دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 344308
تعداد نوشته ها : 228
تعداد نظرات : 183
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
جوانان بنى هاشم 
از اين پس ، نوبت جوانان هاشمى از دودمان خود حسين است . ياران ديگر امام ، تا زنده بودند نگذاشتند حتى يك نفر از (بنى هاشم ) به ميدان رفته ، بجنگد، ولى وقتى همه شان با روح سرخ ، به ديدار يار رفتند و پيشمرگ اولاد رسول اللّه گشتند اينك نوبت اينان است . هر چند كه از شمار رزم آوران جبهه امام كاسته مى شود، بر عزم فولادين و جسارت و مقاومت بازماندگان از اين سپاه مى افزايد. امام خود را در آخرين لحظه بر بالين شهيدانش مى رساند و آن سرهاى پاك باخته اى را كه بر آستان پوچى زندگى و پليدى سازش و تسليم ، فرود نيامده است روى زانو مى نهد و مى نوازد و محبت مى كند و با نگاه رضايتمندانه اى بدرقه بهشت مى كند.
(على اكبر)، پسر جوان امام حسين ، از پدر اذن مى گيرد تا در مبارزه شركت كند. به يك بار، مهر حسين مى جوشد، تكانى در دل و انقلابى در قلب پديد مى آيد. و اشك در چشم حسين ، حلقه مى زند،مى بيند آنكه در برابر اوست جوانش است . اگر به ميدان رود تا چند لحظه ديگر، روى زمين و زير سم اسبان دشمن قرار خواهد گرفت و اين شبيه پيامبر، همچون گلى در چنگ طوفان ، خزان زده و پر پر مى شود.
اين آيه در نظر امام جرقه مى زند و بر دلش مى تابد كه :
(مؤ من بايد خدا و پيامبر و جهاد و مبارزه در راه خدا را به هنگام ضرورت و نياز، بر خانه و كسب و كار و قوم و خويش و زن و فرزند و پدر و برادر و خانواده ، برترى دهد و به سوى جهاد بشتابد...).
اين الهام و اين بنياد فكرى و ساخت روحى ، امام را چنان فداكار و با گذشت مى سازد كه به قتل عام فرزندان و ياران و اسارت خاندان خود و به آتش كشيده شدن خيمه هايش و سختيها و فاجعه هاى بسيار ديگر، تن در مى دهد و همه را در راه هدف مقدس خويش (فدا) مى كند و براى رسيدن به (جانان )، (جان ) مى دهد. و هرچه را كه از (او) مى رسد، نيكو مى شمارد و استقبال مى كند.
(على اكبر)، جوانى است دلاور و پرشور و جنگجويى است تكاور و بى همانند. سيمايى ملكوتى دارد و ايمانى بس والا. سخنش ، چهره اش ، راه رفتنش و حركتش ، چهره و سخن و راه رفتن پيامبر را در خاطره ها تجديد مى كند و يادآور آن همه شور و حماسه و حركت و جذبه است . وقتى آرزوى ديدار رسول خدا را مى كنند به اين جوان مى نگرند. احساسى رقيق در دل دارد و در كنار آن نفرتى شديد و كينه اى مقدس از ستم و تبعيض و استضعاف و استثمار و مسخ انسانها و خريدن انديشه ها...
على اكبر، معنويّت مجسّم است و اين الفاظ به سختى مى تواند چهره (على اكبر) را تا اندازه اى بس اندك ، ترسيم كند.
سوار بر اسب مى شود. و آهنگ رفتن به ميدان ، در چشمان جذابش ‍ حلقه هاى اشك مى آورد.
فرزندم ! تو و گريه ؟
پدر جان ! نمى خواهم گريه كنم ولى فكرى مرا مى رنجاند و اشك در چشمانم مى آورد.
چه فكرى ، فرزندم ؟
اينكه مى روم و تو را تنها و بى ياور مى گذارم .
فرزندم ! من تنها نمى مانم ، به زودى با تو، خواهم بود.
حسين ، چنان با قاطعيت و صلابت و استحكام ، اين سخن را مى گويد كه گويى پسرش را در يك بزم سرور و مجلس ضيافت خواهد ديد. از هم جدا مى شوند.
پسر رشيد و دلاور، روانه ميدان مى شود. پسر از جلو مى رود. نگاه پدر از پشت سر، با حسرتى دردناك ، آميخته با شوقى وصف ناپذير، به قد و بالاى اوست . نگاهش از فرزند جدا نمى شود، نگاه كسى كه از بازگشت او نااميد و ماءيوس است .
آنگاه رو به آسمان كرده آنان را نفرين مى كند: (خدايا! شاهد باش ! شبيه ترين مردم را به پيامبرت ، در چهره و گفتار و منطق و عمل ، به سوى اين مردم فرستادم . خدايا! جمع اين مردمى را كه از ما دعوت كردند ولى خود به روى ما شمشير كشيدند و از پشت بر ما خنجر زدند و به جبهه دشمن پيوستند، پراكنده ساز و بركات خويش را از اينان برگير و روز خوش بر اينان نياور).
