اما دمه آن صبح كه...
شب مي رسد از راه و شفق سرخ ترين است
وآن ابر چنان لكه خونش به جبين است
تا خون كه نوشد؟چه كسي را بفروشد
اين بار يهودا كه شب باز پسين است
پا در ره صبح اند شهيدان و در اين راه
دژخيم به كين است و كمانش به كمين است
جانبازي و عشق آندو حريفان قديم اند
«تا بوده چنين بوده و تاهست، چنين است»
اي عاشق خورشيد! كه در عشق بزرگت
پيراهن خو نين تو برهان مبين است
هر چند هنوز آن سوي اين ظلمت ظالم
خورشيد درخشنده ي تو، پرده نشين است
اما دمه آن صبح به زودي كه ببينم
عالم همه خورشيد تو را، زير نگين است.