تقديم به تو که دوستت دارم
نميداني از دوريت چه روزها هيچ نگفتم
نميداني شبها چگونه بر من سحر گشت
عشقي که در آن آرزو نباشد
ارزش دلبستن ندارد
تو آرزوي دنياي روياهاي مني
نميدانستم روياي من به حقيقت مي پيوندد و تو به وجود من عشق مي ورزي
اگر من ميتوانستم
جان فدايت مي کردم
ولي تو بگو غضنفر
عباس ميرزا چند سال جنگيد؟
چرا رضا قلي ميرزا بي چشم شد؟
رضا خان تو بگو محمد رضا شاه کي وفات کرد؟
نميدانم پرسپليس چرا يک تيم قهرمان شد؟
گندم ها را بايد چيد
گرماي زياد باعث خرابي لثه ها مي شود
اين روزها گوشت گران شده و حسنک ديگر قرباني نميکند
کوکب هم ديگر تصميمي براي نذر نمي گيرد
ريزعلي مدام دست تکان مي دهد
انگاري قطار اورا نمي بيند
آخر ريز علي خيلي ريز بود
پترس ديد سد کرخه سوراخ شده است و آب چکه مي کند
انديشيد چه کند
ناگاه سد خراب شد و سيلي عظيم به راه افتاد
و من همچنان دنبال عشق خود مي گردم
آه از اين حادثه ي تلخ
يييييييييييييييييييييييييييييي