راستى كدام قلم و كدامين بيان است كه بتواند اين صحنه را مجسم و ترسيم كند؟ صحنه اى كه پسرى در برابر پدر ايستاده و اجازه نبرد مى طلبد، هر دو در يك (راه )اند و هر دو نيز در يك (فرجام مشترك ) با هم . صحنه اينكه اين دو، دست در گردن هم مى اندازند تا پس از اين (پيوند)، از هم (جدا) شوند ولى پس ‍ از ساعتى باز هم (با هم ) خواهند بود. صحنه اى كه دل پسر، در چشمه چشم پدر شناور است و دو قلب ، با هم مى طپند و به يك عشق ، مى بينى كه (كلمه ) براى توصيف اين حال ، كوچك و محدود است و ناتوان . و آن همه عظمت و ژرفاى ايثار و فداكارى در قالب (لفظ) نمى گنجد و (واژه ) عاجز است و قلم به ناتوانى خود اعتراف مى كند.
(على اكبر) در صحنه نبرد، با سلحشورى و قدرتى شگرف ، مى جنگد و گروهى را به خاك مى افكند. در بحبوحه توان جوانى است و اوج قدرت جسمى و از نرمى عضلات ، چالاكى بدن و خسته نشدن مچ دست و بازو و پشت و كمر، كه از بايستگى ها و نيازهاى نخستين يك شمشير زن است ، برخوردار مى باشد. هنگام شمشير زدن ، آنچنان با مهارت شمشير فرود مى آورد و چنان سريع و زبردست حمله مى كند و دفاع مى نمايد كه مانورها و حركت ها و نمايش هاى رزمى او مورد توجه قرار مى گيرد و ديد همگان را به خود مى كشد و حتى سربازان جبهه مخالف هم زبان به تحسين مى گشايند و نمى توانند از ابراز شگفتى و اعجاب ، خوددارى كنند.
على در ميدان ، هنگام حمله هايش اين رجز را مى خواند:
(من پسر حسين بن على هستم . به خداى كعبه سوگند كه ما به پيامبر سزاوارتريم و به خدا قسم ! هرگز نبايد ناپاك زاده اى همچون يزيد، بر ما حكومت كند و سرنوشت جامعه اسلامى را در دست گيرد...).
در حمله هاى پياپى خود، گروه زيادى را مى كشد و در فرصتى كوتاه به اردوگاه امام مى آيد و آب مى طلبد تا لبى تر كند و جانى بگيرد.
فعاليت زياد و نبرد در زير شراره سوزان آفتاب نيمروز، به شدت او را خسته كرده است و سخت تشنه است . از ميدان برمى گردد ولى نه به جهت فرار از جنگ و درگيرى و به خاطر شانه خالى كردن از مسؤ وليّت و نبرد و جهاد، بلكه تا با نوشيدن مقدارى آب و با تجديد نيرو، توان بيشترى براى پيگيرى و ادامه مبارزه بازيابد. ولى ... آبى نيست .
دوباره با همان حال به رزمگاه مى شتابد و پيكار مى كند و در پايان اين ستيز، از هر سو مورد هجوم و يورش وحشيانه خون آشامان دشمن قرار مى گيرد و در پى ضربتهاى فراوان آنان از پاى درمى آيد و... بر زمين مى افتد.
گويى ستاره اى از سينه آسمان فرود مى آيد و روى خاك مى نشيند. حسين ، با شتاب به سوى (على اكبر) روان مى گردد و چون ياراى تحمل اين را ندارد كه سر فرزند محبوب خود را بر خاك بيند، آن سر خون آلود را بلند مى كند و با گوشه جامه اش تا آنجا كه در امكان اوست خاك و خون را از چهره فرزند، مى زدايد. و در همان نگاه اول مى فهمد كه فرزند، زندگى را بدرود گفته است . ولى در اين حادثه ، هرگز نمى نالد و نمى گريد و به هيچ رو، اشك نمى ريزد، در حالى كه چشم به سوى آسمان مى دوزد در چهره اش اين سخن را مى توانى خواند:
(خدايا! اين قربانى را در راه اسلام بپذير).
و اين صداى رساى حسين را در دو جبهه مى شنوند و اين روحيه بزرگ حسين ، حيرت تاريخ نگاران را نيز برمى انگيزد.
على اكبر، اولين شهيد از فرزندان ابوطالب است كه در ركاب پدرش حسين بن على (عليهما السّلام ) به فيض شهادت مى رسد.
و اينك مجاهد نوجوانى در آستانه نبرد،
با اين عقيده و روحيّه كه : (تا من سلاح بر دوشم ، عمويم كشته نخواهد شد).
صاحب اين سخن حماسى و روح بزرگ ، كيست ؟
(قاسم )! فرزند امام حسن مجتبى (عليه السّلام ).
پيش عمويش مى آيد و اجازه نبرد مى خواهد. امام در اجازه دادن به يادگار برادرش ، درنگ مى كند. قاسم آن قدر التماس مى كند و بر دست و پاى امام بوسه مى زند تا رضامندى او را جلب نمايد.
