهَ فَقالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ، قَدْ سَمِعْنا ....

اينك ترجمه جملات بخش اول اين خطبه شريفه

اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبِى طالبٍ كانَ اَخا رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله حينَ اَخى بَيْنَ اَصْحابِهِ فَاَخى بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقالَ: اَنْتَ اءَخى وَاَنَا اخُوكَ فى الدُّنْيا وَاْلا خِرَةِ ، قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ ؛ شما را به خدا! آيا مى دانيد وقتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان صحابه و يارانش ، پيمان اخوت مى بست براى اخوّت خويش على عليه السلام را انتخاب نمود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اُنْشِدُكُمُاللّه هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِصلى اللّه عليه و آله شْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَنازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها فِى وَسَطِها لاَِبى ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ اِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ فَتَكَلَّمَ فى ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقالَ: ما اَنَا سَدَدْتُ اَبْوابَكُمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ وَلكِنَّاللّهَ اَمَرَنى بِسَدِّ اَبْوابِكُمْ وَفَتْحِ بابِهِ ثُمَّ نَهى النّاسَ اَنْ يَناموا فى الْمسجِدِ غَيْرَهُ، وَكانَ يُجْنِبُ فى الْمسجِدِ وَمَنْزِلهُ فى مَنْزلِ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَوُلدَ لِرَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلَهُ فيهِ اَوْلادٌ؟ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ شما را به خدا! آيا مى دانيد آنگاه كه رسول خدا محل ساختمان مسجد و خانه خويش را خريدارى و در كنار مسجد، ده حجره بنا كرد، نُه باب از اين حجره ها را به خود و حجره دهمى را كه در وسط آنها قرار داشت به پدرم على اختصاص داد، سپس دستور داد درب همه حجره هاى مردم را كه به مسجد باز مى شد ببندند مگر درب حجره على و چون بعضى از صحابه در اين مورد اعتراض نمودند، رسول خدا فرمود من اين دستور را پيش خود صادر نكردم بلكه خدا چنين فرمانى را به من داد، آنگاه مردم را از خوابيدن در مسجد منع نمود مگر على را كه حجره اش در داخل مسجد و دركنار حجره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار داشت و در همين حجره بود كه بر على عليه السلام حالت جنابت رخ مى داد و خداوند در همين منزل فرزندانى را به رسول خدا و على عطا نمود؟ گفتند: خدايا!

تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قال : اءفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ حَرِصَ عَلى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُها فى مَنْزِلِهِ اِلى الْمَسجِدِ فَاَبى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ فقالَ: إِنَّ اللّهَ اَمَرَنى اَنْ اَبْنِىَ مَسْجِداً طاهرا لا يَسْكُنُهُ غَيْرى وَغَيْرُ اَخى وَبَنيه ، قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه عمر بن خطاب اشتياق فراوان داشت كه از ديوار خانه اش روزنه كوچكى به مسجد باشد كه بتواند داخل مسجد را ببيند ولى رسول خدا اجازه نداد سپس در ضمن خطبه اش فرمود: چون خداوند مرا به بنا كردن مسجد پاك و مطهرى ماءمور ساخته است لذا نبايد بجز من و برادرم (على ) و فرزندانش شخص ديگرى دراين مسجد سكنى گزيند؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اُنْشِدُكُمُاللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله نَصَبهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايةِ، وَقالَ: لِيُبَلِّغ الشّاهِدُ الْغائِبَ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعمْ ؛ شما را به خدا! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله على را در غدير خم به مقام ولايت نصب كرد سپس دستور داد كه اين جريان را حاضرين به غايبين برسانند؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قالَ لَهُ فى غَزْوَةِ تَبُوكَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى وَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمنٍ بَعْدِى قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ شما را به خدا! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جنگ تبوك به على فرمود: ياعلى ! تو نسبت به من همانند هارون هستى نسبت به موسى و همچنين فرمود: تو پس از من ولى و سرپرست همه مؤ منان مى باشى ؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله حينَ دَعا النَّصارى مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلى المباهَلَةِ لَمْ يَاءتِ اِلاّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيْهِ
(311) قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ شما را به خدا! آيا مى دانيد كه رسول خدا آنگاه كه مسيحيان نجران را به مباهله دعوت نمود براى نفرين آنان با خود نياورد مگر على و همسر و دو فرزند او را؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است.

