با آنكه پيشم نيست،باز دوستش دارم
همه در سكوت بودند تا ببينند من چه كسي را بيشتر از همه دوست ميدارم
صدايي شنيده نميشد
آرامش و سكوت
هيچ نميگفتم تا اينكه كودكي بينوا و گريان با لحني لرزان گفت:
من از ديار فلسطينم
آن جايي كه خانواده ي مرا در آتش سوزاندند
كسي نميداند اين پسر چه كسي را دوست دارد جز من
همه بخاطرش گريستند
ناگاه با صدايي ارتعاش آميز صدا زد
براي من نگرييد چون من هم اميدي دارم
باز سكوت و آرامش
من ندا دادم
كسي را دوست دارم كه دست نوازش
دست پدري
دست برادري بر سر اين كودك ميكشد
و آن كسي نيست
جز مهدي صاحب الزمان(عج)
آري منظور من آن مولاي نجات دهنده است***
الهم عجل لوليك الفرج-ان شا الله*