اشك شوق در ديده ، بى تاب شهادت ، با اندامى كوچك كه زره هاى بزرگسالان بر تنش گشاد است ، از امام جدا مى شود و سوار بر اسبى ، پايش به ركاب نمى رسد. فقط سيزده سال دارد، به ميدان مى رود و خويشتن را معرفى مى كند و پدر و دودمان خود را و دليرى و بى باكى و ايمان پاك خود را بر آنان مى شناساند و به پيكار مى آغازد و با هماوردان ، پنجه نرم مى كند. پس از پيكارى سخت كه تعدادى از نفرات دشمن را مى كشد، بر او حمله مى كنند و در اين گير و دار هجوم و دفاع و زد و خورد، يكى از جنگجويان سپاه كوفه شمشيرى بر سرش فرود مى آورد. (قاسم ) به رو در مى افتد و با فريادى جانسوز، عمويش را به يارى مى طلبد. حسين ، چونان عقابى تيز پر، خود را به ميدان مى رساند و پس از نبردى كوتاه ، به بالين فرزند برادر مى نشيند، در حالى كه قاسم لحظه هاى واپسين را مى گذراند و پاشنه پا بر زمين مى سايد. امام ، قاتلين او را نفرين مى كند، آنگاه مى فرمايد: قاسم ! بر عمويت بسى ناگوار و دشوار است كه او را به كمك بخواهى ولى او نتواند به موقع ، ياريت كند...
و قاسم را بر سينه مى گيرد و پيكر مجروح اين شهيد را به اردوى خود مى برد. در حالى كه هنگام بردن ، پاهاى قاسم بر زمين كشيده مى شود. و او را كنار جسد فرزندش (على اكبر) بر زمين مى نهد.
و عموزاده ها و خانواده خويش را به صبر و مقاومت و تحمّل شدايد دعوت مى كند، كه زمينه ساز عزّت آينده است .
فرزندان ابوطالب 
فرزندان ابوطالب ، در لحظات خونرنگ عاشورا، حماسه آفرينان نستوهند.
اولاد عقيل ، اولاد جعفر، فرزندان على (عليه السّلام )...
غير از مسلم بن عقيل كه به نمايندگى از امام حسين (عليه السّلام ) به كوفه مى رود و در نهضت كوفه به شهادت مى رسد، (عبدالرحمن ) و (جعفر) دو پسر ديگر عقيل نيز، در كربلايند.
هر كدام ، گام استوار خويش را به ميدان جهاد مى گذارند، رَجَز مى خوانند و با دشمن درمى آويزند.
هريك ، در نبرد، بيش از ده نفر را به هلاكت مى رسانند.
و آنگاه ، ... معراج شهادت .
دو جوان ديگر، كه يادگار مسلم بن عقيل اند، در كربلا جان خود را فداى حق مى كنند:
عبداللّه و محمّد
در چندين حمله پياپى ، نفرات زيادى را از دشمن به خاك مى افكنند.
رشادت پدر را دارند و فداكارى و ايثار (مسلم ) را تداوم مى بخشند.
عبدالله ، پس از نبردى دلاورانه ، با تيرهايى كه بر پيشانى و قلبش مى نشيند، بر زمين مى افتد.
پس از شهادت عبداللّه ، فرزندان ابوطالب ، يكپارچه دست به قبضه شمشيرها مى برند و حمله اى هماهنگ و متّحد را شروع مى كنند.
حسين (عليه السّلام ) در اين لحظه ، رو به آنان ، فرياد مى كشد:
اى عموزادگان !
بر مرگ ، شكيبا باشيد...
و... در اين حمله دسته جمعى است كه (محمد) بر خاك مى افتد و با خونش ‍ پيمان حمايت از امام و دفاع از حق را امضا مى كند.
حماسه هاى آل ابوطالب تمام ناشدنى است .
(عون ) و (محمد) دو چهره درخشان ديگر از اين دودمان شرف و كرامت و عزّت اند كه در كربلا فداكارى مى كنند.
هر دو جوان ، پسران (عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب )اند.
مادر (عون )، حضرت زينب كبرى است .
اين دو جوان هاشمى مانند ديگر حماسه آفرينان دلير، در وفا به پيمان و عمل به تكليف خويش ، قدم به ميدان مى گذارند و مبارز مى طلبند و رجز مى خوانند، خود را معرفى مى كنند و در جهادى چشمگير، پس از كشتن جمعى از نيروهاى دشمن ، در اثر شدّت جراحات و ضربتهاى شمشير دشمن ، به شهادت مى رسند و حماسه اى براى دين و افتخارى براى دودمان خويش ‍ مى آفرينند.
جوانان هاشمى هم ، روى در نقاب خاك مى كشند.
قربانگاه عشق ، آنان را در راه خدا به (مشهد) خونين مى كشاند و با چهره هايى نورانى ، و برافروخته از شوق و گلگون از وصال ، به ديدار خدا مى شتابند و به پيامبر و شهداى صدر اسلام مى پيوندند. و... اين راه هنوز ادامه دارد.
دسته ها :
يکشنبه سیم 10 1386