قالَ: اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ اللّواءَ يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ: لا دفَعَهُ اِلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَيُحبُّاللّهَ وَرَسُولَهُ ، كَرّارٌ غَيْرُ فَرّار يَفْتَحُها اللّهُ عَلى يَدَيْهِ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ ؛ شما را به خدا! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در جنگ خيبرپرچم ( اسلام ) را به دست على داد آنگاه فرمود: اينك پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست مى دارند و او خدا و رسولش را، كرّار غير فرّار است و خدا (قلعه ) خيبر را به دست او فتح خواهد نمود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وقالَ: لا يَبْلُغُ عنّى اِلاّ انَا اَوْ رجُلٌ مِنّى ، قالوُا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه رسول خدا سوره برائت را به وسيله على به مكه فرستاد و فرمود نبايد پيام مرا ابلاغ كند جز خود من يا كسى كه از من است ؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهَ صلّى اللّه عليه و آله لَمْ تَنزِلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ اِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ وَاَنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ اِلاّ يَقُولُ يا اَخِى وَادْعُوا لى اَخِى قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه هيچ مشكلى و حادثه مهمى براى رسول خدا پيش نمى آمد مگر به جهت اعتمادى كه به على داشت او را براى حل مشكلش جلو مى انداخت و او را هيچگاه به اسم صدا نمى كرد و به عنوان برادر مورد خطابش قرار مى داد؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قضى بَيْنَهُ وَبَيْنَ جَعْفرٍ وَزَيدٍ فَقالَ: يا على اءَنت مِنّى وَاءنا مِنكَ وَاَنتَ وليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعدى ، قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه رسول خدا آنگاه كه در ميان على و جعفر و زيد قضاوت نمود فرمود: ياعلى ! تو از من هستى و من از تو و پس از من تو ولى و سرپرست همه مؤ منان مى باشى ؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اءَتَعْلَمُونَ انَّه كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله كُلَّ يَومٍ خَلْوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ اِذا سَاءلَهُ اَعطاهُ واِذا سَكَتَ اءَبدءَه قالُوا: اللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه براى على در محضر رسول خدا هر روز جلسه خلوتى و هرشب يك نشست خصوصى وجود داشت كه در اين جلسات خصوصى اگر على عليه السلام سؤ ال مى كرد رسول خدا پاسخ مى داد و اگر سكوت مى كرد رسول خدا خود ابتدا به تكلم مى نمود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَضَّلَهُ عَلى جَعْفرٍ وَحمْزَةَ حينَ قال : لِفاطِمَةَ عليهاالسلام زَوَّجْتُكِ خَيْرَ اَهْلِ بَيْتِى اءَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَاَكْثَرَهُمْ عِلْماً ، قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه رسول خدا على را بر جعفر طيار و حمزه سيدالشهداء ترجيح داد آنگاه كه به دخترش فاطمه فرمود: من تو را به همسرى بهترين افراد خانواده ام ، درآوردم (على عليه السلام ) كه در اسلام با سابقه ترينشان و در اخلاق حليم ترينشان و در علم برترينشان مى باشد؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قال : اَنَا سَيِّدُ وُلْدِ بَنِى آدمَ وَاءَخِى عَلىُّ سَيِّدُالْعَرَبِ، وَفاطِمَةُ سَيِّدَةُنِساءِاَهْلِالْجَنَّةِ، وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُاِبْناىَ سَيِّدا شَبابِاَهْلِالْجَنَّةِ ، قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من آقا و سرور همه فرزندان آدم ، برادرم (على ) سالار عرب و فاطمه بانوى زنان بهشت و دو فرزندم حسن و حسين سيد جوانان بهشتند؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّهَ صلّى اللّه عليه و آله اءَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَاءَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يُعينُهُ عَلَيْهِ قالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر على ماءموريت داد تا بدن او را غسل دهد و فرمود: در اين كار جبرئيل معين و ياور او خواهد بود؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

