در كوچه هاي غربت و اندوه
بي آنكه ياد سبز وجودت رها كند
چشمان خو گرفته به تاريكي مرا
از هر چه آرزوست ملولم
ديري است بر كرانه اين رود مانده ام
وين رود پر خروش
با هاي و هوي خويش
گويي مرا به سخره گرفته اند
در كوچه هاي غربت و اندوه اما هنوز
چشم انتظار عابر شب هاي حسرتم
بي آنكه ياد سبز وجودش رها كند
چشمان خو گرفته به تنهايي مرا