بسم الله الرحمن الرحيم

و خير الصلوة والسلام على خير خلقه محمد و آله الطاهرين


حوادثى كه در جهان به وقوع مى پيوندد از نظر عوامل و موجبات مختلف است گاهى حادثه اى انجام مى گيرد كه نطفه آن چند لحظه و يا حداكثر چند ساعت و يا چند روز قبل بسته شده و با سرعت فراوانى رشد مى كند و در مدتى كوتاه به كمال خود مى رسد، اما گاهى پديده هاى مهمى واقع مى شود كه بايد ريشه ها و علل آنرا در ده ها سال قبل جستجو كرد، بررسى كامل درباره اينگونه حوادث و بدست آوردن عوامل حقيقى آن در صورتى امكان پذير است كه صفحات تاريخ را چندين سال ، قبل از وقوع آن حادثه ورق زده و سبب هاى اصلى آنرا قدم به قدم از هنگام انعقاد نطفه آن مورد توجه قرار دهيم . آرى تنها در اين صورت است كه ما مى توانيم بطور صحيح درباره آن پديده قضاوت كنيم و علل و عوامل وقوع آن را آن گونه كه هست بدست آوريم .

نهضت كربلا و واقعه جانگدازى كه در آن سرزمين مقدس به وقوع پيوست از كامل ترين نمونه هايى اينگونه حوادث است و ما براى بدست آوردن ريشه هاى اصلى و عواملى كه منجر به آن قيام خونين گرديد و ارزيابى كامل نتايج حيرت انگيز آن و بالاخره براى قضاوت صحيح همه جانبه درباره اين حادثه بايد به تاريخ اسلام در ده ها سال قبل بر گرديم .

از يك طرف بايد ديد چه شرائطى وجود داشت و چه هدف عالى و مقدسى در نظر بود كه حسين بن على عليهماالسلام با علم به آنكه كشته مى شود و خاندان پاك او اسير مى گردند (چنان كه بخواست خداوند در آينده اين حقيقت بطور روشن اثبات خواهد شد) با اين حال آن قيام خونين را با اراده و اختيار خود انجام داده و هيچ مشكلى نتوانست آن حضرت را از دست زدن به آن نهضت باز دارد.

و از سوى ديگر بايد بررسى كرد كه وضع عمومى اجتماع اسلامى در چه مرحله هول انگيزى قرار گرفته بود كه گروه فراوانى از مردم مسلمان و كسانى كه ادعاى پيروى از پيامبر عالى قدر اسلام را مى نمودند هنوز بيش از پنجاه سال از وفات آن پيامبر بزرگ نگذشته بود كه در سرزمينى دور يكديگر گرد آيند و فرزند دختر همان پيامبر را با تمام خويشاوندان و يارانش به قتل برسانند و خواهران و زنان و دختران آنها را به اسارت ببرند.!!!

حكيمانه نيست اگر كسى تصور كند اين پديده بزرگ و اين انقلاب عظيم بذر اصلى آن تنها در مدت چند روز و يا حداكثر چند ماه (از ابتداى زمامدارى يزيد) كاشته شد و بزودى هم رشد كرده و بارور گرديد! هر فرد عميق و غير سطحى براى جستجوى سببهاى اصلى اين واقعه بى نظير و بدست آوردن هدف هاى عالى و مقدس حسين بن على (ع ) و اطلاع يافتن بر شرائط و موقعيت خاص اجتماع آن روز اسلامى بطور قطع بايد سالها به عقب بر گردد و حوادث اجتماعى و سياسى را در آن سالها با صبر و حوصله خاصى مورد مطالعه قرار دهد، ما اكنون به توفيق پروردگار به دنبال اين هدف هستيم .

ما بخواست خداوند مى خواهيم عوامل و موجبات اين حادثه را، از هنگام پديد آمدن اولين عامل آن تا روزى كه واقعه كربلا به وجود آمد مورد مطالعه قرار دهيم . هدف ما در اين كتاب اين است كه (با استفاده از شواهد زنده و غير قابل انكار) اين حقيقت را اثبات نمائيم كه وضع خاص اجتماع اسلامى هنگام قيام خونين حسين بن على عليهماالسلام آن گونه بود كه :

 اگر آن نهضت مقدس به وجود نمى آمد شايد چند سال بيشتر به طول نمى انجاميد كه ديگر (نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان ) يعنى حكومتهاى گذشته شرائط را آن گونه ترتيب داده بودند كه اگر فرزند دختر پيغمبر آن فداكارى و از خود گذشتگى عجيب را (با يك نقشه آسمانى و بهت انگيز) انجام نمى داد، ديگر امروز نه تنها عملا در سراسر جهان از اسلام حتى نامى هم باقى نمانده بود بلكه اساس خداپرستى و توحيد بطور كلى در برابر كفر و شرك و نفاق به سختى دچار شكست مى گرديد طبيعى است كه ما براى روشن ساختن اين واقعيت ناچاريم به تاريخ زندگى چندين ساله اجتماع اسلامى و روش حكومت بسيارى از كسانى كه بنام دين زمام امور مسلمين را در دست داشتند بپردازيم .