قالَ: اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّهَ صلّى اللّه عليه و آله قالَ فى آخر خُطْبَةٍ خَطَبَها: اِنِّى تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَاءَهْلَ بَيْتى فَتَمَسَّكُوا بِهِما لَنْ تَضِلُّوا قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ ؛ آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آخرين خطبه اش (به مسلمانان ) فرمود: من در ميان شما دو امانت گرانبها مى گذارم ؛ كتاب خدا و اهل بيتم . به آن دو تمسك كنيد كه هيچ گاه گمراه نمى شويد؟ گفتند: خدايا! تو را گواه مى گيريم كه درست است .

ثُمَّ ناشَدَهُمُ اَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ: مَنْ زَعَمَ اءنَّهُ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذِبَ لَيْسَ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَليّاً، فَقالَ لَهُ قائِلٌ: يا رَسُولَاللّهِ وَكَيْفَ ذلِكَ قال : لاَِنَّهُ مِنّى وَاءَنا مِنْهُ مَنْ اءَحَبَّهُ فَقَدْ اءَحَبَّنِى وَمَنْ اَحَبَّنِى فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ وَمَنْ اءَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنِى وَمَنْ اَبْغَضَنِى فَقَدْ اَبْغَضَ اللّهَ ، فَقالُوا: اَللّهُمَّ نَعَمْ، قَدْ سَمِعْنا ... ؛ سليم بن قيس مى گويد: حسين بن على غير از اينها فضائل زيادى را كه درباره على و اهل بيت او در قرآن ناز گرديده و يا از زبان رسول خدا شنيده شده بود برشمرد و حضار مجلس آنان كه از صحابه رسول خدا بودند مى گفتند: آرى به خدا سوگند! اين را شنيده ايم و تابعين ، آنان كه شخص رسول خدا را نديده بودند) مى گفتند: ماهم اين فضيلت را از فلان صحابه مورد وثوق و اعتماد شنيده ايم .

حسين بن على در پايان سخنانش كه درباره فضائل اميرمؤ منان عليه السلام ايراد مى كرد فرمود : شما را به خدا بگوييد ببينم اين را هم شنيده ايد كه رسول خدا فرمود: هركس دوستى مرا ادعا كند در حالى كه با على دشمنى دارد دروغ گفته است ؛ زيرا دوستى من با دشمنى على در يك دل نمى گنجد. در اين هنگام شخصى سؤ ال كرد يا رسول اللّه ! چگونه محبت تو با دشمنى على نمى سازد؟ فرمود: زيرا على از من و من از على هستم هركه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هركه على را دشمن بدارد با من دشمنى كرده و هركه با من دشمنى كند خدا را دشمن داشته است ....

و اين بود ترجمه بخش اول ازخطبه حسين بن على عليهما السلام كه در مِنى ايراد فرموده و سليم بن قيس آن را نقل نموده است . و به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اين بخش از خطبه مشتمل بر فضائل متعددى است كه تك تك آنها در منابع و كتابهاى حديثى مورد اعتماد اهل سنّت و به طريق راويان آنها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل گرديده است و ما نيز اكثر اين فضائل را از صحاح و سنن و مسانيد عامه استخراج و اين مآخذ را در پاورقى مشخص نموديم . و چون در اين بخش خود را از هر نوع توضيح مستغنى مى دانيم توجه خواننده را به بخش دوم خطبه معطوف مى داريم .

دسته ها :
دوشنبه اول 11 1386
X