اما فراموش نشود كه در اين راه تنها آن قسمت از حوادث تاريخى مورد استفاده ما قرار مى گيرد كه شرح آنها براى رسيدن به هدف اصلى كتاب ضرورى و حتمى است و از نقل قسمتهاى ديگرى كه در دست يافتن به اين هدف اثرى ندارد، خوددارى مى شود.

و از شما خواننده عزيز هم انتظار داريم . كه با روح بيطرفى كامل در اين راه پر فراز و نشيبى كه در پيش داريم با ما قدم برداريد. تا بتوانيم درباره اين پديده بزرگ بطور صحيح و آن گونه كه هست قضاوت نمائيم.

موجبات و علل
اصلى نهضت حسين ع

هدف ما در اين فصل تحقيق درباره موجبات و عللى است كه بطور مستقيم در نهضت و حادثه كربلا نقشى داشت . و اگر بخواهيم درباره عواملى كه بطور غير مستقيم هم در به وجود آمدن اين قيام خونين موثر بوده اند جستجو كنيم بايد درست به تاريخ اسلام از هنگام وفات پيامبر عالى قدر بر گرديم .

ولى چون بر شمردن آن حوادث تا هنگام خلافت عثمان در روشن ساختن هدف و مقصد اصلى ما در اين كتاب اثر فراوان ندارد از اين نظر از شرح اين قسمت خوددارى مى شود. و براى بدست آوردن مقصود كافى است كه تنها به شرح وقايعى كه از هنگام خلافت عثمان واقع شده بپردازيم .

هنگامى كه عثمان زمامدار مردم گرديد و قدرت اسلامى را در دست گرفت ، آهسته آهسته وضع حكومت و اجتماع مسلمين را دگرگون ساخت . حكومت اسلامى كه وظيفه داشت در حفظ حقوق طبقات مختلف طبق موازين قرآن بكوشد. و بر اجراى كامل قوانين نظارت نمايد متاسفانه در آن عصر اين وظيفه يك باره فراموش گرديد. هنگام خلافت عثمان قانون شكنى ابتداء با دست خليفه و همكاران او شروع شد و آهسته آهسته اين حالت عصيان و سركشى به طبقات ديگر اجتماع هم سرايت نمود. در حكومت عثمان تامين رضاى خليفه بر همه چيز (حتى بر قانون ) مقدم بود.

كسانى كه طبق دلخواه و هوس وى قدم بر مى داشتند (هر چند صريحا در برابر قانون سر پيچى مى كردند) در دستگاه حكومت مقرب و محترم بودند، ولى اگر مسلمانى پاكدل بخود جراءت مى داد و مقررات اسلامى را بر انجام خواسته هاى عثمان مقدم مى داشت از نظر حكومت طرد مى شد و مورد انواع اهانت و تحقير و گاهى هم ضرب و جرح و تبعيد قرار مى گرفت .
دسته ها :
يکشنبه سیم 10 1386

دیوان آیت الله صافی

روز عاشورا

بــاز صبــح روز عاشـــورا رسيــد

شــورش روز قيامــت شــد پديــد

باز شد بر روى خلق از خاص و عام

مكتــب ايمـــان و ايثـــار و قيــام

مكتــب تسليـم و تفويـض و رضــا

مكتــب صبــر و گذشت از ما سِوا

مكتــب قــرب و عــروج و ارتقــا

بينـــش و آگـــاهى و فــــوز لقــا

روز عاشــــورا بــــود روز خــدا

روز احــــرار اســت و روز اوليــا

روز احمــد روز زهـرا و على است

روز فخــر هــر نبى و هر ولى است

روز عبّــــاس و عــلىّ اكبــر است

روز جانبــــــــازان راه داور است

جلــوه‌اش هــر دم بــود در ازديـاد

روز حــق است و نخواهد شد ز ياد

نور آن هرگز نخواهد شد خــموش

منبــع شــور و قيام است و خروش

پرچــم دين ز آن بــود در اهتــزاز

امّــت اســـلام از آن ســــرفــراز

شــور و شوق شيعيان از كـربلاست

نفــى استكبــارشــان از كـربلاست

شيــعه يعنــى شوق ، يعنــى انتظار

شيــعه يعنــى ملّــــت امّيــــدوار

شيــعه حــزب‌الله و قــوم رستگـار

آهنيــن عــزم و قـــوىّ و استــوار

ملّــت توحــيد و ايمـــــان متيــن

پيـــــروان رهبـــــران راستيــــن

حــق پرست و حق نهاد و حق مرام

مــرتضى را از دل و از جــان غـلام

دشمــن تبعيــض و ظلــم و قلـدرى

جهل و استضعاف و زور و خودسرى

شيــعه يعنــى پيــرو راه حسيــــن

رهــروان غــزوه بــدر و حنيــــن

شيـــر مـــردان جهــاد و اجتهــاد

پاكبــــازان ره خيــــر و ســــداد

يــار مظلومــان و خصــم ظالمــان

هـــم طــــراز فــــرقة كــرّوبيان

دسته ها :
شنبه بیست و نهم 10 1386

الف ) عاشورا و سقیفه :

دید جریان شاسانه در حوادث ، ریشه حادثه عاشورا را در انحراف نخستین در رهبری حکومت می بیند که در // سقیفه بنی ساعده // اتفاق افتاد . اگر جمعی از امت پیامبر ص ، نیم قرن پس از رحلت رسول اللّه ص در کربلا فرزند رسول اللّه را شهید کردند ، زمینه آن در حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدی آل ابو سفیان نسبت به حکومت اسلامی و کنار زدن ائمه از ولایت و رهبری بود .

از این رو در زیارت عاشورا کسانی لعن می شوند که آغازگر ظلم بر اهل بیت پیامبر و بنیانگذار ستم به ذریه رسول خدا ص بودند ، و نیز کسانی که به آن ستم نخست راضی شدند ، همکاری یا سکوت کردند و زمینه ساز آن بودند ، تا آنجا که برای جنگ با عترت پیامبر ، تمکین کردند : // لعن اللّه امّة اسّست اساس الظلم والجور علیکم اهل البیت و لعن الله امّة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم الّتی رتّبکم اللّه فیها و لعن اللّه امّة قتلتکم و لعن اللّه الممهّدین بالّتمکین من قتالکم ... // .

در ماجرای کربلا ، همه آنان که از آغاز ، اهل بیت را از صحنه اجتماعی و سیاسی امت کنار زدند و بر غصب حکومت اسلامی توطئه کردند ، تا آنان که بر کشتن او گرد آمدند و همراهی و متابعت کردند ، شریکند . این نکته در جای دیگر زیارت عاشورا مطرح است : // اللّم العن اوّل ظالم ظلم حّق محمد و آل محّمد و آخر تابع له علی ذلک ، اللّهم العن العصابة التّی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله ، اللهم العنهم جمعیا // . (1)

توطئه سقیفه ، تلاشی از سوی شرک شکست خورده در جبهه های بدر و احد و حنین بود ، تا دوباره به سیادت جاهلی خود برسند و سفانیان کوشیدند انتقام کشته های خود را از آل پیامبر ، از طریق سلطه یافتن بر خلافت و تار و مار کردن بنی هاشم و عترت رسول بگیرند . طرح شورا و بیعت ساختگی سقیفه ، ظاهری فریبنده برای اعمال آن سیاست بود . به قول نیّر تبریزی :

کانکه طرح بیعت شور افکند ... خود همانجا طرح عاشورا افکند

چرخ در یثرب رها کرد از کمان ... تیر کاندر نینوا شد بر نشان (2)

هواداران سقیفه ، در سپاه کوفه بودند . امام حسین ع روز عاشورا با بدن مجروح ، آنان را // شیعیان آل ابی سفیان // خطاب کرد که نه دین داشتند ، نه حریت . ابن زیاد وقتی با سر بریده حسین ع در طشت طلایی رو به رو شد ، با چوبی که در دست داشت بر لبهای آن سر مطهر می زد و می گفت : // یوم بیوم بدر // (3)

یزید بن معاویه نیز پس از کشتن امام و سر مستی از پیروزی بر آن حضرت ، در پیش چشم فرزندان او که به اسارت در کاخ او برده شده بودند ، آرزو کرد که کاش نیاکان کشته شده اش در بدر ، زنده بودند و به یزید می گفتند دستت درد نکند . کشتن حسین ع و یارانش را در مقابل کشته های بدر دانست ، منکر وحی و نزول جبرئیل شد و گفت اگر از آل احمد انتقام نگیرم ، از نسل خندف نیستم ... (4)

حضرت زینب س با خطاب // یابن الطلقاء // به یزید ، اشاره به نیکان مشرک او کرد ، که در فتح مکه ، پیامبر آزادشان کرد ، امام سجاد ع نیز به یزید گفت : جد من علی بن ابیطالب ، در جنگ بدر و احد و احزاب ، پرچمدار رسول اللّه بود ، اما پدر و جد تو ، پرچمدار کفار بودند . (5) کربلا ، صحنه تجدید کینه های مشرکان و منافقان بر ضد آل اللّه بود و همان قدرت سیاسی را که میراث رسول خدا بود و غاصبانه بدست دشمن افتاد ،  بر ضد عترت رسول بکار گرفتند و این از شگفتیهای تاریخ است ! سیدالشهدا ع در خطابه خویش در عاشورا به سپاه کوفه چنین فرمود : شمشیری را که ما به دستتان دادیم ، علیه ما تیز کردید و به روی ما شمشیر کشیدید و آتشی را که بر دشمنان شما و ما افروخته بودیم ، بر خود ما افروختید و با دشمنان خدا بر ضد اولیاءاللّه همدست شدید : // فشحذتم علینا سیفا کان فی ایدینا و حششتم علینا نارا اضر مناها علی عدوّکم و عدوّنا ... // (6) و در نقل دیگر : // سللتم علینا سیفا فی رقابنا و حششتم علینا نار الفتن ... فاصبحتم البا علی اولیائکم ویدا علیهم لا عدائکم // (7) آیا این همان سخن ابوبکر بن عربی نیست که حسین ع به شمشیر جدش کشته شد // ان حسینا قتل بسیف جدّه // ؟ (8)

تیری را که عمر سعد ، صبح عاشورا بسوی اردوی حسینی رها می کند و تیری را که حرمله بر گلوی علی اصغر ع می زند ، تیری نیست که در سقیفه رها شد و بر قلب پیامبر نشست ؟ و آیا آن تیر ، بر حنجره اصغر نشست یا بر جگر دین فرود آمد ؟ چه خوب و عمیق دریافته و سروده است ، مرحوم آیة ... کمپانی :

فمار ماه اذ رماه حرمله ... و انما رماه من مهد له

سهم اتی من جانب السقیفه ... و قوسه علی ید الخلیفه

و ما اصاب سهمه نحر الصّبی ... بل کبد الدین و مهجة النّبی (9)

اگر واقعه شوم سقیفه نبود ، هرگز جنایتهای بعدی که اوج آن در عاشورا بود ، پیش نمی آمد و مسیر تاریخ اسلام و شیعه به گونه دیگری بود .

اگر پیمان مردم با ولی بود ... اگر پیوند با آل علی بود

نه فرمان نبی از یاد می رفت ... نه رنج و زحمتش بر باد می رفت

نه زهرا کشته می شد در جوانی ... نه می شد خسته از این زندگانی

نه خون دل نصیب مجتبی بود ... نه پرپر لاله ها در کربلا بود

نه زینب بذر غم می کاشت در دل ... نه می زد سر زغم بر چوب محمل

بقیع ما نه غم افزای جان بود ... نه ویران و چنین بی سایه بان بود (10)

>>>>> مظلومیت ، بنی امیه ، اسارت

ب) عاشورا و شعر فارسی :

نام کتابی است که مجموعه // ترکیب بند // های معروف شعرای بزرگ را در باره امام حسین ع و حادثه عاشورا در بر دارد . این کتاب که به اهتمام // حسن گل محمدی // فراهم شده است ، 14 ترکیب بند معروف را از محتشم کاشانی و دیگران دارد و 263 صفحه است . در باره سیدالشهدا و حادثه عاشورا ، مجموعه های شعری متعددی بزبان عربی ، فارسی ، ترکی و ... تدوین شده است و شاعران در طول تاریخ ، با زبان ماندگار شعر ، به ترسیم این حماسه جدید و مظلومیتهای اهل بیت پرداخته اند . شاعرانی چون محتشم کاشانی ، صباحی بید گلی ، وصال شیرازی ، قاآنی شیرازی ، سروش اصفهانی ، نیر تبریزی ، عمان سامانی و ...

از جمله اینانند که در قالب ترکیب بند یا مثنوی و قطعه به مرثیه سرایی در باره سیدالشهدا ع پرداخته اند . (11) با توجه به تشویقی که امامان نسبت به سرودن شعر در باره حادثه کربلا و مظلومیت دودمان پیامبر و نشر فضایل اهل بیت داشته اند ، راز اینهمه سروده ، دیوان ، مجموعه های شعر و مدایح و مراثی پیرامون مصائب و فضایل عترت ، آشکار می شود .

ورود حماسه کربلا به حیطه شعر و ادب ، یکی از عوامل ماندگاری آن نهضت بوده است ؛ چرا که قالب تاثیر گذار و نافذ شعر ومرثیه ، میان دلها و حادثه عاشورا پیوند زده و احساسها و عواطف علاقه مندان را به آن ماجرا وصل کرده است . این ویژگی در شعرهای غیر فارسی نیز وجود دارد و ادبیات عاشورایی ، از غنی ترین ذخیره های فکری و احساسی شیعه است .

از سوی دیگر حماسه کربلا در زبان شعری شاعران تاثیر نهاده و ادبیات را پر بار ساخته است . رابطه ای متقابل میان شعر فارسی و عاشورا وجود دارد و هر دو به ماندگاری و جلوه یکدیگر کمک کرده اند . برخی شاعران نیز ماندگاری نام خود را مدیون شعر سرودن در باره اهل بیت و عاشورا و مظلومیت ابا عبداللّه ع اند و گاهی با یک شعر ، شهره و جاوید شده اند ، همچون محتشم .

>>>>> شعر عاشورا ، ادب الطّف ، ادبیات عاشورا ، مدایح و مراثی ، مداحی ، شب شعر عاشورا .

منابع : (1) مفاتیح الجنان زیارت عاشورا ص457 . (2) دیوان آتشکده نیّر تبریزی ص59 . (3) بحار الانوار ج45 ص154 . (4) همان ص167 ، البدایة والنهایة ج8ص192 (لیت اشیاخی ببدر شهدوا...) . (5) بحارالانوار ج45ص135 . (6) مقتل الحسین خوارزمی ج2ص6 ، مناقب ج6ص110 ( با اندکی تفاوت در لفظ ) . (7) بحارالانوار ج45ص8 ، موسوعة کلمات الامام الحسین ص424 . (8) الامام الحسین علائلی ص62 . (9) الانوار القدسیّه محمد حسین الغروی الاصفهانی ص99 ( چاپ حیدریه ) . (10) از جواد محدث . (11) در این زمینه ها از جمله / نگرشی به مرثیه سرایی در ایران / عبدالرضا افسری کرمانی ، چند مرثیه از شاعران پارسی گوی ، ابوالقاسم راد فر و فرهنگ عاشورا جواد محدث .

التماس دعا
دسته ها :
شنبه بیست و نهم 10 1386

 

بعد از شهادت حضرت امام حسین (ع)

چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام به درجه رفيعه شهادت رسيد اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطيد و سرو كاكل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اعلي صوت بانگ واويلي برآورد و روانه به سوي سراپرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد دختران امام عليه السلام چون صداي آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرتست كه بي‌صاحب غرقه به خون مي‌آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده آن وقت غوغاي رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد واحسيناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در اين مقام گفته:

يَنوُحُ وَ يَنعْي الظّامِي الْمُتَرَمِلا
فَعايَنَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَيْسَ يُصْطَلي

وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ
خَرَجْنَ بُنَيّاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً
فاَدْمَيْنَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

و شاعر عجم گفته:

كه با زين نگون شد سوي خرگاه
تن عاشق كشش آماج پيكان
كه چون شد شهسوار روز محشر
چه با او كرد خصم بدسگالش
كه جويا گردد از حال برادر
نداند كس بجز داناي احوال

بناگه زفرق معراج آنشاه
پر و بالش پر از خون ديده گريان
برويش صيحه زد دخت پيمبر
كجا افكنديش چونست حالش
سوي ميدان شد آن خاتون محشر
ندانم چون بدي حالش در آنحال

راوي گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و مي‌گفت:

وامُّحَمَّداه و اجَدّاه و انبيّاه و اَبَا الْقاسِماه وا عَلِيّاه وا جَعْفَزاه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَيْنٌ بِالْعَرآءِ صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد. و حال ديگر اهلبيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهلبيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدي ياراي تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست. وَ فيِي الزّيارَهِ الْمَرْويَّهِ عَنِ النّاحِيَهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُك شارداً الي خيامك قاصداً مُهمْهِما باكياً فلمّا رَاَيْن النساءُ جوادك مخزْياً و نظرْن سرجك عليهِ ملوِيّا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علي الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَويل داعيات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الي مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علي صدرك مُوْلع‏ٌ سيفه علي نَحرك قابضٌ علي شَيْبتكِ بيده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفيت انفاسك و رفع علي الْقناه رَاسُك.

راوي گفت چون لشكر آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند، پيراهن شريفش را اسحق (لعين) ابن حيوه حضرمي برداشت و بر تن پوشيد و مبروض شد و موي سر و رويش ريخت، و در آن پيراهن زياده از صد وت ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.

عمامه آن حضرت را اخنس (لعين) ابن مرثد و به روايت ديگر جابرن يزيد ازدي براشت و سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اسود (لعين) بن خالد ربود. و انگشتر آن حضرت را بحدل (لعين) بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود. مختار به سزاي اين كاردستها و پاهاي او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بلغطيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس (لعين) بن اشعث برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند.

روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهلبيت او از او كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مي‌دريدند.

زره آن حضرت را عمر سعد (ملعون) برگرفت و وقتي كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابوعمره بخشيد، و چنين مي‌نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته‌اند كه زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودي، و به قولي اسود بن حنظله تميمي، و به روايتي فلافس نهلشي برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است.

مؤلف گويد كه در كتب مقاتل ذكري از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء‌ رضوان الله عليهم نشده لكن آنچه به نظر مي‌رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقاء‌ بر احدي نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند. ابن نما گفته كه حكيم (لعين) بن طفيل جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود.

در زيارت مرويه صادقيه شهداء‌است وَ سَلَبُوكُم لاْبْن سُميَّ وَابْن اكِلَه الاَكْباد.

در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستي كه قاتل او از تيري كه به پيشاني آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مي‌شود كسي كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد. در حديث معتبر مروي از زائده از علي بن الحسين عليه السلام تصريح به آن شده در آنجا كه فرموده:

وَ كَيْفَ لا اَجْزَعْ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْاَرَي سَيّدي وَ اخْوَتي وَ عُمُومَتي و وَلَدِ عَمّي وَ اَهْلي مُصْرَعينَ بِِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالّْعراءِ مُسْلَبينَ لايُكْنَفُونَ وَلا يُواروُنَ.

برگرفته از کتاب منتهی الامال ، مولف حاج شیخ عبّاس قمی


دسته ها :
شنبه بیست و نهم 10 1386
X